کابل ناتهـ، Kabulnath
|
سعادت پنجشیری
بهار جان
دارد نه « سعادت » از چمن لذت حب بی یـــــــــاد خدا، اگر که آن می طلبی
شوق عروج
این عقربک زمان٬ زند نیش مرا آزرده نموده آن٬ کم و بیش مرا با عطر گلاب و گل٬ دمم می شکند با خار نیاز٬ نموده دلریش مرا این میکدهء شگرف پر جام و سبو از غربت وقت٬ نموده درویش مرا این گوهر وقت را خریدند نهان هرثانیه ش٬ فروخته زان بیش مرا در سیر زمان٬ نگاشته اند٬ با خط رمز: آورده چنانکه٬ سازد از خویش مرا در گلشن هستی٬ با مئ شوق عروج پیمانه بسی داده٬ ازان کیش مرا زین باده نموده٬ مست و مدهوش که تا: غافل کندم به نشه٬ از خویش مرا زان بیش رسد کام دل٬ از لعبت دهر بگرفته مجال الفت٬ از پیش مرا گرمابهء زندگی٬ که گرم است و گران باشد که به ترک آن٬ پس و پیش مرا رسم است ٫سعادت٬ اینهمه آمد و رفت بر این و٬ بران و٬ دوست و همکیش مرا
تورنتو ـ فبروری ۲۰۰۷
************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٥ سال دوم مارچ۲۰۰۷