کابل ناتهـ، Kabulnath
|
صادق دهقان
فرزانه
رگهايم از پوست و استخوانم بيرون زدهاند و شاعري از خشت ميسرايد و اينكه ديگر هيچ چيز سرِ جايش نيست حتا فرزانه سرِ جايش نيست؛ نه در خانه نه در كتاب نه در... . واژهها ميگريزند و تو جان ميكَني براي لقمهاي نان، خشت سروده شده است و ديگر هيچ چيز سرِ جايش نيست حتا فرزانه سرِ جايش نيست؛ نه در خيمه نه در كتاب نه در... . بند بندِ وجودت سرِ جايش نيست شاعر، مرده است و فرزانه، روي زمين ريخته تكههاي آينه را جمع ميكنند و خشتي بر گورِ شاعر ميگذارند؛ فرزانه سرجايش هست در شعر در ترانه در گور.
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٥ سال دوم مارچ۲۰۰۷