کابل ناتهـ، Kabulnath
|
.... يك افغانستان داستان نگاهي به مجموعه داستان «انجيرهاي سرخ مزار» نوشته محمدحسين محمدي فرهاد فتوحي(نويسنده و منتقد ايراني)
انجيرهاي سرخ مزار، تهران، نشر چشمه، چاپ اول: زمستان 1383 ؛ چاپ دوم: زمستان 1384، 136صفحه
اگر اين سخن هايدگر را بپذيريم كه «اثر هنري سخن ميگويد و در انجام دادن اين كار جهاني را بر پا ميسازد، اين سخن گفتن مانند هر گفتن حقيقي به طور همزمان هم حقيقت را نامستور و هم مستور ميسازد. زيبايي آن حالتي است كه حقيقت نامستور رخ مي نمايد.»
مجموعه داستان «انجيرهاي سرخ مزار» را شايد بتوان زبان هنرياي دانست كه سخنش به طور همزمان هم حقيقت را نامستور ميسازد و هم مستور و در داستانهاي اين مجموعه با حالتي از زيبايي روبرو هستيم كه حقيقت نامستور رخ ميگشايد. به دور از فرآيند نقد و كنكاش فرمي و زباني متن بايد اعتراف كرد كه مجموعه داستان «انجيرهاي سرخ مزار» ميتواند سند محكمي براي ادبيات و هنرداستاننويسي افغانستان باشد و نمونهي خوبي از داستاننويسي زبان فارسي. انجيرهاي سرخ مزار صرف نظر ازجايزههايي كه در كنگرهها و بنيادهاي مختلف ادبي كسب كرده است[1] به خودي خود مجموعهاي از داستانهاي مقبول و قابل تامل و نظر است. آنچه كه انسان مدرن امروز را كه در انزواي فرديت خود دچار شكست و فروپاشي ست، هنوز به فرديت افسارگسيختهاش پيوند ميزند هنر است. يافتن راهي براي رهايي از خود به سوي خود اما او هنر را نيز سخت ميپذيرد و آن را بدون كم و كاستي و برتر و نمونه طلب ميكند. بنابراين روز به روز و لحظه به لحظه دست به خلق آفرينشي پويا ميزند و گونهاي را با گونهاي ديگر ميآميزد تا بيشتر و بيشتر راضي شود و راضي كند. داستان يكي از مهمترين جنبههاي هنر است كه دستخوش اين تحول شده و فرمهايي را براي تغيير اين ذائقهي مشكلپسند بهوجود آورده. انجيرهاي سرخ مزار از سرزميني دور و آشنا، نزديك و غريبه سخن ميگويد از افغانستاني كه بايد گفت هيچوقت اينقدرخوب شناسانده نشده بود. با اينكه كم و بيش مانند ما سخن ميگويند همآيين و بسيار همفرهنگ هستيم اما كم از آنها ميدانيم، كودكانمان را از آنها ميترسانيم و به دفعات جزو شهروندان درجه دو يا پايينتر محسوبشان ميكنيم. ا لبته اين ثمرهي هر مهاجرت و هرپناهندهگي است. شايد بتوان گفت اين مجموعه در اولين گام و البته موثرترين آن خود به همين مقوله پرداخته است، برداشتن پرده از نگاهي آدابته شده و يكجانبه به افغانستان و افغاني. اگر اين جمله را كه بارها شنيدهايم بپذيريم كه هنر براي پالايش اجتماع هدفمند شده است، اين مجموعه به خوبي اين هدف را دنبال كرده. البته بدون اينكه اين نكته به صورتي كليشهاي به مخاطب تحميل شود، بلكه فقط به او پيشنهاد شده است.
