کابل ناتهـ، Kabulnath
|
بشير سخاورز
خدا قهر كند بلغارها را [1]
محمود طرزي از شاگردان سيد جمالالدين افغاني بوده و سيد كسي است كه براي نخستين بار از اتحاد اسلامي حرف زده است؛ مقولهاي كه بعداً تقريباً در تمام جوامع اسلامي نفوذ ميكند. به خصوص جوامعي كه با استعمار مبارزه ميكردند، اين اتحاد را جنبشي ميدانستند كه با تقويت آن كشورهاي اسلامي ميتوانستند قادر به كسب استقلال شوند، زيرا مردان مبارز اين كشورها از عقب ماندگي جوامع اسلامي آگاه بودند و ميفهميدند كه ممكن نيست آزاديشان به تنهايي تكوين يابد؛ پس براي موفقيت بايد متحد شد و تنها در آن صورت ميتوان به آزادي رسيد. اين اتحاد اسلامي با انديشۀ نشناليزم و هويتگرايي موازي پيش ميرفت. در واقع «اتحاد اسلامي» در دوران تحوّل و تنوّع نشناليزم اروپايي و در زماني كه نشناليزم كشورهاي تحت استعمار غرب در حال تكوين بود، مهمترين وسيله و ضروريترين حربۀ مبارزه براي كشورهايي بود كه به علت عدم سابقۀ ممتد تاريخي و فقدان عناصر اصيل و سازندۀ نشناليزم در فرهنگشان نميتوانستند به طور فراگير ايديالوژي ملي را تدوين كنند. حتي كشورهايي چون مصر كه نشناليزم عرب را پي نهادند، تكوين نشناليزم عربيشان در مرحلۀ نخستين نتيجۀ كار سيد جمالالدين بود كه تصور نشناليزم اسلامي را بار آورد[2]. محمود طرزي واقف از اينكه افغانستان در واقع از اتحاد سست مليتهاي مختلف متشكل است و اين اتحاد تنها در تاريخ نزديك و آن هم زمان امير عبدالرحمان خان به وجود آمده است، اسلام را نخست وسيلۀ اتحاد مردم افغانستان و سپس اتحاد مسلمانان جهان ميدانست و بر همين مبنا كار ميكرد. او باور داشت كه اگر مسلمانان افغانستان، ماورالنهر، هندوستان و ايران متحد شوند، ميتوانند دست استعمار روس و انگليس را از سرزمينهايشان كوتاه سازند. او نه تنها به اين بسنده نبود، بلكه گمان ميبرد اتحاد اسلامي ميتواند به ديگر كشورهاي اسلامي دور از منطقه كمك كند و آنها را از قيد استعمار برهاند. سراجالاخبار پر از مقالات و اشعار پُرشور در مورد اتحاد كشورهاي اسلامي است و در اين مقالات حتي پشتيباني از كشورهاي دور چون كشورهاي افريقايي هم انعكاس يافته است؛ به طور نمونه نشر خبري اقتباس شده از حبلالمتين در مورد كشور اسلامي سوماليلند و جنگ مردمش بر ضد انگليس كه موجب قتل شصت سرباز انگليس شده است، نمايانگر همدردي با مسلمانان جهان است. اين پيام در واقع پيامي غيرمستقيم براي مردم افغانستان است كه نشان دهد آنها هم ميتوانند عليه دشمن توانايي چون انگليس برخيزند. طرزي نميتوانست علناً مردم افغانستان را عليه انگليسيها تشويق كند، زيرا امير حبيبالله خان سر پيكار با آنان را نداشت، اما با چاپ اين مطلب، با وجودي كه ميدانست نشريه توسط انگليسيها تفتيش ميشود، احساسش را در برابرشان نشان داد. پشتيباني از كشور تركيه، كه روزگاري امپراتوري بزرگ اسلامي بود و ميتوانست از حقوق مسلمانان جهان دفاع كند، بيشتر از ديگر كشورها در سراجالاخبار انعكاس يافته است. اما اين امپراتوري در حال سقوط بود و تعدادي از كشورهاي اروپايي با آن در جنگ بودند. يكي از اين كشورها بلغاريا است كه در تاريخ گذشته از مستعمرات تركيه به شمار ميرفت. در صفحۀ 9، شمارۀ 7، سال دوم (مطابق 4 جدي 1291 خورشيدي) شعري آمده است از شاعر هندوستاني به نام منشي زينالعابدين، متخلص به «يتيم».
