کابل ناتهـ، Kabulnath












































































 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دکتر صمدعلی مرادی

 

 

نقش تربیت
در نهادینه کردن دموکراسی

 

 

 

 

مراکز آموزشی و دوره یادگیری

 

بی شک آموزش و تربیت (در تمام اشکال آن) اساسی ترین رکن برای پیاده کردن "یک مفهوم با کارکرد اجتماعی" در جامعه می باشد.   رفتار دمکراتیک مانند هر رفتار اجتماعی دیگر آموختنی است. مسلما در جامعه ای که مراکز مهم آموزشی آن رفتارهای غیر دموکراتیک را آموزش می دهند، نباید انتظار نهادینه شدن دموکراسی را داشت. قبل از آنکه آموزش آغاز گردد مفهوم مورد نظر توسط آموزش دهنده باید درک و پذیرفته شود. مهمترین مرکز آموزش روابط اجتماعی در جامعه ما خانواده است. به این معنی که انسان به عنوان واحد موثر اجتماعی اساسی ترین مفاهیم اجتماعی (که در بازسازی روابط در سطح کلان نقش حیاتی دارند) را از خانواده و در خانواده یاد می گیرد. دیگر مراکز یادگیری عبارتند از مسجد و مدرسه. برخلاف تصور رایج بنظر بنده دانشگاه نقش اساسی در آموزش مفاهیم پایه اجتماعی بازی نمی کند، چراکه مفاهیم بنیادی در سنین کودکی در ناخودآگاه فرد شکل یافته است و در دانشگاه این مفاهیم فقط شکل تئوریک پیدا می کنند یا آنکه یک مفهوم بدوی با یک تئوری مدرن زرق و برگ می یابد. اما یادگیری و بیان این تئوریهای مدرن در دانشگاه عملا بر رفتار نهادینه شده فرد که در دوران کودکی وجود فرد را به تسخیر درآورده، تاثیری نمی گزارد. چه بسا در جامعه ما این تجربه به خوبی قابل مشاهده است طوریکه افرادی با ظاهر مدرن و دانشگاه رفته، عملکردی نا هنجار و بدوی دارند. درک این مسائل شروع رسالت روشنفکران برای یافتن راه حل است. 

برای رفع مشکل یک سیستم قدم اول شناخت سیستم است. هر چه این شناخت کاملتر و عالمانه تر باشد امکان یافتن راه حل کلیدی بیشتر است. هدف ما در این مقاله یافتن همین راه حل کلیدی برای تحول سیستم اجتماعی افغانستان از حالت  متوقف به حالت پویا است. جامعه از جزء موثری به نام فرد تشکیل یافته است. به رسمیت شناختن این جزء موثر در رقم زدن هویت سیستم، امری بدیهی است طوریکه سایر عوامل از جمله عوامل خارجی در مقایسه با آن بسیار کمرنگ می نماید.

 این عامل موثر یعنی فرد را از نظر کارکرد مورد تحلیل قرار می دهیم. از زمان تولد تا هنگامی که یک فرد به یک عامل موثر تبدیل می شود معمولا به 25 سال وقت نیاز است. این همان دورانی است که فرد آموزش می بیند تا به یک عامل موثر تبدیل گردد. در حکومت هایی که بر تاریخ معاصر ما گذشته است کمترین بها به این افراد داده شده است. به عبارت دیگر به دلایل مختلف کمترین سرمایه گذاری دولت ها روی آموزش صورت گرفته است. دلیل آن روشن است: چون که حکومتها به دلیل بی ثباتی درگیر امور گذرای روزمره بوده اند و قشر خردسال تا جوان، در حال جامعه مسلما عامل موثری به حساب نمی آید، لذا سرمایه گذاری کلانی روی این قشر صورت نگرفته است.

