کابل ناتهـ، Kabulnath
|
آرش آذیش
سنگیتا تبلور اشک فقر است بر چشمهای خسته ی دنیا او کودکی ست که همزمان مادر خویش و پدر خویش است او مرتاضی ست مادینه که ریاضتش را بر مدار ِ گناهی نخواسته بر خاربستری از درد وتبسم تکرار می کند * * * سنگیتا الهه ایست از سنگ و جان که روح کاهل زمین را با قیامتِ لبخندش به شورش فرا می خواند سنگیتا اسطوره ایست که حضورش با نگاهی و لبخندی معنا می یابد * * * سنگیتا کینه ی تاراج ِ عروسک های خیالش را به دل نگرفته و بردبار عروسک بازی شیادان ِ مردینه را با عروس روحش نظاره می کند
او هنوز از درفش داران ِ کوهستان که برای او و همزادانش برف ها را قرمز می کنند چیزی نمی داند
* * * سنگیتا اشک و لبخند است سنگیتا سنگ و جان است سنگیتا دردیست که بر گرده زمین لگد می کوبد سنگیتا درد زمین است .
فبروری نودوپنج کاتماندو
********* |
بالا
سال دوم شمارهً ٢٤ مارچ 2006