|
سيد
نورالق صبا
ميعاد
وعده
گاه من وتو
لب آن جوى
جوانمرد بزرگ
روى آن سبزه
كه پاكيزه
تر
ازآه نسيم سحر است
زيرآن سايه كه از
بركت اندام سپيدار كهن مى رويد
آفتابم اما
گل دستان
حنا بسته يى تو
***
هاى
!
يادت نرود
!
قصه ها مان همه
از ده باشد
!
همه از رحمت اين
سفر ه يى گسترد ه يى پاك !
با من از
كشت بگو
با من اما فقط از
همهمه يى فصل درو
فقط از شعر
شبانان در دشت
فقط از بانگ “دل
اي دل“ دركوه
عاشقم
عاشق يك
لحظه نشستن لب جو
دوست دارم
سپرم
تن به گل وحشى دشت
دوست دارم
كه بياميزد، گرم
نفسم با نفس
گندمزار
يا
چنان چون گل قاصد
ببرم
خبرآمدن نم نم
باران با باغ
راستى باغ مرا
عطر پيراهن گلدار بلندت كافي ا ست !
***
دلم از شهر
گرفته ست
آسمان تنگ ا ست
در شهر
وزمين سيمانى
سبزه ها بى رمق
اند
لاله ها قلابى
عشق، در شهر،
فروشى است
.....
*********** |