در این میان سنین کودکی زمانی است که انسان درک اساسی از محیط اطراف خود می یابد و مفاهیم پایه ای که تاثیر مستقیم بر روابط اجتماعی دارند را می آموزد، یا آنکه باید بیاموزد ولی آموزشی داده نمی شود. بطور مثال این مفاهیم عبارتند از: اختیار، عدالت، نظم، تدبیر و رعایت حقوق دیگران. در نگاه اول این مفاهیم بسیار پیچیده می نماید طوریکه یاد گرفتن آنها آنهم در سنین کودکی شاید غیر ممکن به نظر برسد. باید اعتراف کنم اگر من هم به طور مستقیم چگونگی آموزش این مفاهیم پایه در روابط اجتماعی را در کودکستانهای غربی ها مشاهده نمی کردم، پذیرفتن این سخن برایم سنگین بود. در غرب خانواده و خصوصا کودکستان کودک را در شناخت صحیح جهان اطراف کمک می کند و درک قوانین پایه اجتماعی (به طور مثال احترام به حقوق دیگران) که باعث شکل پذیری یک جامعه پایدار می گردد را از راه های بسیار ساده (از جمله بازیها و واکنش حساب شده به رفتار کودک) امکان پذیر می کند.

 من با این حساب ایمان دارم که مهمترین زمان در تشکیل شخصیت اجتماعی فرد سنین کودکی است و در جامعه ما بزرگترین نقش را خانواده بازی می کند. پس از آنکه شخصیت اجتماعی فرد شکل گرفت سرمایه گذاری برای نهادینه کردن این مفاهیم پایه از جمله دموکراسی کاری است عبث و بیهوده. نتیجه این آموزش بیهوده آن خواهد بود که بطور مثال فرد به ظاهر مترقی به جای ریش بلند از نیکتایی بهره می گیرد. خلاصه اینکه تربیت و آموزش آغاز نهادینه سازی عناصر وفاق اجتماعی از جمله دموکراسی است و رسالت روشنفکران در جامعه متوقف پروراندن امر آموزش برای پایه گزاری یک تمدن است.

 

چگونه کاربرد وسیع یک بازی در کودکستان در ساخت یک تمدن تاثیر مستقیم دارد؟

 

برای روشن شدن اهمیت موضوع مورد بحث به یک مثال ملموس  پناه می بریم. در کودکستانهای غربی ها یک بازی بطور بسیار وسیعی استفاده می گردد. در این بازی کودک از قطعات و اجزا پلاستیکی و گاهی چوبی یک ساختمان، ماشین، هواپیما یا هر چیز مختلف دیگری را می سازد. بر پا کردن یا ساختن وسایل و ساختمانهای متفاوت از اجزا  مشابه به کودک قدرت ذهنی معجزه آسایی می دهد، طوریکه این کودکان در سطح وسیع قدرت ایجاد یک تمدن سازنده را در آینده میابند. این بازی برای کودکان یک ساله به بالا با تنوع و اشکال بسیاری طراحی می گردد. در فارسی گاهی به این بازی خانه سازی اطلاق می گردد که شاید اسم صحیحی نباشد، چراکه کودک قدرت ساخت وسایل مختلف را از این اجزا دارد. مشکلی که اکنون در زمینه تربیت و آموزش کودکان در غرب مطرح است بازیهای کامپیوتری است. چراکه متخصصین تربیت کودک و روانشناسان کودک به هیچ وجه حاضر نیستند بازیهای کامپیوتری جای این وسیله آموزشی معجزه آسا و به ظاهر ساده را بگیرد. این بازی متنوع و ارزان به بهترین وجه قدرت خلاقیت فرد را بالا برده و مفهوم ساختن اشیاء مختلف از اجزاء مشابه را به کودک می آموزد. وقتی این بازی به صورت گروهی اجرا گردد، مفاهیمی اساسی مانند همکاری، تقسیم کار، نظم و نظایر آن به کودک از این طریق آموزش داده می شود. این مثالی است از تاثیر آموزش حساب شده بر ایجاد یک جامعه سازنده. نگاه موشکافانه به  سیستم عملکرد شرکتهای عظیم سازنده محصولات پیشرفته به ما نشان می دهد که اساس کار به ظاهر پیچیده این شرکتها در قواعد بسیار ساده ولی مهمی نهفته است که کودکان غربی آن را در کودکستان از طریق این بازی آموخته اند!

