کابل ناتهـ، Kabulnath
|
احسان الله "ناجی" 8March 2004
ازعقب پنجره تبعيض ازدرزديوارشگفته ازخشم ازميان ميله خاموش توپ ها ازازدحام دهليزفريادها های های ترا می شنوم، ای انسان
آن جا که اهريمن، حق زنده گی را از بشرگرفت آن جا که نيل عروسان بی شماری به نذرانه گرفت آنجاکه رابعه غزل الوداع خواند آن جا که مرثيه درگلوی تنگ بکتاش خشکيد های های ترامی شنوم ای انسان
ناجی پشاور1380
وقتی گل ها می شگفند زخم های کابل در من شگوفه می ریزند
وقتی پر ستوها پر می زنند مهاجرت بی برگشت در ذهنم تداعی میشود
وقتی پرنده زیبا را می بینم در قفس در سیاهی اسارت کور می شوم
وقتی دختران را می بینم خندان در چهره مغموم دخترم می خوانم فردایی بی امید را، در خط سیاه لوحه بسته مکتب
وقتی خیال می کنم دیموکراسی نطفه خواهد بست می بینم هنوز جامعه صغیر است
وقتی صفحه اتترنت باز می شود سبها و سمتی ها در من اجتماع می کنند
وقتی اهرام مصر را می بینم صدای شکستن قامت بودا مرا بیگانه می خواند
وقتی می شنوم ندای صلح در فراسوی ابحار حسرت تلخ صلح می گیرد سراغم را
صلح زندانی شهر جادو! و در شهر افتاب تفنگ دعوای جاویدانگی دارد
*********** |
بالا
شمارهء مسلسل ٢۸ سال دوم می ٢٠٠٦