کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

بخش های پیشینِ
این شعر بلند:

 

 

[١]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و خیره سرانه درفش عصیان و طغیان افراشته

و باز اندرین کابلشهر

محلتی را «نقاش» گویند

مردم این مرزوبوم را در این تسمیه

دو مصیبت دست داده است:

نخست این که چرا عربی ندانند

و نخاس را نقاش گویند

و دیگر این که چرا ندانسته اند

ما را از این نقاشان

چنان کینه یی در دل است

که گرگان را از گوسپندان

و ما فرمان داده ایم

که در هر سفینه یی که نام «بهزاد» آید

بر آن خط ترقین کشند

و به جایش بنویسند:

بد ذات!

از خرابات اصلأ سخن به میان نباید آوردن

که هرگاه نام آن میشنویم

صدبار لاحول بر زبان می آریم.

دیگر از گناهان لایغفر کابلزادان اینست

که در شهر آنان

روستایی را «ریشخور» گویند

و به این گناه

اگر صغار و کبار کابل را

بردار آویزیم

هیچ فرهمندی برما خرده نیارد گرفت.

و دیگر این که ما ندانستیم

ـ خاک بردهان زندیقان ـ

مگر کابل بهشت است.

که در آن بلده محلتی را «جوی شیر» نامند؟

از این رو دعا میکنیم

که مردم این شهر را بد رساد!

و چشمشان را رمد رساد!

و از خوردنی حد رساد و لگد رساد!

و از پوهیدنی و گستردنی حتا نمد مرساد!

نه بیگانه پرستیم که از «نیما» سخن گوییم

که او در اصل « نی ما» ست

یعنی از ما نیست

و هرکه به اندازهً یک خَردَل خرد در سر داشته باشد

این داند

و گردونه آنسو که او راند تراند

ما نه  زان سبک مغزانیم

که «شعرنو» گوییم

زیرا هرچه نواست کفر را در گرو است

 

 

 

در شماره های آینده دنبال میگردد....

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣١                          سال دوم                               جولای ٢٠٠٦