 

طرح یک تئوری برای بررسی رشد روانی انسان

 

برای آنکه نقش تربیت را در نهادینه کردن رفتارهای متعادل اجتماعی مورد ارزیابی قرار دهیم، ابتدا باید با مفهوم رشد روانی انسان آشنا شویم. برای مطالعه رشد روانی انسان نیاز به یک تئوری نسبتا فراگیر داریم. مکتبهای رواشناسی فراوانی رشد روانی انسان را مورد مطالعه قرار داده اند. از میان این مکاتب سه مکتب، مصداقهای تجربیشان بیشتر از سایر مکاتب، در جامعه انسانی به ثبوت رسیده است. طوریکه روانشناسان کودک و مطالعه گران علوم اجتماعی از این مکاتب برای آفرینش سیستم های نوین آموزشی تربیتی بهره بسیار جسته اند. ابتدا به اختصار به بررسی نظریات این سه مکتب می پردازینم و سپس سعی میکنیم تا از آنها یک تئوری کاربردی برای کنکاش در موضوع مورد بحثمان بیابیم.

- مکتب روانکاوی: نظر مکتب روان کاوی در مورد رشد انسان اکنون پس از گذراندن آزمونهای زیادی در طول تاریخ روانشناسی، مورد پذیرش اکثر صاحبنظران تربیت کودک قرار گرفته است. فروید پدر این مکتب به حساب می آید. فروید و سایر هم مکتبهای او تلاش کرده اند تا رشد انسان را براساس رویدادهایی که در دوران کودکی برای او اتفاق افتاده است تحلیل کنند. طبق این مکتب، انسان به طور تصادفی و ارادی عمل نمی کند بلکه بر اساس انگیزشهای درونی، آرزوهای سرکوب شده یا ناآگاه عمل می کند. بنابراین  هر رفتاری که از انسان سر میزند جبری است. فروید برای دسترسی به ناخودآگاه انسان ابتدا روش هیپنوتیزم را پیش میگیرد، بعد به تداعی آزاد و تعبیر خواب روی می آورد.

- مکتب انسان گرایی: مکتب انسان گرایی برخلاف مکتب روانکاوی قبول ندارد که رفتار انسان به طور جبری، بدون اراده او و از طریق نیروهای ناهشیار یعنی امیال و آرزوهای سرکوب شده دوران کودکی هدایت می شود. بر اساس این مکتب انسان می تواند بر سرنوشت خود اثر بگزارد یا حتی آن را کنترل کند. چون انسان آزاد است، پس می تواند زندگی، خوشبختی و بدبختی خود را به طور آزاد و با اراده خود تعیین کند. طبق دیدگاه انسان گرایی، عمده ترین عاملی که فرد را به حرکت وا می دارد نگرشی است که او به خود و دنیای اطراف خود دارد.

-مکتب رفتارگرایی: مکتب رفتارگرایی معتقد است که فرد در برابر محیط خود واکنش نشان می دهد نه اینکه به گفته روانکاوان، از درون برانگیخته میشود یا به گفته انسان گرایان، براساس اراده و اختیار خود عمل می کند. روانشناسانی چون پاولف و واتسون، رفتار  را پاسخ به یک محرک در نظر می گیرند.