كرد كفار حمله بر اسلام دل مؤمن نه چون دو نيم بود آتش شر فرو نخواهد شد تا نه خون ريزي عظيم بود رحم كن بر جراحت تركان تا به تو رحمت كريم بود در تهجّد دعا كن از خالق كه زبون لشكر غنيم بود فوج بلغاريه به قهر خدا غرق درياي خوف و بيم بود بهر تاريخ جنگ در هجري ـ گر تو را فكر اي «يتيم» بود ـ سر عدو جدا كن و بنويس جاي بلغاريا جحيم بود
بيت آخر اين شعر، تاريخ جنگ بلغاريا با تركيه را نشان ميدهد.
سراجالاخبار بيشتر از ديگر كشورها، بر نويسندگان كشورهاي همسايه و بهخصوص هند تأثير داشته و آنها را واداشته است تا در مورد اتحاد اسلامي بنويسند و اين آثار را به دفتر سراجالاخبار براي چاپ بفرستند. مضامين اين شاعران و نويسندگان، شعار دادن براي اتحاد اسلامي و حمايت از مسلمانان جهان بود. در صفحۀ 13، شمارۀ 8، سال دوم (مطابق 19 جدي 1291 خورشيدي)، مخمسي از سيد جهاندار ميرزا كه شاعر بنگال است و «غافل» تخلص ميكند چاپ شده است. مضمون اين شعر بر ضد هجوم ايتاليا برسر زمين عرب است اما در عين حال بر ضد انگليس و فرانسه كه مشغول جنگ با تركيهاند ـ ميباشد.
دست غارت به طرابلس چو مستانه زدند به سر سنگ هوس شيشه و پيمانه زدند عرب و ترك به هم كشته و شيرانه زدند خيرهسر بود عدو، گردن بيگانه زدند قصد اشرار دگر، عزم مسلمان دگر است سرنگون قوم شود پيش حريفان قديم همت عالي اعراب كند كي تسليم اهل اسلام در اين معركه با عزم صميم عرصه را تنگ نمودند به خصمان لئيم خامي طبع دگر، همت مردان دگر است
نبايد از ياد برد كه سراجالاخبار با دقت تمام توسط انگليسيها و يا جواسيس آنها بررسي ميشده تا در صورت امكان از نشر مقالات و اشعار بر ضد انگليس جلوگيري شود. انگليسيها در پيمانهايي كه با اميران افغانستان امضأ كرده بودند، يكي از شرايطشان اين بود كه هيچگاهي احساسات ضد انگليس و ضد استعمار در افغانستان بروز نكند و دولت نه تنها باعث ايجاد اين احساسات در مردم نگردد، بلكه از آن جلوگيري كند. اگر امير در تشويق احساسات ضد انگليس اقدام كند، اين اقدام موجب عكسالعمل انگليس خواهد شد كه همان رويارويي انگليس با امير است. اميران افغانستان، به خصوص آنهايي كه ميخواستند از مزاحمت انگليس در امان باشند و آزادي افغانستان برايشان تا آن حد قابل اهميت نبود كه بتوان به خاطر آن امارت را از دست داد، ميكوشيدند تا از رويارويي با انگليسيها جلوگيري كنند. امير حبيبالله نيز از هر چيزي بيشتر، به راحتي خودش ميكوشيد و نميخواست باعث رنجش انگليسيها شود[3]. از اين روي، محمود طرزي ميدانست كه اگر با مقالاتش به طور مستقيم از انگليسيها و استعمار انتقاد كند، نارضايتي و خشم امير حبيبالله خان را برخواهد انگيخت؛ زيرا امير توجيه ميكرد كه طرزي بيسبب انگليسيها را برآشفته است و آنها را واداشته تا آرامش او را برهم زنند. او با درك اين مسئله، نمونههايي از وحشت و بربريت استعمار را كه در كشورهاي ديگر اتفاق ميافتاد در سراجالاخبار نشر ميكرد كه مشابهت زياد با طرزالعمل استعمار انگليس در كشوري مانند هند داشت. به طور نمونه نشر خبر ويران كردن مساجد توسط ايتالياييها در ليبيا به علتي بود كه انگليسيها هم مساجد را در هندوستان ويران ميكردند و ميان مسلمان و هندو تفرقه ميانداختند. اما طرزي تنها از بربريت استعمار ايتاليا مثال ميآورد و ميگذاشت مشابهتها را خود مردم متوجه شوند، بيآنكه بهطور مستقيم برايشان گفته شود. اين نمونهها در واقع چهرۀ استعمار انگليس را آشكار ميساخت و مردم مسلمان افغانستان را عليه انگليسيها برميآشفت و آنها را براي روزي كه بايست در مقابل انگليس بايستند و خواهان آزادي خود شوند، آماده ميكرد. در شمارۀ 3، سال سوم (23 ميزان 1292) در «حوادث خارجيه»ي سراجالاخبار چنين آمده است كه: «خدا قهر كند بلغارها را، مردمي كه در كشورشان بناهاي اسلامي را ويران كردهاند و هم در رقابت با تركيهاند.» اما براي طرزي، نشناليزم مهمتر از پان اسلامي و پان آسيايي بود. او آزادي و ترقي افغانستان را در قطار ديگر كشورهاي اسلامي و آسيايي ميخواست و اين بينش، او را از استادش سيد جمالالدين افغاني متفاوت ميسازد، زيرا سيد سخت طرفدار خلافت اسلامي بود و براي پديدآوردن خلافت اسلامي، ضرور ميدانست تا كشورهاي اسلامي تحت حكمروايي يك خلافت باشند[4].
