کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از عبدالشکور حَکم

 

 

مختصر ذکری از عملکرد دو سلطان سلجوقی

 

 

 

حدیث نیک و بد ما نوشته خواهد شد              زمانه را سند و دفتر و دیوانی است

 

کوتاه سخنی در مورد سلجوقیان:

 

سلجوقیان از اولادهء سلجوق بن وقان از ترکمان غزنه که کیش اسلام داشت. مسکن اصلی شان شهر (جند) از بلاد ساحل جیحون بود، پسران سلجوق (موسی، میکائیل، اسرائیل و پونس) بودند که در قلمرو حکومت او را اداره میکردند. یکی از دشمنان سلجوقیان اپلک خان بود که توسط سلطان محمود غرنوی مغلوب گردید. که این عمل سلطان باعث خشنودی سلجوقیان گردید. لهذا ابتدا با سلطان از در اطاعت پیش آمدند و محمود طغرل، سر میکائیل بن سلجوقی را اجازه سکونت در خراسان داد. بزودی طغرل صاحب جاه و مقام گردید. و بعد از مرگ سلطان محمود، پسرش سلطان مسعود را بشکستند و قلمرو غرنوی پیشرفت نمودند.

طغرل بعد از فتح نیشاپور، خلیفهء بغداد لقب رکن الدین به وی داد. و از در مسالمت پیش آمد، اما چندی بعد بغداد را بگرفت و دختر خلیفهء بغداد را به زوجیت خود درآورد و چندی بعد بمرد.

 چون پسری نداشت لذا پسر برادرش الپ ارسلان را به پادشاهی برگزید.

 

الپ ارسلان شخص شجاع عالم و دانشمند عصرش بود. به وی خواجه نظام الملک را که در امر حکومتش باوی یاری رسانیده بود وزیر اعظم خود برگزید. و مدعیان سلطنت را برانداخت و فتوحاتی زیاد نصیب او گردید. با امپراطور روم شرقی همه حد شد، بعدأ مناطق زیادی از امپراطور  را گرفت، لذا امپراطور بنای جنگ را باوی گذاشت که بصورت فشرده آورده میشود:
 

در آن زمان امپراطور روم شرقی (رومانوس) بود، چون خبر اشغال آسیای صغیر را توسط الپ ارسلان شنید، امپراطور در صدد جلوگیری از الپ ارسلان برآمد و با سپاهی بزرگ که تعداد آنرا دوصدهزارنفر نوشته اند داخل پیکار گردید. و در محلی بنام (ملازگرد) که ناحیه ای بین دریاچهء وان و اراضی روم (در ترکیه امروزی است) اردو زدند. درحالکیه مجموع سپاهیان الپ ارسلان در آنموقع کمتر از بیست هزار نفر سوار و پیاده بود. ارسلان ابتدا از در صلح پییش آمد و حتی مناطقی را که تسخیر کرده  دوباره به آن واپس بدهد.

ولی امپراطور ضمن پاسخی تند و سخت اظهار کرد (هدف من تسخیر ممالک اسلامی است و اگر قرار باشد پیمان صلحی ببندیم این پیمان در (ری) امضاء خواهم کرد.) و به این ترتیب معلوم بود که به جز جنگ چارهء دیگر نیست وبا این نحو جنگ تاریخی (ملاوگرد) در گرفت (30 جمادی الاول 624 قمری)


مؤرخین در مورد این نبرد آورده اند که روز جنگ روز جمعه بود. هنگامیکه خطیب لشکر بر بالای منبر میخواند جنگ جویان اسلامی را دعا میکرد. ارسلان (کلاهخود) از سر برگرفته و در حضور جمع بگریست و ممهء سران سپاه و غازیان مسلمان با او همصدا شدند و گریستند و بعد سلطان که شکست خود را قطعی میدید، سربازان خود را آزاد گذاشته بود که اگر میخواهند با او بمانند و بجنگند و اگر میخواهند بروند و جان سالم بدر ببرند. با این اظهار سلطان غریو تکبیر از سپاهیان برخواست و همه آمادهء شهادت شدند. آنگاه سلطان به سبک نبرد آزمایان دُم اسپ خود را به علامت آمادگی برای شهادت گره زد و کفن برقامت راست کرد و شمشیر و گرز بر گرفت و سوار بر اسپ شد و روی بسوی رومیان نهادند. در میانهء میدان از اسپ پیاده شد و زانو زد و خدا یگانه را سجده کرد و از بارگاهء ایزدی پیروزی طلبید.

 

انگاه این قوای اندک بزودی در میان قوای بزرگ رومیان ناپدید شدند و چون گرد و غبار حاصل از تاخت و تاز سواران مانع از دید جنگجویان میشد. رویمان یکدیگر را میکشتند و غازیان بیدریغ شمشیر میزدند.