دمينانت يا عنصر غالب در اين اثر افغانستان است، افغانستاني در جنگ و شخصيتهايي كه درگير با جنگ هستند خودآگاه يا ناخودآگاه. در اكثر داستانهاي اين مجموعه يا از نزديك با تمي از خود جنگ روبرو هستيم يا با اتفاقي كه براثر جنگ رخ داده است. شايد بهترين شيوه براي نقد اين مجموعه نگاه تاويلگرايي باشد كه با عناصر محيطي و جامعهشناختي به هنر و داستان نظر ميافكند. البته بايد گفت اين مجموعه از لحاظ هنر داستاننويسي هم درسطح قابل قبولي قرار دارد، چه از لحاظ شگردهاي فرمي و چه شگردهاي زباني، با اينكه براي خوانندهي فارسي زبان ايراني كمي سخت جلوه ميكند، به خاطر آوردن كلمات افغاني يا فارسي دري كه يادآور متون كهن فارسي نيز هست. اما اين حركت نيز نوعي اصالت زباني، قومي و فرهنگي به كار بخشيده است و هم نوعي ظرافت و شيريني در بيان روايت ايجاد كرده كه در جاي خود بايد مورد بررسي قرار گيرد. اما آنچه بايد گفت اين است كه مجموعه از لحاظ زباني، بسيار محكم و در بعضي از موارد تاثير گذار و تحسين برانگيز است. زبان به گونهاي خواننده را به درونمايهي متن نزديك ميسازد كه حس ميكند در تب و تاب اتفاقها با شخصيت داستان شريك است و اين شيوه در پارهاي از داستانهاي اين مجموعه تا آنجا پيش ميرود كه ما را به اين جملهي ژوزف كنراد كه ميگويد «داستان بايد ناگزير جلوه كند» نزديك ميسازد:
« بيش از هر چيز داستان بايد نوعي احساس حتميت و ناگزير بودن را به خواننده منتقل كند؛ آنچه درآن اتفاق ميافتد بايد طوري جلوه كند كه گويي تنها چيزي است كه ميتوانسته اتفاق بيفتد»
اين تردستي ماهرانه در داستان «مردهگان» بيش از پيش به چشم ميخورد. با اينكه ازشگرد فرمي خاصي در خلق اين داستان استفاده شده كه بسيار به جا و موشكافانه بوده است، بلكه خواننده را در هر سه نوع از روايت به اين ناگزيري وناچاري شخصيتهاي داستان ميكشاند و كنكاش مخاطب همان كنكاش شخصيت ميشود. در داستان مردهگان خواننده با تعريف يك ماجراي واحد از سه منظر روبه رو است، سه منظر كه درعين تكراري بودن بكر و تازه هستند، سه منظر و سه ديد اما حول يك نكتهي واحد و اتفاقي مشترك و هر بار از يك زاويه ديد و از منظر يك راوي كه در هر منظر، خواننده ناگزير به پذيرش آنچه راوي ميگويد، است. يك روايت ثابت با شروع و پايانبندي و با تكنيك تغيير زاويه ديد كه به سه شكل مجزا به مخاطب ارائه ميشود. داستان مردهگان ذهن خوانندهي آشنا به داستان را به مرور دوبارهي داستان “مرگ در جنگل “ نوشتهي آكوتاگاوا، نويسندهي ژاپني ميكشاند. البته جالب اينجاست كه در بند اول اين داستان با راوي مواجه هستيم كه كشته شده است و درعالم مرگ سخن ميگويد و روايت را پيش ميبرد با اينكه از حركتي انتزاعي و غيرواقعي استفاده شده اما به باور پذيري متن ضربهاي وارد نميآورد كه از تسلط نويسنده بر زبان حكايت دارد، با انتخاب زباني در حد درونمايهي داستان كه البته در اكثر كارهاي مجموعه به چشم ميخورد مانند مردهگان، دشت ليلي، و انجيرهاي سرخ مزار. محمدحسین محمدی آميختگي عنصر واقعيت و خيال در بيان واقعي، عيني و ملموس از اين مجموعه، حركتي متفاوت ايجاد كرده است. خيال و عنصر پرداخت خيالي درآميختگي عنصر جدي و سختي مانند جنگ، طرحي بكر و قابل تامل بر هم زده است. در ميان رويدادهاي دلخراش، متعصب و خشونتبار ناگهان با دنياي خيالي و فراواقعي روبرو ميشويم. دنياي مردگان يا ذهن آرام كودكي كه براي مادربزرگش انجير ميبرد و در همان لحظه هواپيماها خيال نازك كودك را آشفته ميسازند، اين توانايي در خلق عناصر خيالي حركتي موفق داشته است.
