کابل ناتهـ، Kabulnath
|
محمود فارانی
عقاب زخمی
آن عقاب زخمی و آواره ام من برفراز بام های دنیا؛ کز پرش خون میچکد در جام خورشید
«»«»«»
بر تراز هر تیغه و سنگ خاره بر تراز هر قلعه پر برف بر تر از ابرپاره بال می افشاند اندر آسمان لاجوردی خشمگین و خسته و خاموش می زند منقار در چشم ستاره
«»«»«»
با دل نومید، با بال شکسته از سیغ نیلگون کوه سوی چرخ جسته تیغ خورده لیک از صد دم رسته رشته امید از هستی و پستی گسسته دل به آفاق بلند دور بسته
«»«»«»
در تنش دگر توانی نیست زیر سقف گردون آشیانی نیست بال تبدارش دگر از کار مانده چشم خون افشانش از دیدار مانده باید او از راه برگردد راه دشوار بلندی بهره این آسوده هستی ها
«»«»«»
لیک با این خستگی با نا امیدی او به راه خویش می بالد هرگز از رنجش نمی نالد در دل گردون آبی میرود تامرگ دیده گان تشنه ی او خیره مانده بر کرانهای کبود دور در تلاش چشمه های نور در هوای طور.
کابل ١٣۷١ پاسبان
بازار در سیاهی شب غرق گشته بود خفاش پیر و کور در آسمان تیره و مرموز می پرید یک جوجه سگ خموش در زیر یک دکان قصابی فتاده بود ترسیده می جوید یکی پاره از استخوان برسنگفرش سرد خیابان در آنطرف در پرتو بنفش یکی نیلگون چراغ یک پاسبان پیر در انتظار خندهء صبح ایستاده بود آواز زنگ ساعت یک برج دور دست یکبار قلب خاموشی ژرف را شگافت چشمان پاسبان از خشم برق زد او بود و تیره شب یی سحر هنوز اندام شهر را به بر خویش می فشرد چشمان نیمه باز و پر از خواب پاسبان در پرتو بنفش از شیشه های پنجرهء روشن دکان برگنجه های خفتهء آن میخکوب ماند و آنگه نگاه او چو یکی خسته عنکبوت آهسته روی موزهء طفلانه می خزید 1 در گوش او صدای غم انگیز کودکی پچیده یا ترانهء یک باد رهگذر فرداست عید و بابا پایم برهنه است.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣١ سال دوم جولای ٢٠٠٦