پرتو نادری

 

 

 

 

چشمهایت

 

 

 

وقتی چشمهایت را می گشایی

جهان با تمامت ابعاد آن سبز میگردد

من نمیدانم

شاید چشمهایت

دریچه هایی اند

که از سرزمین سبز خدا می آیند

 

 

زندگی...

 

 

 

تمام هستی من

کوله باری کوچکی بود

که از خانه یی به خانه یی می بردم

و عاقبت آن را

در کوچه های کهنهً شهر

گم کردم.

 

 

 

شهر کابل ثور ١٣۵۹

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٤         مارچ 2006