داکتر اکرم عثمان

 

 

 

علل و انگیزه های انهدام
 مجسمه های بامیان

به مناسبت پنجمین سال تخریب آن تندیس ها

 

 

 

پنج سال از تخریب مجسمه های بامیان به دستور «ملامحمد عمر» سرکردهً تحریک طالبان میگذرد. آن مجسمه ها نماد شکوه و جلال تمدن بودایی در کشور ما به شمار میرفتند و خبر از شکوفانی فرهنگی میدادند که در نقاشی، هیکلتراشی، موسیقی، کاشی کاری به کمال رسیده بود.


آن تندیس ها قرنها در برابر باد و باران روزگار و جهل و جنون جهانکشایان تاب آورده بودند. نه چنگیز، نه هلاکو، نه تیمور و نه عبدالرحمن خان هیچکدام تصمیم نگرفتند که آن مظاهر فخامت، هنردوستی و تقوا و فضیلت را زیان برسانند و در مقام تمدن ستیزی برآیند. اما در قرن بیستم همزمان با رشد بی نظیر تکنالوژی و ثقافت جهانی، جماعتی نیمه وحشی دست و آستین برزدند و آن یادرگارهای بی مثال ظرافت ذوق، باریک اندیشی و درست دینی نیاکان ما را نابود کردند.


آن کار جنایتی هولناکتر از فاجعه بود چه صدها سال ویا هرگز، ما نتوانیم چنان آثاری را دوباره بیافرینیم و به جهانیان نشان بدهیم که ماهم بهره ای از خرد و هنر داریم.


آن جنایت هولناک یک درس عبرت بزرگ بود و به نسل های حاضر و آینده یاد داد که همواره مواظب اعمال و رفتار گروه های تنگنظر باشند و بدانند که منادیان تعصب و تنگ نظری، جهان را از نیفهء سوزن می بینند و به خاطر رسیدن به مقاصد شان و برگشت به عصر حجر از انجام هیچ جنایتی پرهیز نمی نمایند.

صاحب این قلم متصدی سایت انترنیتی «کابل ناتهـ» ایشور داس را مبتنی بر باز اندیشی در بارهً فقدان مجمسه های بامیان قلبأ می ستاید و آرزومند است که دیگر سایت ها و انتشارات از این هموطن آگاه و صاحبدرد ما تآسی نمایند. پنج سال پیش به تقریب آن رویداد چنین آورده بودم:

در نیمهء نخست قرن بیستم وقتیکه امپراتوری بریتانیا در برابر نهضت آزادیخواهی مردم هندوستان کوتاه آمد و دریافت که دیگر اعمال سلطهء مستقیم در آن سرزمین ناممکن است به خاطر روز مبادا در برخی از حوزه های سیاسی ـ مذهبی تخم گذاری کرد تا در وقت و زمانش نو باوه هایی از آن تخم ها برآیند و حضور مجدد آن دولت استثمارگر را به گونه ای دیگر و از راهی دیگر تضمین نمایند.
 

در دههء چهارم قرن گذشته همینکه انگلستان، حق تعیین سرنوشت آنیده هند توسط مردمش را به رسمیت شناخت و امید تأسیس یک دولت مستقل مرکب از تمام ملل و فحل آن سرزمین جوانه زد، بلافاصله سریکی از آن تخمها بازشد و از درونش حزب مسلم لیگ برهبری محمدعلی جناح سربرآورد. این حزب مغایر با روحیهء تفاهم و همزیستی که در بین پیروان مذاهب بزرگ آن کشور رواج داشت و در تمام سده ها ضامن حاکمیت و ادارهً مشترکِ ملل آنجا بود بار نخست نغمهء تجزیهً نیمقاره و تأسیس دولتی بنام پاکستان را سرداد.


مولینا ابوکلام آزاد نامدارترین رهبر مسلمانهای هند در حزب کانگریس، اعلام کرد که این طرح، یک توطئه خطرناک برای تضعیف هرچه بیشتر مسلمانها هند است. چه در هند واحد، یک چهارم جمعیت آن کشور را مسلمانان تشکیل میدهند، اما اگر نیمقاره تجزیه شود، اقلیت مسلمان دوپاره خواهد شد، پاره ای در هند و پاره ای در پاکستان خواهد ماند و برهم خوردن تناسب عددی بین مسلمانها و نامسلمانها، پیروان آیین اسلام را در هر دو سرزمین تضعیف خواهد کرد.


چند صباح بعد وقتیکه پاکستان نوبنیاد سه بار در مقابله با هند بزانو در آمد، صحت پیشگویی مولینا ابوالکلام آزاد به اثبات رسید. ولی طراح استعمارگر و دوراندیش از تاسیس پاکستان هدف دیگری را مراد کرده بود و آن اینکه دومینیون پاکستان بخاطر مقابله با هند، چاره ای جز توکل و توسل به بریتانیا را نخواهد داشت و هندوستان نیز که تن به تجزیه داده بود هرگز به مزاحم قدرتمندی تبدیل نخواهد شد.


در شمال غربی نیمقاره، که خرده بهایی پاک ناشده از قبیل کینه های تاریخی و انتقام گیری ها، بین افغانستان و انگلیس باقی بود بریتانیا در آن سرزمینهایی که در طول قرن نزدهم از افغانستان غصب کرده بود خلاف قاعدهً بازی! حق تعیین سرنوشت را برای افغانهای ماواری دیورند نادیده گرفت و در ریفراندم یا همه پرسی عمومی که برگزار شد ساکنین آنجا ناگزیر بودند بین الحاق به هند یا پاکستان یکی را انتخاب نمایند و از حق پیوستن به وطن آبایی محروم شدند که نتیجه پیشاپیش معلوم بود.