در اینجا قصد بر تحلیل و تعیین صحت و سقم این مکاتب نیست، بلکه می خواهیم به کمک یک میزان علمی (تئوری) برای بررسی رشد روانی انسان، نقش تربیت و آموزش را بر نهادینه شدن رفتارهای متعادل اجتماعی (از جمله رفتار دموکراتیک) بررسی کنیم. از طرفی دیگر نویسنده بر این باور است که هریک از این سه مکتب روانشناسی با وجود تضادهای ظاهری که دارند، دارای مصداقهای تجربی خود در اجتماع انسانی می باشند، لذا تلفیقی از این نظریات شاید تئوری مورد نیازمان را ارائه دهد. این نظریه را به این صورت ارائه می دهیم:

انسان تا حدود زیادی براساس انگیزشهای درونی و ناخودآگاه خود عمل می کند. زمانیکه این انگیزشها بطور قوی شکل نگرفته است، رفتار انسان بیشتر به صورت واکنش در برابر محیط بروز می کند. البته آگاهی به انسان توانایی را می دهد تا بر سرنوشت خود تاثیر بگذارد، با آنکه انگیزشهای درونی و واکنشهای محیط جهت گیری مخالفی داشته باشند. 

 

 تحلیل عوامل موثر  در تعیین رفتارهای اجتماعی انسان

 

 برای شکل گیری یک جامعه دموکراتیک افراد آن جامعه در تعاملات اجتماعی باید از خود رفتار دموکراتیک بروز دهند. برای آنکه بدانیم چگونه یک رفتار از فرد بروز می کند، عوامل موثر در تعیین رفتارهای اجتماعی انسان را تحلیل می کنیم.  برای بررسی این موضوع نیاز به یک میزان علمی داریم، که در بخش قبل با پیدایش یک تئوری به این میزان علمی دست یافتیم:

انسان تا حدود زیادی براساس انگیزشهای درونی و ناخودآگاه خود عمل می کند. زمانیکه این انگیزشها بطور قوی شکل نگرفته است، رفتار انسان بیشتر به صورت واکنش در برابر محیط بروز می کند. البته آگاهی به انسان توانایی را می دهد تا بر سرنوشت خود تاثیر بگذارد، با آنکه انگیزشهای درونی و واکنشهای محیط جهت گیری مخالفی داشته باشند.

بر مبنای این تئوری عوامل موثر بر رفتارهای انسان عبارتند از:

1-      انگیزشهای درونی و ناخودآگاه

2-      واکنش در برابر محیط

3-      آگاهی

 

در قسمت اول مقاله مراکز آموزشی مهم را اینگونه معرفی کردیم:

1-      خانواده

2-      مسجد

3-      مدرسه

 

حال به اختصار بررسی میکنیم که چگونه عوامل موثر بر رفتار انسان در هر یک از مراکز آموزشی نقش خود را ایفا می کنند. به عقیده بنده این موضوع با توجه به شرایط فعلی جای بحث بسیار دارد که ما آنرا به متخصصین این امر یعنی روانشناسان کودک و عالمان علوم اجتماعی واگذار می کنیم.

 

-         خانواده: فرد دوران کودکی خود را در خانواده به سر می برد. در دوران کودکی انگیزشهای درونی و ناخودآگاه شکل می گیرند.  همانطور که ذکر شد، انگیزشهای درونی از عوامل مهم تعیین کننده رفتارهای اجتماعی انسان هستند.  رفتارهای والدین، واکنش به رفتارهای کودک، نحوه آموزش به کودک، محیط وجو حاکم بر خانواده و عوامل مهم دیگر در دوران کودکی انگیزشهای درونی و ناخودآگاه فرد را شکل می دهند، که در آینده نقش تعیین کننده ای در رفتارهای اجتماعی از جمله رفتار دمکراتیک بازی می کنند.

