کابل ناتهـ، Kabulnath
|
فاروق فارانی
تلخ مظلومیت
وقتی افشار و چنداول مرده زار و خاکسترش بباد است و دشت برچی ، تنهای سوخته ی شهر است من خونم ، دلم و ذهنم هزاره است. من هزاره میمانم ، هزاره میمیرم و هزاره نفس میکشم با سرود تلخ مظلومیت
وقتی رقص مرده و دریده شدن شکم های زنان راندن از خانه قانون بی ممانعت روزگار است من اشکم و سینه ام پشتون است من پشتون میمیرم و پشتون نفس میکشم با سرود تلخ مظلومیت
وقتی پیچیده در زنجیر بجرم زادگاهش و موهای زرد قشنگش و لهجه نرم هراتی اش چار شقه میشود من روحم ، تمامی هستیم و تمامی زخمهایم تاجیک است من تاجیک میمانم و تاجیک میمیرم و دنیا را تاجیکی میبینم با سرود تلخ مظلومیت
وقتی با عمری زحمت آسان لقب گلم جم میگیرد بیگانه خوانده میشود و دشمن و برباد میگردد من با تمامی رگهای وجودم با تمامی شیره ی بدنم ترکمنم ، ازبکم ، قزاقم و قرغیزی ام من ترکمن میمانم ازبک میمیرم و قزاق و قرغیزی نفس میکشم با سرود تلخ مظلومیت
من با آنکسی که با لهجه ی هزاره گی و زبان پشتو با لهجه پنجشیری و هراتی و با زبان ترکمنی و ازبکی و با هر زبان و لهجه ی فرمان ظلم صادر میکند بیگانه ام و دشمن. و دشمن میمانم. مرا در هر قوم و قبیله ی جستجو کن ای برادر و ای خواهر ! اگر خواستی بخانه من مهمان شوی در قبیله ی ما در درهای آراسته، خانه های رنگین و در پاسدارها و نیزه داران نشان مرا منگر مرا در خانه های ویران ــ که کودکان پا برهنه و لاغر و سوخته در خاک های پیش درشان زندگی خود را ذره ذره از دست میدهند و آنرا بر خاک سیاه مینویسند ــ جستجو کن که از آن بلند است سرود تلخ مظلومیت . و بمن هدیه بیار مرهمی از عشق دستهای از دوستی و سپیده ی آزادی .
بیشترین خانه های قبیله از آن منست و در های خانه ی من برویت بازند و انتظارم بی پایان. پس چرا درنگ؟ چرا درنگ ؟ مرا در هر قوم و قبیله ی جستجو کن .
١٩٩۵ کابل
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٢ سال دوم جولای/ اگست ٢٠٠٦