کابل ناتهـ، Kabulnath
|
محمد زرگرپور
فصل
صفای عارض صبحی رسيده بود، گذشت نسيم ناز وری ســــــر کشيد و زود، گــــــذشت بهار بود و پيام دو چـــــــــــشم دريا نوش به دوش نازک صبحی پر از ســــــرود، گذشت و يا دريغ، شبی از کمــــــــــند عاطفه ها به بوسه تيـــــغ بر آورد و دل ربود، گذشــــــت ستاده بود بلب نام آن پری رخســـــــــار تمام فصـــــــــــــــل شبابی که در رکود، گذشت شبی نشستم و از چرخ آتشـــــــــين گفتم به اين دلــــــم که: تورا هر چه ديده بود، گذشت بيا و رنگ تعلق بشــــــــوی از رخ د ل که جور و ظلم از اين گفت و اين شـنود، گذشت
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٠ سال دوم جون/جولای ٢٠٠٦