شخصيتپردازي عنصري مهم و تاثيرگذار در خلق داستان است و شايد بتوان گفت داستان مدرن حول محوريترين عنصر خود يعني شخصيت ميچرخد. در اين مجموعه سعي شده است عنصر غالب جنگ باشد و اتفاقاتي بر اثر آن و تاثيري كه جنگ بر روند زندگي شخصيتها باقي ميگذارد. اغلب كاراكترها دراين مجموعه، شخصيتهايي هستند كه خود براي خود تصميم نميگيرند و اختياري از خود ندارند. نه اينكه تيپ باشند اما در جبر محيط به سر ميبرند، جبري ناخواسته كه سرنوشتشان را رقم ميزند. در دنيايي پر از خلا ايستادهاند كه جنگ و گردانندگان آن براي شخصيتها تصميم گرفتهاند. تمام درونيت كاراكترها و حتي خواستهها و آرزوهايشان نيز ارتباطي با اين مقوله دارد و حتي پس از مرگ نيز با آن روبرو هستند.
يكي از ويژگيهاي
زباني و فرمي اثر نگاه بسيار عيني به واقعه است. ذكر رويداد آنقدر عيني و ملموس به
خواننده القا ميشود كه انگار درصحنهي اتفاق حضور دارد. خواننده فكر ميكند پشت
لنز دوربيني ايستاده و لحظه به لحظه اتفاقها را مشاهده ميكند و هيچ اتفاقي از
نگاهش دور نيست. اين حركت را ميتوان در داستانهاي «انجيرهاي سرخ مزار»،
«كنچني» و «دشت ليلي» به خوبي ديد. با اينكه نگاه راوي در خلق اثر نگاهي يكسويه
است و در همهي داستانها عنصر غالب اثر جنگ و درگيري مردم افغانستان با مقولهي
جنگ است اما ديد رواي در همهي داستانها ديدي بيطرف و غير يكجانبه است به دور از
هر گونه بايد و نبايد ذهني و تحميل درونيت خود به خواننده، به دور از هر گونه
شعارزدگي و رد يا قبول چيزي يا واقعهاي، فقط و فقط به بيان حركت داستان و ذكر
واقعه بسنده ميشود و خواننده خود از لابهلاي روايت تصميم ميگيرد كه با اين
درونمايه چه كند. راوي حتي به نادرست بودن جنگ نيز اشاره نميكند بلكه فقط نگاهش
را در زواياي اتفاقهاي افتاده بر اثر جنگ ميكشاند. اين خصومت، بيگانگي، درگيري و
كينهتوزي را بدون در نظر گرفتن ايدهاي خاص فقط به خواننده پيشنهاد ميكند و گاهي
تا آنجا پيش ميرود كه در دادگاه ذهن خواننده همهي طرفين واقعه را تبرئه ميكند.
اين نمود در داستان «مردگان» و «دشت ليلي» به خوبي به چشم ميخورد. نويسنده در خلق
اثر سعي در استفاده از شگردهاي متفاوت داستاننويسي داشته. براي جلوه دادن
درونمايهاي ثابت در هر كدام از داستانها اين جنگ است كه به گونهي شگردي خاص و
زاويه ديدي منحصر به خود روايت بيان ميشود.
[1] ـ برندهي جايزهي بهترين مجموعه داستان اول سال 1383 از طرف بنياد گلشيري. برندهي سومين دورهي جايزهي ادبي اصفهان به عنوان بهترين مجموعه داستان سال 1383 در ايران. تقدير شده از طرف جايزهي ادبي مهگان ادب.
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٣٠ سال دوم جون/جولای ٢٠٠٦