|
سيدنورالحق صبا
هد يه
مرد مردانه
سفت مى بندم كمرگاه ستبرم را
با گلين شالى كه دارم از پدر ميراث
مى زنم سنجاق
روى سينه تعويذى كه مادر داد
يك صراحى ميكشم سر
از هواى آبى صحرا
مست مستانه
مى روم از پلكان ابر ها بالا
بى كه ترسم دل بلرزاند
بى كه از پيكان رهگيران بينديشم
مىگشايم قفل درب آسمان را با كليد عشق
سكهء مهتاب را
با يك دو دامن از همان گلها كه مى بينى
هديه مى آرم برايت
تا بسازى گردن آويزى
تو زمينى نيستى زيبا !
حيفم آيد گوشوارت جز شقايق هاى دشت آسمان باشد.
*********** |