کابل ناتهـ، Kabulnath
|
مسعود قانع دوبیتی های
در سوگ لیلاصراحت روشنی (بخش دوم)
برای خواندن بخش اول اینجا را کلیک کنید
لیلی سفر دراز و عدم، بی کبوتر است مهتاب، سنگ گور سفیدی زمرمر است لیلی دگر صدای کسی نیست در هوا آبی ترین تخیل پرواز پرپر است
با لحظه ها سکوت گلوگیررا بنوش لیلی بخواب! خواب ترا میبرد بدوش لیلی ، اگر دوچشم ترا خسته میکند امشب چراغ روشن مه را کنم خموش
لیلی، تو خفته قایق و مهتاب منتظر یک گور، گور تنگ پراز خواب منتظر لیلی تو خفته زمزمه شعر در گلو یک واژه دور، مصرع گرداب منتظر
لیلی خموش آبی دریا ستاده شد مهتاب دست خورده به غوغا ستاده شد لیلی خموش باش کسی داد میزند نبض غزل ز رفتن لیلا ستاده شد
لیلی خموش ورنه شب و ماه میشوی از راز های مرگ خود آگاه میشوی بی باک میروی ومگر خوب میروی خود جاده میکشی خط و خود راه میشوی
لیلی برو که چشم ترا خواب میبرد شعر ترا ستاره و مهتاب میبرد لیلی برو که زورق تابوت شد بر آب با موج موج گریه ترا آب میبرد
لیلی صریر اشک غزل شد نرو نرو فریاد ها به سنگ بدل شد نرو نرو لیلی صدای شاعر دیوانه از فغان در انتهای گریه کسل شد نرو نرو
لیلی خموش از همگی خسته میروی نسل ستاره از سخنت رسته میروی لیلی بگور میشوی ، در های شعر را بروی عاشقان غزل بسته میروی
لیلی سوار توسن تابوت میشوی آهسته خاک میشوی فرتوت میشوی ما ابر میشویم بخاک تو میچکیم ما دود میشویم، تو یاقوت میشوی
لیلی برو که هرچه سخن بود گفته شد هر واژه گور، گور وکفن بود گفته شد لیلی برو که هرچه ترا بود در غزل با گریه آنچه قسمت من بود گفته شد
لیلی تو مرده ای به عدم گوش میکنی خود را به سنگ گور هماغوش میکنی لیلی تو رفته ای و ره خانه گشته گم لیلی، تو مرده ای و فراموش میکنی
لیلی تو مرده ای کسی فریاد میزند سنگ از زمین گرفته و بر باد میزند لیلی تبار حنجره از اطلس سیاه روز عزای پنجره را داد میزند
فصل دریچه، موسم زاغست سوگوار آینه و ستاره و باغست سوگوار لیلی تو میروی و تن ات خاک میشود لیلی تو مرده ای و چراغست سوگوار
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٣ سال دوم اگست ٢٠٠٦