 

زمین از خون مـــردم موجزن گشت              سپر با خشت و جوشـــــنها کفن شد

تن از اسپ و سر از تن سرنگون شد             زمین دریا، فلک صحرای خون شد

 

در گرماگر جنگ یکی از غلامان سلجوقی یک سرباز رومی را که قصد فرار داشت اسیر کرد و خواست او را بکشد، اما امپراطور روم که همان سرباز رومی اسیر بود، خود را شناسانید و سرباز سلجوقی بسرعت او را به نزد ارسلان بردند

 

همین است رسمی سرایی درشت                  گهی پشت بر زین گیهی ذین بر پشت

 

در آنروز چندان از سپاهیان رومی کشته شد که تعداد آن بحساب نیامد.

چون جنگ باتمام رسید و ارسلان پیروز شد و دستور داد تا امپراطور اسیر را بنزدش حاضر ساختند و با تازیانه ای که سلطان در دست داشت ضرباتی چند بر او وارد آورد و از او پرسید چرا پیشنهاد صلح مرا نپذیرفتی؟ و چون امپراطور پاسخی نداد از او پرسید اگر تو فاتح میگشتی و مرا اسیر میگرفتی بامن چگونه رفتار می نمودی؟

رومانوس جواب داد: کاری که از آن بدتر امکان پذیرنمیبود با تو میکردم.

الپ ارسلان پرسید حالا که تو اسیر من شدی، تصور میکنی که من با تو چه خواهم کرد؟

امپراطور پاسخ داد: سه کار توانی کرد:

1-       1- یا مرا به قتل خواهی رسانید

2-      2- یا مرا در قفس  خواهی کرد و بلاد اسلام به عنوان نمونهء پیروزی و شجاعت خود در شهر ها و بلاد اسلام نمایش خواهی داد.

3-       3- ویا آنکه مرا عفو خواهی کرد که این آخرین را باور نمیدارم.

 

اما الپ ارسلان گفت: من ترا آزاد خواهم کرد تا به کشور خود برگردی. امپراطور نیز تحت تاثیر این جوانمردی واقع شده بود و تعهد کرد که هر وقت الپ ارسلان احتیاج به کمک پیدا کند او را امداد برساند. نیز یک میلون و پانصد هزار دهرم بابت مخارج جنگ به ارسلان تادیه نمود و دستور داد تا کلیه اسرای مسلمان را که در شهر روم بسر میبردند ازاد کنند.
البته الپ ارسلان نیز تدارک بازگشت امیراطور را دیده9 و ده هزار دنیار خرچ راه با او داد و او را سوار به اسپ کرد و با شکوه و جلال یک امپراطور تا یک فرسنگ نیز او را مشایعت کرد. بعدأ سلطان بیت المقدس و رمله را نیز فتح کرد و به توران نیز لشکر کشید و فتوحاتی چند نصیب شد.

 

شعرا در مدح الپ ارسلان قصیده ها ساخته اند. آخر الامر سلطان در اثنای محاصرهء یکی از قلعه های خوارزم توسط یوسف کوتوال کشته شد.

شاعر در مدح الپ ارسلان اورده است:

 

نُه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای                تا بوسه به رکاب الپ ارسلان زند

 

حکیم سنائی غزنوی در مقام هجو شاعر و بیوفایی دینا بعد از مرگ الپ ارسلان گفت:

چه باشد نازش و نالش به اقبالی و او باری                 که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی

سرالپ ارسلان دیدی ز رفعت رفته برکیوان                به مروآ تا کنون در گل تن الپ ارسلان بینی

 

« نه کرسی فلک را زیر پای الپ ارسلان نهادن و سرش را به کیوان بالا بردن جز اینکه همت خود را پائین آوردن است، در حالیکه الپ ارسلان همانست که در مرو در میان فروارها گل خوابیده.»

 

سعدی شیرازی آورده بود:

یکی بر تربتی فریــاد میکرد                        که اینان پادشـــــــاهان جهانند

بگفتم تختهء بر کن ز گورش                       ببین تا پادشه یا پاســــــــــبانند

بگفتا تخته بر کندن چه حاصل                     همین دانم که مشتی استخوانند

 

بعد از ارسلان پسرش ملکشاه به قدرت رسید در امر سلطنت او نیز تدابیر خاص خواجه نظام الملک فراوان متاثر بود. در اوایل سلطنت شورش ها و قیام های سلطنت طلبان را بکاردانی خواجه فرو کوفت. ملکشاه کلیه امور مملکت و اداره نظامی خود را در اختیار خواجه گذاشت. خواجه پسران متعدد و بستگان وفادار خود را بکارهای مهم و اداره ولایات مامور کرد. در اواخر دوران سلطنت ملکشاه، بدخواهان بخصوص تاج الملک که خود سودای وزارت در سر داشت ذهن شاه را مشوش نمود و در صدد سقوط خواجه شد. ملک شاه بر خواجه خشم گرفت و او را از وزات خلع و تحت نظر گرفت.

