|
نادیه فضل
سوگوار درد نامه ها
گفته اند ...
سهمگين درازنای شامها
در خطوط نازک دودست تان
نشانه های هيچ و پوچی از نفس کشيدن
آرزو نمودن است .
و مرگ واژه ی تبسم ،مرگ بودن است .
گفته اند ...
نهايت بلند پرگشودنی اگر ؟
رنگ رنگ بغض بيکران خانه است
گفته اند ...
چنين بايدت
چنان بايدت
گفته اند ...
رنگ آرزوی تو
شبيه خوابهای جد مادرت
تهی ز روشنی و مه شکسته باد!
و پنج پنجه ی مرا که پنج بنای زندگيست
بنای اولش صفا
بنای دومش تبسم و بنای سومش فروغ آبيی پناه
بنای چهارمش وفا
بنای پنجمش حضور کبرياست
حکم داده اند ...
که در شقاوت تحجر پيام آوران شب
پيامبران سردی و سکوت شکسته باد!
گفته اند ...
که مادرم به معنی تهاجم و شکنجه
فحش و ناسزا
هزار بار سجده کرد و گفت: ( سايه ی سر منست ! )
سايه ی سر مرا خدای از سرم نگيردش .
گفته اند ...
که پيرهن پر از سياه لکه های نام و ننگ
ار تنم فقط
کفن شود
و آبروی اين و آن
با زلال خون من ، پاک شسته باد!
و قامت بلند خوابهای من
با تمام آرزو ، نياز های من
به زير خاک خفته باد!
گفته اند ...
بايدت ! بايدت!
...من به گفته ها ، به بايدت به بايدت به بار ها
به رسم احترام سر نهاده ام
... چه ميشود که من ، حضور من
در نهايت تمام گرد و خاک دامن کبود ابر های شامهای سرد
و لحظه های بی نشان ماه
خموش گشته اند
چه ميشود که من
سوگوار درد نامه ها
سياهپوش گشته ام
چه ميشود...؟
مرا که عاصيانی از قبيله سالهاست کشته اند
و خاک خسته ی وجود نازک مرا به وحشيان عصر غارت
روزگار سرشکستگی شهريان من
به هيچ داده اند...
چه ميشود...
جنوری سال ۲۰۰۱ ميلادی
*********** |