کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نصیرمهرین

 

 

 

 

 

الماس کوه نور برای برخی هندی ها و افغانها نام آشنایی است. و چه بسا نام آن یادیی آگنده با تأثر را برای عده قبال دارد. در افغانستان بیشترین اطلاع از الماس کوه نور در کتاب آموزشی و تاریخ افغانستان در محدوده یی قرار دارد حاکی از اینکه پس از قتل نادر افشار (١۷٤۷ ع) بیوهء نادر، الماس کوه نور را به احمدخان ابدالی بعدها (احمدشاه) بخشید، زیرا نامبرده حرم شاهی را بعد از قتل نادر و محافظت نموده بود. اما الماس کوه نور حکایت دیرینه و شکایتی پیشترینه از فراز و فرود روزگاران و سرنوشت قدرت مندان دارد.


پیشینه های الماس کوه نور را در اساطیر و افسانه های قدیم هند جسته اند. گویند که دوکارنای پهلوان نام آور هندی که مقام رب النوع یافته بود و حدود پنجهزار سال پیش می زیسته است، الماس کوه نور را با خود داشت. در طی هزاره و سده های پسین شاهان، راجه ها و قدرت مندان کوشیده اند تا آن را در اختیار داشته باشند. زیرا برعلاوه تراش نفیس و دل انگیز و همزیستی آن با بازوها و تاج های نام آوران و شاهان، داشتن آن را شگون نیک گفته و دارنده اش برخود می بالیده است.


پس از دست به دست شدن آن طی خلال سده ها، اورده اند که چون بابر شاه در سال
۹٣١ هجری قمری طی جنگ سختی نیروهای ابراهیم لودی را شکست داده و خود وی را به قتل رسانید. سایر اعضای خانواده لودی را آسیبی نرساینده و زنده نگهداشت. مادر سلطان مقتول، الماس کوه نور را که از خزانهء سلطان علاءالدین باقی مانده بود، برای بابر فرستاد.

روایت دیگری، حاکی از آن است که الماس کوه نور پس از غلبه همایون پسر بابر بر دهلی تصاحب گردیده است. تا آنکه بدست جلال الدین اکبر، شاه عالم اول جهاندار شاه، ابوالنصر، اورنگزیب، عالمگیر و محمد شاه ثانی افتاد.


هنگامیکه نادر افشار مانند هر جاه طلب و زراندوز دیگری راهی هندوستان شد تا به چپاولگری، زرو سیم آنجا را نیز با خود به ایران ببرد، متعاقب خونریزی های فجیع و دست بردن به خزاین دهلی، الماس کوه نور را نیز به چنگ آورده راهی ایران گردید. سرنوشت شومی که در انتظار نادر افشار و ستمکاری هایش نشسته بود، او را با قتل فجیعی در آغوش گرفت.


چون ستاره اقبال احمدخان ابدالی درخشید و نوشته اند که بانوی افشار الماس کوه نور را با ذخایر دیگری به او داد. در باره استفاده احمدشاه ابدالی از الماس کوه نور نگاشته اند که بر خلاف بسیاری از سلاطین پیشینه الماس کوه نور را در بازوی خویش نبسته بلکه آن را در جواهر خانه سلطنتی نگهداشته بود.

 

پس از احمد شاه، پسرش تیمور شاه الماس کوه نور را در بازوی دست راست می بست.

شاه شجاع، الماس کوه نور و رنجیت سنگهـ


با مرگ تیمور شاه و ظهور نا آرامی های دامنه دار در افغانستان، چشمان تر الماس کوه نور، روزگار رفاقت آمیزی را با الفت و خیزهای تخت طلبان نظاره کرد. هنگامیکه شاه زمان از طرف نیروهای برادرش محمود شکست یافت، حین فرار به سوی پشاور، در قلعه یکی از خوانین شینواری با نام ملاعاشق جای گرفت. عاشق با نیرو های محمود بساخت. چون زمانشاه از تصمیم عاشق آگاهی یافت، الماس کوه نور را با جواهر قیمتدار دیگری در سوراخ دیوار قلعه پنهان کرد. زمانشاه که با امر محمود از نعمت بینایی محروم گردید، دیگر نه روی تاج و تخت را دید و نه روی الماس کوه نور را.

با شکست محممود و پیروزی شاه شجاع (برادر عینی زمانشاه)، الماس کوه نور را از سوراخ دیوار قلعه عاشق بیرون آورد و شاه شجاع آن رابه خود نگاه میداشت.


در باره دسترسی شجاع به جواهرات برادرش زمان حکایتی نیز آورده اند که آگاهی از آن خالی از مزیت نتواند بود. گویند « چون شاه شجاع الملک برسریر سلطنت منعکس گشت به اقتضای عوالم پادشاهی با اجتماع لوازم پادشاهی پرداخت. از جمله الماس کوه نور را که اکنون به گرانی وزن و بهار روی کره زمین مشهور است و سایر جوهرات که نزد شاه زمان در ایام سلطنتش دیده بود، به خاطر آورد، تا آنکه روزی به طور گرمی مهربانی با نهایت نرمی و چرب زبانی با وی همی گفت.

که "پادشاهی مرد به ملک است و پادشاهی جسم و از چشم و این دو گهر در تو ناپدید است. اکنون بیان کن که آنگونه جواهر چه کردی؟"

گفت: "هنگامیکه عشاق شینواری اطراف حصار فرو گرفت و مرا از خروج مانع آمد عاقبت کار خویش دریافتم و الماس کوه نور را در سوراخ از فلان اطاق همان قلعه بنهادم و یاقوت و زرد را که موسوم است به (فخراج) و تالی آن گوهر است در فلان نهر آب انداختم."

شجاع الملک کس فرستاد و کوه نور را از همان موضع بیرون آورده نزد وی بردند و فخراج را نیز یکی از علمای آن بلد که برلب جو از برای تجدید وضو رفته و در آب یافته بود بدست آورد نزد وی بود تا آنکه از وزیر فتح خان منهزم گشت و به نزد رنجیت سنگهـ پناه برد...به علت قلت بضاعت و عدم استطاعت...

نزد یکی از تجار هندو (الماس کوه نور) را به گروگان نهاد. رنجیت سنگهـ ازین واقعه آگاهی یافت. روزی رنجیت سنگهـ وی(شاه شجاع) را نزد خویش خواست و از جای برخاسته با ته کفش که اصطلاح هندوان "جوتی" گویند به سر وی زد. چون خود را از اظهار مطلب ناگزیر دید ماجرا باز گفت. رنجیت سنگهـ وجه تاجر بفرستاد و آن گوهر بی عدیل از وی باز گرفت و در خرانهء خویش داشت.


چون آن گوهر به دست زنجیت سنگهـ آمد از شجاع الملک قیمت آن پرسید که به چند ارزش دارد؟ در جواب گفت: " به چهار جوتی یعنی آن ته کفشی که برسر من زدی و گرفتی."


در روایت دیگری آمده است که الماس کوه نور نزد همسر شاه شجاع بود. رنجیت سنگهـ با حیله و تزویر و با این ادعا که شاه شجاع آن را خواسته است، به تصاحب آن موفق گردید.


صورت واقعه گرفتن الماس کوه نور به هر صورت که باشد، آن است که شاه شجاع زیر نظر رنجیت سنگهـ بود و جواهرات زیادی را با خود برده بود و رنجیت نیز جواهر دوست بود و از الماس کوه نور که نزد شاه شجاع بود، اطلاع داشت.

 

ادامه دارد....

***********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٦         اپریل 2006