 

تاریخ در مورد چنین قضاوت میکند که خواجه یکی از نوادگان خود را بنام عثمان به حکومت مرو فرستاد و شاه نیز از سوی خود شخصی بنام «قوان» را بعنوان شحنهء مرو مامور آن شهر مهم کرد تا بر کارها ناظر باشد. به سبب زیاده روی (قوان) یا سخت گیری (عثمان) میان آندو بهم خورد و عثمان دستور داد تا مامور مخصوص ملکشاه را به زندان انداختند. وقتی قوان از زندان آزاد شد به شاه شکایت کرد. و شاه از اینکه در سلطنت او کسی جرات کرده است که نماینده او را به زندان افگند، سخت برآشفت و از نظام الملک بخشی حاصل کرد. بناأ به توصیه و تحریک تاج الملک، ملکشاه پیغامی سخت برای وزیر خویش خواجه نظام الملک به این مضمون فرستاد:

«هرگاه تو در امر سلطنت و فرمانروایی با من شریک هستی و دست تو دست منست، برخیز و حکمرانی کن، و اگر تو نایب من و تحت امر منی، لازم است که همه جانبه تابعیت و نیابت مراعت کنی؛ زیرا اولاد تو هر کدام بر ولایت بزرگی مسلط شده و یا این هم قناعت نکرده از حد خود خارج شده اند و این نیست مگر آنکه ترا در سر هوای دیگری و در فکر خیال دیگری است...؟؟؟»

 

خواجه نظام الملک که عمری با صداقت در دربار الپ ارسلان و ملکشاه خدمت کرده بود و یایه شکوه سلطنت سلجوقی بر دوش های او بود و در آن زمان پیرمردی هشتادساله بود، چون این پیام بخواند، متاثر گردید و این پاسخ به سلطان فرستاد:
 

«سلطان بداند که باین جاه و جلال و شوکت و قدرت نرسیدی مگر به تدبیر و رأی من... آیا سلطان را بیاد نیست که چون پدرش با یوسف کوتوال بزخم خنجر کشت، من به دبیر و چاره برخاستم و باغیان را قلع و قمع کردم و در آن اوقات همهء امور مملکت برأی  و تدبیر من اداره میشد و سلطان مرا مستمسک بود و با من مخالف نمی کرد؟ چون امو ر کشور او مرتب شده و همه بر سلطنت وی بیعت کردند و شهرهای  دور و نزدیک ضمیمهء مملکت او شد و عالی و دانی مطیع  او شدند. اینک گناهان مرا بخاطر می آورد و بر میشمارد و گوش بر سعایت دشمنان من میدهد... سلطان را اطمینان میدهم که آن کلا سلطنت البه با این دوات و وزارت بسته است.»

 

چون خواجه را از کار بر کنار کرد و تاج الملک را به وزارت برداشت.

 

پس از آنکه خواجه نظام ملک و همدستان وی از کار کناره گرفتند، چون جانشینان آنها لیاقت ادارهء آنهمه متصرفات وسیع را نداشتند، کار های داخلی و خارجی سلجوقیان دچار انتقال گردید انگاه پیشبینی خواجه جامعه عمل بخود گرفت.

 

در تاریخ آمده است که چون خواجه بعد از عزل از مقام وزارت در رکاب ملکشاه از اصفهان به بغداد میرفت در حوالی صحنهء کرمانشامه و در نزدیکی نهاوند، جوانی در لباس مبدل صوفیان به عنوان تقدیم عریضه خود را به خواجه رسانید و با کاردی که در آستین داشت وزیر معروف سلجوقی را از پا درآورد. 10 رمضان 485 هجری قمری

 

پیروان خواجه نظام ملک قتل او را ناشی از توطئه ملکشاه دانستند و پنداشتند که قاتل توسط ملکشاه ماموریت داشته است وبا این سبب در صد تلافی برآمدند. یکی از آنها بنام محمـــــــد خزانه دار نظام الملک که از مقربان درگاه ملکشاه نیز بود شاه را مسموم نمود 15 شوال 485 هجری قمری.

بهر حال به فاصله یکماه دو رکن اساسی تؤام دولت سلجوقی یعنی تاج سلطنت و دوات وزارت از بین رفت.

 

دنیاست فسانه، پاره ای ما گفتیم                    و آن پاره که ماند دیگری می گوید

 

مؤخذ:

 

ـ  طبقات ناصری

ـ تاریخ مختصر افغانستان

ـ افغانستان در مسیر تاریخ کامل چاپ ایران

ـ تاریخ ادبیات

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٣                          سال دوم                               اگست/ سپتامبر ٢٠٠٦