سطح دانش و آگاهی والدین مسلما در فراهم کردن عوامل مثبت و دوری گزینی از عوامل منفی بسیار موثر است. جو حاکم بر جامعه نیز بر انتخاب نوع آموزش توسط والدین اثر گذار است. به عنوان مثال در جامعه ای که حقوق فرد محترم شمرده نمی شود و احقاق حق یا تجاوز به حقوق دیگران با زور امکان پذیر است (جامعه محاط به زور، زر و تزویر)، والدین به طور طبیعی سعی خواهند کرد تا روشهای زورمداری و سایر رفتارهای ناهنجار اجتماعی و غیر دمکراتیک را به فرزندشان آموزش دهند. چراکه بدون این تواناییهای منفی فرزندشان در چنین جامعه ای توان رقابت برای زیستن را ندارد. اینگونه است که واکنش والدین در برابر محیط بر شکل گیری انگیزشهای درونی و ناخودآگاه کودک موثر است. آگاهی عاملی است که قدرت شکستن این حلقه معیوب را دارد. به این عامل در ادامه مقاله مفصلتر خواهیم پرداخت.  

-         مسجد: در مسجد فرد الهاماتی را با لباس تقدس در اعماق تفکرش دریافت می کند. مسجد مرکز آموزشی قدرتمندی است که حاکمان این مرکز آموزشی (خطیبان و ملاها)، مسیر جهت گیریهای اجتماعی را در آنجا رقم می زنند. اشغال این مرکز آموزشی/تربیتی توسط ملاهای جاهل و خطیبان بی خبر از جوهر دین، باعث می گردد تا رفتارهای نامتعادل اجتماعی (به عنوان مثال درگیریهای فرقه ای) توسط این مرکز در جامعه نهادینه شود. همانگونه که ما اکنون در تاریخ معاصرمان تجربه کرده ایم.

در دوران گزار، رسالت روشنفکران دینی آنست که بکوشند تا حد امکان عالمان دین و معلمان جوهر دین بر مسند این مرکز آموزشی قرار گیرند، تا به توده جامعه جوهر دین را بیاموزند. دینی که جوهرش عشق به پاکی، تلاش برای آموختن و گسترش صلح و دوستی است. به این ترتیب، قرائتهای ناثواب از ظواهر دین که منجر به رفتارهای ناهنجار اجتماعی می شود را می توان از ذهن جامعه به تدریج پاک نمود و قرائتهای ثواب از جوهر دین را که سازگار با رفتارهای متعادل اجتماعی است را جایگزین نمود.

-         مدرسه: با آنکه خانواده در آموزش رفتارهای اجتماعی شاید مهمترین مرکز آموزشی باشد اما در دوران ما که سطح آگاهی والدین پایین بوده و خانواده توان آموزش رفتارهای متعادل اجتماعی را ندارد، مدرسه و کودکستان دارای اهمیت کلیدی می باشند. اگر دولت متوجه این اهمیت کلیدی گردد، می تواند با تربیت و بسیج معلمان آگاه به روانشناسی و تربیت کودک، انقلابی را در سیستم آموزشی ایجاد نماید. آموزش رفتارهای متعادل اجتماعی در مدرسه و کودکستان به خوبی توسط کادر آموزشی آگاه امکان پذیر است.

مدرسه جایگاهی است که هر سه عامل موثر بر رفتار اجتماعی انسان یعنی انگیزشهای درونی، واکنش در برابر محیط و آگاهی در شکل پذیری شخصیت اجتماعی کودک نقش بازی می کنند. کادر آموزشی در کودکستان و مدرسه باید آگاه به کارکرد هر یک از این عوامل باشند و شیوه های مدرن آموزشی که با توجه به این عوامل طراحی شده اند را برای تربیت انسانهایی با رفتار اجتماعی متعادل به کار گیرند. به این صورت نهادینه کردن یک رفتار اجتماعی متعادل به عنوان مثال رفتار دمکراتیک در جامعه امکان پذبر می گردد.