دربارۀ نشناليزم طرزي بايد گفت كه او در مورد كل افغانستان فكر ميكرد، نه مليتها؛ به همين منظور مليتگرايي و سمتگيري را نكوهش ميكرد و ميكوشيد تا مردم متحد باشند. او حتي مفهوم آزادي و حريت را در ميان مردم افغانستان زير سؤال برد و چنين عنوان كرد كه آزاديخواهي در ميان عدهاي، بيشتر شباهت به خودعناني دارد تا آزاديخواهي براي تمام افغانستان. اين مشكلي است كه مردم افغانستان در طول تاريخ داشتهاند و حتي نمونههاي آن را امروز هم ميبينيم. طرزي به دنبال ساختن كشور ميرود و براي اين كار، لازم است تا ملت متحد باشد، ملتي كه جمعي فكر كند و نفع و نقص خود را مشترك ببيند. اين ملت در عين حال بايد از قوانين مدني پيروي كند. خودعناني به نقض قانون ميانجامد، در حاليكه اگر فرد منافع خود را در منافع ملت ببيند و قانون را احترام بگذارد، به مفهوم آزادي واقعي پي ميبرد. طرزي براي ساختن كشور يكپارچه و مستحكم، به رهبر هم ضرورت دارد و براي همين منظور شاه را يگانه كسي ميداند كه قادر است رهبر مردم باشد. او با توسل به قرآن و نقل قول از آن در مقالاتش، اطاعت از شاه را جزء اركان دين ميشمارد.
يكي از مشكلات
اساسي بعضي از نويسندگان ما در بررسي اوضاع چندين سال پيش، اين است كه خواستهاند
آن را با اوضاع و احوال امروزي مقايسه كنند و معيارهاي امروزي را ملاك قرار دهند و
متأسفانه با اين كار تحريفي از واقعيت ساختهاند. طرزي هم گاهي از پشت همين عينك
مشاهده شده و علت اين تحريف بيشتر تخالف مليتها با همديگر است كه ناشي از جنگهاي
طولاني بعد از هجوم روس است.
به طور نمونه
گفتهاند كه طرزي نخستين كسي بوده كه تلاش كرده است تا زبان پشتو را زبان اول كشور
بسازد و هم به پشتونها نسبت به ديگر مردمان افغانستان توجۀ خاص داشته است. اين
اتهامات، ناشي از عدم درك درست ديدگاه طرزي است و اين عدم درك باز ارتباط ميگيرد
به عدم دسترسي به منابعي كه بتواند چهرۀ واقعي طرزي را نشان بدهد. اين چهره در
سراجالاخبار خوب انعكاس يافته است كه البته به علت جنگها و از بين رفتن
كتابخانهها، دسترسي به آن كار سادهاي نيست. اگر از توجيهات ديگر نويسندگان
بگذريم و همت آن را داشته باشيم كه تمام سراجالاخبار را مرور كنيم، درخواهيم يافت
كه طرزي بدون شك نشناليست بود، اما هيچگاهي با عقايد دفاع از يك منطقه و مردم ملوث
نشد، زيرا او برعكس اين عقايد عمل ميكرد. او براي شكست دادن نيروي استعمار اروپايي
به تمام مردم افغانستان اعم از هندو، هزاره، ازبك، تاجيك، پشتون و ديگران ضرورت
داشت. او ميدانست كه تفرقه و نژادپرستي در داخل افغانستان باعث ادامۀ نفوذ انگليس ميشود. او در برخورد با دين و مردم افغانستان هم همين روش را پيش ميبُرد و هيچ كسي را بر كس ديگر به خاطر سني و يا شيعه بودنش رجحان نميداد و حتي يك قدم جلوتر ميرفت و حامي حقوق هندوان ميگرديد كه به زعم طرزي از مردمان اصلي افغانستان هستند. باري هندوان نيز اين حمايت و دوستي طرزي را استقبال ميكردند. آنها در جنگ بر