کابل ناتهـ، Kabulnath
|
هاشم قیام
نان
برای من " نان " ( خوراک، بخصوص خوراک مفصل) همیشه یک معنی خاص داشته است. نان ( وقتی گاه گاهی نصیبم می شود) علاوه بر اینکه شکم اغلب خالی ام را پر می کند، تاثیرات دیگری نیز در من بوجود می آورد. احساس بعد از نان و پیش از نان در من قابل مقایسه نیست. وقتی گشنه هستم، رنگ و روی جهان یک رقم است و وقتی سیر می شوم، رنگ و روی جهان را به رنگ دیگر می بینم. گاهی اتفاق افتاده که پیش از نان نسبت به یک چیز بد بین بوده ام، ولی نان نظرم را تغییر داده است. یا برعکس به کسی که پیش از نان خوشبین بوده ام، بعد از نان بدبین شده ام. می گویند احساسات و عواطف امر قلبی است. یعنی به تشخیص و دستور قلب، آدم در مقابل چیزی احساسات و عواطفش تحریک می شود، اما من فکر می کنم احساسات و عواطف آدمیزاد، در زیر معده اش قرار دارد. حد اقل من وقتی خودم را آزمایش کرده ام، دیده ام که نوع و اندازه احساسات و عواطفم بسته به حالت معده ام می باشد. نمیدانم از همه این طور است یا از من تنها؟ واینکه از من اگر تنها است، چرا اینگونه شده است، دلیل آن را پیدا کرده نمی توانم. شاید سالها پیش که در جنگها ناگهان گلوله توپ به کنج دیوار خانه همسایه ما خورده بود، آن قدر وارخطا شده بودم که تمام بدنم مثل بید می لرزید. قلبم تالاپ تالاپ می زد. مثل اینکه از جایش کنده می شود. فکر می کنم همان وارخطایی و تپش غیر معمول قلبم که می خواست صندوق سینه ام را پاره کرده، از آن کنده شود، احساسات و عواطفم را نیز از جایش کنده و به زیر انداخته است. باز شکر خدا که احساسات و عواطفم همان زیر معده ام، یک جایی بند مانده است و بیخی از بدنم خارج نشده است. والا من اکنون بدون احساس و عاطفه چگونه زندکی کرده می توانستم. در آن صورت شاید اگر امروز؛ صدبار از رادیو می شنیدم، یا از تلویزیون می دیدم و یا در اخبار می خواندم که : کسی به کسی ظلم کرده است، بی خار و بی خیال از کنارش می گذشتم و هیچ تاثیری بر من نمی گذاشت. اما خوشبختانه اینگونه نشد و احساسات و عواطفم در داخل وجودم باقی ماندند. این است که وقتی قضیه ای را می نگرم، زود متاثر می شوم. گاهی به چیزی می خندم و گاهی از دیدن یا خبر شدن چیزی متاسف می شوم و یا از کنار صحنه ای با تاثر سر تکان داده تیر می شوم. گاهی ناراحت می شوم که چرا احساس و عاطفه ام، رفته اند، آن زیر معده ام قایم شده اند؟ ولی باز وقتی می بینم که در این جنگ و گیر و دار بعضی ها بیخی احساس و عاطفه شان را از دست داده اند!! دلم تسلی می شود. نگرانی من فقط این است که احساس و عاطفه ام، ثابت نیست و فقط به نان بستگی دارد. وقتی شکمم گرسنه، یعنی معده ام خالی است، فکر می کنم احساس و عاطفه ام از زیر فشار معده ام، سر بلند کرده، مرا در خوشی ها و رنج ها متاثر می سازند. ولی وقتی شکمم سیر است و معده ام سنگین می شود، احساس و عاطفه ام هم در زیر بار گران معده گم می شوند و به گمانم که یک جایی در همان زیر ها می خوابند. یک روز به منزل یک "بزرگوار" رفته بودم. وقتی به مقابل دروازه منزلش رسیدم، عده ای را دیدم که آمده بودند و به علاقه می خواستند آن “ بزرگوار “ را ببینند. همه لنگ و لاش بودند. تعدادی پا نداشتند و به عصا چوپ ها متکی بودند، دو سه نفری هم با دست های پلاستیکی انتظار دیدن روی دوست را می کشیدند . یک نفری هم روی ویلچر آمده بود، به گمانم که هر دوپاهایش وضعیت خوش نداشتند. همه مدعی بودند که با “ بزرگوار “ ، آشنایی قدیمی دارند و به اصطلاح خودشان ،همرزم و همبزم بوده اند. سه چهار زن و مرد پیر هم آمده بودند که می گفتند؛ آنچنان علاقه و مشتاق آن “ بزرگوار “ هستند که به یک اشاره چشمش، بچه های خود را قربانش کرده اند. دروازه بروی شان بسته بود و اصرار شان به دروازه بانان، جایی را نمی گرفت. راستش من وقتی با بدرقه پر انتظار آنها از دروازه به طرف داخل تیر شدم، احساس و عاطفه ام تحریک شد و از خود می پرسیدم؛ چه دلیلی دارد که آن “ بزرگوار “ ، مشتاقانش را نمی پذیرد؟ به دلم گفتم که باید انتظار آنها را نیز با خود همراه برده به گوشش برسانم. وقتی به دیدار “ بزرگوار “ شتافتم، آنچنان گرفتار بود که تا وقت نان، نتوانستم فرصت گپ زدن مفصل با وی را پیدا کنم. وقتی از دروازه خارج می شدم، دوباره چشمم به همان آدم ها افتاد که تا هنوز در انتظار مانده بودند. متعجب بودم که این مردم چرا وقت خود را بی جهت پیش دروازه آن " بزرگوار" تلف می کنند؟ جواب این سوال را نیافتم ؛ راستی آن مردم چرا هم وقت خود را بیهوده می گذرانند و هم مزاحم وقت چنان “ بزرگوار “ ی می شوند؟ همیشه می گویم خدا را شکر که عاطفه دارم. آیا کسانی که احساس و عاطفه ندارند، آن را از اثر سنگینی بار معده، با یک فشار یا بادی از دست داده باشند؟ ************ |
بالا
شمارهء مسلسل ٤٥ سال دوم مارچ۲۰۰۷