 

نشرآگاهی و شکستن حلقه معیوب

 

هنگامی که دوره نابسامانی اجتماعی طولانی شود ناآگاهی و تبعات آن در جامعه نهادینه می گردد. در نابسامانی اجتماعی به دلیل شرایط خاص جامعه به آموزش کمتر بها داده می شود یا اصلا به آن پرداخته نمی شود. نسلی که بدون آموزش در جامعه فعال می گردد نسلی است با جهان بینی بیمار که رفتارهای ناهنجار اجتماعی در آن نهادینه شده است. این نسل با زاد و ولد فرزندانی با همین جهان بینی بیمار تربیت خواهد نمود که از خود رفتارهای ناهنجار غیر دموکراتیک در تعاملات اجتماعی بروز می دهند. اینچنین است که این حلقه معیوب به صورت خودکار در جامعه عقب مانده ادامه خواهد یافت.

عاملی که این حلقه معیوب را می شکند و پروراندن نسلی را با رفتارهای اجتماعی متعادل امکان پذیر می سازد چیست؟ آموزش مهمترین عامل شناخته شده است که ما در مورد آن سخن گفتیم. مشکل آنست که در این دوران عوامل آموزشی نیز محدود به همین جهان بینی بیمار بوده و قدرت تعلیم رفتارهای متعادل اجتماعی و نهادینه سازی آن را ندارند. همانطور که سخن رفت خانواده از مهمترین مراکز آموزشی رفتارهای اجتماعی است که متاسفانه در این دوران در امر آموزش به دلایلی که در مقاله ذکر شد ناتوان است. به همین ترتیب در دو مرکز مهم آموزشی دیگر یعنی مدرسه و مسجد نسل فعالی عهده دار تعلیم و تعلم است که خود از درک جامعه متعادل و معیارها ،ضوابط ، روابط و رفتارهای حاکم برآن بی اطلاع است. پس چه باید کرد؟ آیا این حلقه معیوب تا ابد ادامه خواهد یافت؟ جواب این سئوال به عملکرد روشنفکران جامعه بستگی دارد.

به عقیده بنده تنها راه عملی شکستن این حلقه معیوب «انقلاب نشر آگاهی» در جامعه می باشد. منظور من از این عبارت در ادامه روشنتر خواهد شد. این انقلاب توسط روشنفکران مردمی درد شناس صورت می گیرد. کسانی که « آگاهی» وجودشان را به تسخیر در آورده و از سلوک و زبانشان جاری گشته است. اینان آگاهی را بدون تبعیض به عوامل آموزشی از قبیل معلمان و والدین سرایت می دهند. این نشر آگاهی از طرق مختلف مثل مقاله، سمینار، مجله، رادیو، کارگاههای آموزشی و ... امکان پذیر است. از سوی دیگر روشنفکران می توانند دست به تشکیل نهادهایی اجتماعی با محوریت امر آموزش و آگاهی پراکنی بزنند. در این نهادها روشنفکران به تبادل فکر در زمینه راههای عملی سرایت آگاهی به عوامل آموزشی می پردازند. همچنین روشنفکران با زیرکی باید سعی در نفوذ به مراکز آموزشی از قبیل مدرسه، مسجد و کودکستان نمایند تا مستقیما رفتارهای متعادل اجتماعی از جمله رفتار دموکراتیک را به نسل آینده آموزش دهند.

چگونه آگاهی را به یک محوریت در جامعه آموزشی تبدیل کنیم؟ چگونه حساب «نشرآگاهی» را از سایر مسائل اختلاف برانگیز در جامعه جدا کنیم تا در نشر آن به موانع جدی بر نخوریم؟ چگونه برای امر« آگاهی» یک تئوری اجتماعی بیافرینیم تا روشنفکران حول آن اتحاد عمل یابند؟ و خلاصه آنکه چگونه «انقلاب نشر آگاهی» براه اندازیم؟ در آینده نزدیک به این سئوالات خواهیم پرداخت.

 

فنلاند

20.3.2006 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢۵         مارچ/فبروری 2006