حزب قدرتمند «خدایی خدمتگار» برهبری خان عبدالغفار خان با این ریفراندم مقاطعه کرد و آنرا مزورانه و خائنانه خواند.

دولت پاکستان به عنوان خلف الصدق استعمار تشکیل شد و مانند یک تیغ دودم علیه هند و افغانستان به کار رفت.


اکنون که نیم قرن و اندی از تجزیهء نیمقاره میگذرد این خاصه نوکر! با تمام صداقت وظایفش را به اشاره ارباب سابقش ـ دولت انگلیس ـ و ارباب جدیدش ـ ایالات متحده امریکا ـ انجام میدهد و حضور کامل «استعمار» و «میراث خوار استعمار!» در منطقه را با سمره و عشوه ای دیگر ضمانت میکند. بدینگونه دولتی با تمام ظواهر یک دولت آزاد و صاحب اسم و رسم از جوف یکی از آن تخمها! سرزد که چابکترین و مخربترین آنهاست.


این دولت در جریان زاد و ولد طبیعی کشورها چون نوزادی مشروع و پدر و مادرداری بدنیا نیامد بلکه خلاف قاعده و قانونمندی نشوونمای موجودات سیاسی، با زرق هورمونهای تمامیت خواهی و تعصب ذهنی به میدان آمد.


بعداز کودتای هفتم ثور ١٣۵۷ و تهاجم اتحادشوروی بر افغانستان که به تضعیف کامل دولت مرکزی در وطن ما انجامید میدان دست اندازی پاکستان و دیگر قدرتهای ارتجاعی منطقه برکشورما وسعت گرفت و کار به جایی رسید که جگر پاکستان، افغانستان را به چشم صوبهء پنجم می نگرد. پایهء عقیدتی یا ایدیولوژیک اجرای چنین برنامه ای با تهی کردن کامل مردم افغانستان از عرق ملی و غیرت میهنی ملازمه دارد. با همین هدف پاکستان با تکیه برافراط گرایی مذهبی که در آن ناسیونالیسم و وطنپرستی ارج چندانی ندارد و سیاستهایش در افغانستان را توجیه میکند و میکوشد به آسانی همسایه بلارسیده غربی اش را بلع کند.


جنبهء دیگر ستراتیژی پاکستان در این بازی، تدارک نیروی کارآمد چنگی در برخوردهای احتمالی با هندوستان است. همانطور که میدانیم باشنده های دو کنار خط تحمیلی دیورند چه به دلیل پیشینه تاریخی و چه به علت مختصات جغرافیایی از ظرفیت زیادی برای جنگهای چریکی برخورداراند و برای پاکستان دشوارنیست که با استفاده از احساسات مذهبی آنها، پیوسته دسته جاتی از بین آنها را سازمان بدهد و در جنگ به ضد هند بفرستد. چه دیگر این قضیه، توجه خاص پاکستان به کوه های سلیمان و سپین غر و احیانأ هندوکش به مثابه سپر های مستحکم بالا و عقبگاه های ستراتیژیک می باشد تا در مواقع مقتضی در پشتش پناه بگیرد.


پس یک افغانستان بی تاریخ، بی پسمنظر فرهنگی، بی شناسنامه و هویت ملی از الویت های سیاست خارجی پاکستان است. ازهمین جاست که ما به تفاریق شاهد تاراج آرشیف ملی، کتابخانه ها، چاپخانه ها و تخریب مجسمه های بودا هستیم که همه گواه اصالت و قدمت تاریخ ما می باشند.


دور از احتمال نیست که آدمهایی نظیر ملاعمر و ملامتقی در کار انهدام مجسمه ها دقیقأ ندانند که پاکستان گور تاریخ و فرهنگ وطن شانرا بدست خود شان می کند. ویا معدودی از طالبها حقیقت امر را بدانند ولی عصبیت و جهل مضاعف، مانع عملکرد درست شان شود. لیکن همانطور که آوردیم سرنخ در جای دیگریست.


با تمام این احوال قدر مسلم اینست که تخریب این آثار که به فرهنگ بشری تعلق داشتند افکار جهانی را به حرکت در آورد. دیگر هیچ وجدان آگاه و فرهنگدوست در دنیا نمانده که این جنایت را نفرین نکرده باشد.

این جنایت موجب وفاق و همنظری بین روشنفکران کشور ما شده و کینه های قومی، فرقه یی، مذهبی و زبانی را تحت شعاع قرار داده است.


این جنایت حد زیادی آگاهی ملی را از سطح به عمق رهنمون شده و به ما آموخته است که بسیار شفاف به کنه ماجرا پی ببریم و مجرمین اصلی، شرکای جرم و همدستان دور و نزدیک شانرا تشخیص بدهیم.


اگر وزیر خارجه امریکا واقعأ این فرهنگ ستیزی را جنایت علیه بشریت میداند باید از نقش پشت پردهً کشورش، پرده بردارد.


تاریخ ما با مرگ تندیس های بامیان نمی میرد.

ما بودایی نیستیم ولی روحیهء عدم خشونت، مهربانی و بی آزاری را که از پیامبر بزرگ اسلام، زردشت و بودا به ما به میراث رسیده است، مهمترین رکن و پایهء فرهنگ خویش میدانیم و آنرا می ستایم.


خون تاریخ ما نمی خشکد، دیر یا زود ملت ما به خونخواهی برخواهد خاست و در صدد احیای مفاخر خود خواهد برآمد.

 

 

*********

بالا

دروازهً کابل

سال دوم          شمارهً ٢٤         مارچ 2006