عليه انگليس اشتراك ورزيدند و از افغانستان به عنوان كشور خودشان دفاع كردند. طرزي برعكسِ رهبراني كه ادامۀ شهرت و محبوبيت خود را در حمايت از اكثريت ميبينند و با اهل زور همنوا ميشوند، ترجيح ميداد كه از ضعيفان پشتيباني كند. البته با اين كار، خطر آن احساس ميشد كه مردمان صاحبرسوخ را دشمن خود سازد؛ اما او با تكيه به دانشي كه داشت و هم با آوردن دلايل و به سكو نشاندن آن دلايل با استفاده از قرآن، ميتوانست مردم را قانع سازد كه حمايت از اقليتها و مردمان اديان ديگر از اصول اسلام است. اين چنين صراحت در تاريخ ما كمتر ديده شده و بعد از طرزي تا امروز هيچ نشريهاي را نمييابيم كه با شفافيت، بيشائبه و با جسارت از هندوان حمايت كند. طرزي در آن روزگار تقريباً تمام يك شمارۀ سراجالاخبار را به پرداختن به احوال هندوان اختصاص بخشيده بود.
طرزي در زمان كودكي و جواني سخت به كشورش افغانستان عشق ميورزيد. او با وصفي كه ميدانست امير افغانستان يعني عبدالرحمان خان خانوادهاش را مجبور به ترك افغانستان كرده است، نگذاشت كه كممهري نسبت به كشورش در دلش پديد آيد. او حتي نخواست تحت تأثير پدر قرار گيرد و با او موافقت كند كه افغانستان و اميرش با خانوادۀ طرزي رفتار نامطلوب داشته است. محمود جوان هيچگاه افغانستان را مقصر نميشمرد و سه سال بعد از وفات پدرش، هنگامي كه عبدالرحمان وفات يافت، از پسر عبدالرحمان، يعني امير حبيبالله خان خواست به او اجازه داده شود به افغانستان بيايد تا به امير نو تسليت عرض كند. اما به حبيبالله نگفت كه ميخواهد به طور دايم به كشورش برگردد، تا امير به او مظنون نشود و برگشت او را توجيهي منفي نكند. نزديكان طرزي برگشت طرزي را به افغانستان كاري جنونآميز تلقي ميكردند و ميگفتند كه او با رفتن به دربار فرزند كسي كه دشمن سرسخت پدرش بوده است، با حياتش بازي ميكند. طرزي به جواب اين مردم شعري گفت كه بعدها در صفحۀ 13، شمارۀ 7، سال دوم (مطابق 4 جدي سال 1291 خورشيدي) در سراجالاخبار چاپ كرد.
هركس كه دل به عشق وطن كرد مبتلا ايمان و عقل و دين نشود هيچ از او جدا حب وطن به خاك و گل و چوب و سنگ نيست زيرا به خاك و سنگ قرار و درنگ نيست حبّ وطن به ميوه و گلزار و باغ نيست حبّ وطن به كوه و به صحرا و راغ نيست حبّ وطن معاني ديگر بود ورا كز حبّ خاك و سنگ و درخت آمده جدا چون جملۀ حواس من از جملۀ وجود كرده است با تو رابطه از جمله تار و پود پس عشق تو چه سان ز سر من بدر شود؟ با شير اندرون شد و با جان بدر شود شد سالها كه داغ جدايي و فرقتت ميسوخت همچو شمع دل و جان عاشقت
[1] - حوادث خارجيه٬ سراج الاخبار٬شمارۀ 3، سال سوم (23 ميزان 1292 خورشيدی) .[2] - ماشاالله آجودانی٬ مرگ يا تجدد٬ لندن 2002 ميلادی [3] - لودويك ادمك٬ سياست افغانستان در اواسط سده بيستم٬ اريزونا٬ 1974 ميلادی [4] - عزيز الاذمه٬ اسلام و مدرنيته٬ ورسو٬ لندن٬ 1993 ميلادی
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣۵ سال دوم سپتامبر ٢٠٠٦