کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

براي گراميداشت دومين سالروز "کابل ناتهـ"

به همباوران ديروزم: هندو ها و سکهـ های افغانستان

 

 

 

بلهي شـــــــــاه

 

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

چل بلها! چل اوتهي چليي

جتهي ساري انني

نه کويي سادي ذات پچهاني

نه کويي سانو مني

 

بيا، برخيز، بيا بلهي شاه برويم

به سرزميني که همه نابينا باشند

و کسي نژاد مان را نشناسد

و کسي باور مان نکند

                       

هندوها و سکهـ ها بيشتر از مسلمانها به او پرداخته اند. از همينرو، بلهي شاه را نماد فراباوري و مرزنشناسي خوانده اند.

 

زندگي

 

دست يافتن به درستترين سالهاي آغاز و پايان زندگي سيد محمد عبدالله بلهي شاه قادري شطاري، سرودپرداز و پارساي نامور پنجابي دشوار است. پژوهشگران با سختکوشي و سختگيري به گردآوري نوشته هاي خودش و نيز شنوده هايي از زبان مردم رفته اند و به اينگونه، توانسته اند نادرستيهاي تاريخي را به کمترين برسانند.

 

عبدالله شاه که بيشتر با نام کوتاه "بلهي شاه" بر سر زبانهاست، راه شعر و انديشه سه سرودپرداز متصوف ديگر سرزمين پنجاب، شاه حسين (1538_1961)، سلطان باهو (1629_1961) و شاه اشرف (1640_1724) را ميپيمود و همروزگار بود با اين شاعران: شاه عبداللطيف بهتي (1689_1752) وارث شاه (1719_1790)، عبدالواحد سچل سرمست (1739_1829)، مير تقي مير (1723_1810)  کمابيش هفتادوهفت سال زندگي بلهي شاه را ميان 1680 و 1757 ميدانند.

 

زادگاهش روستاي اچ شريف گيلانيان، بهاولپور ايالت پنجاب هندوستان (اکنون: پاکستان) است. بلهي شاه يکساله نشده بود که پدر و مادرش به ملکوال ضلع ساهيوال ملتان آمدند.

 

سيد سخي محمد دوريش پدر عبدالله شاه نخست در مسجد ملکوال پيشواي نمازگزاران و آموزگار شاگردان گرديد و پس از چندي در شهر پاندوک بهتيان ضلع لاهور کار بهتري يافت.

 

بلهي شاه و خواهرش را ميتوان گره پايانبخش آن خانواده بزرگ دانست. اين خواهر و برادر تا دم مرگ تنها زيستند و هرگز پي خانه و خانواده ساختن براي خويش نشدند.

 

درخت خانوادگي او چنين است: سيد محمد عبدالله شاه فرزند سيد سخي محمد درويش فرزند سيد نور محمد "حيات ميران" فرزند سيد ابابکر فرزند وجيهه الدين فرزند سيد عبدالحکيم فرزند سيد شاه نعمت الله فرزند سيد ابومحمد فرزند سيد صدرالدين فرزند سيد نصرالدين فرزند سيد محمد سيد يحيا فرزند سيد احمد فرزند سيد صالح نصر فرزند سيد عبدالرزاق فرزند حضرت غوث الاعظم شيخ عبدالقادر جيلاني

 

آموزش و دستاوردها

 

بلهي شاه خواندن و نوشتن را از همان شهرک پاندوک آغاز کرد، براي آموزشهاي برتر به شهر "قصور" در 55 کيلومتري جنوبشرق لاهور رفت و به شاگردي حضرت غلام مرتضا زانو زد. نامبرده پس از آموزش فارسي و عربي سرگردان يافتن حقيقت در راه عرفان شد.

 

در جغرافياي پنجاب آن روزگار، اشعار تصوفي نه به فارسي يا اردو و هندي، بلکه به زبانهاي پنجابي، سراييکي و سندهي سروده ميشدند. نامبرده از سرود ويژهء پنجابي که "کافي" ناميده ميشود، و گورو نانک و گورو گوبند سنگهـ از نخستين سرايندگانش بودند، آغاز کرد.

 

رهآورد شاعرانه بهلي شاه را پنجاه تا يکصدوپنجاه "کافي"، يک اتهواره، يک باران ماه، سه سي حرفيان، چهل گندهان، دوهريان و نزديک به پنجاه آويودهـ ميدانند.

 

پارساي پاکباخته

 

بلهي شاه مانند بسياري از همگنانش، در راه جستجوي خداوند، نخست به جستجوي پيشوا پرداخت و خواست "دست پير" بگيرد. او در چنين رزوگار تشنگي رواني عنايت شاه قادري را يافت و هستيش را در گرو نگاه او گذاشت، چناني که بسياري از سرودهايش سخني برون از ستايش عنايت شاه قادري يا به گفته خودش "شاه عنايت" ندارد.

 

شاه عنايت کاشتکار تهيدست آرين نژاد، پارساي سلسلهء قادريه و نويسندهء چندين کتاب فارسي بود، و بلهي شاه از فرازنشينان و نوادگان نوادگان حضرت محمد(ص). آنها پس از آزمودن برخي دشواريها پيوند شگفت مولانا_شمسي يافتند.

 

پروفيسور پورن سنگهـ در کتاب "روح شعر شرق" نگاشته است:

 

روزي چشم بلهي شاه به زن جواني که گيسوانش را با بافه هاي زيبا آراسته بود، افتاد. کسي گفت: اين زيبارو چشم به راه آمدن شوهرش است. ناگه شوري در دل بلهي شاه افتاد و از آنجا رفت. فردايش او نيز مانند آن زن، موها را با بهترين بافه ها آراست و با پوشيدن چادر و پيراهن همرنگش به ديدار شاه عنايت شتافت. بلهي شاه ميدانست که با چنين کاري چقدر از چشم مردم مي افتد. البته اين را نيز ميدانست که از خود گذشتن و قرباني دادن، برداشتن نخستين گام در راه عشق است.

 

باورها

 

دو ويژگي بلهي شاه را از پيشينيان و همروزگارانش برجسته ميسازد: برخورد آشکار انتقادي با باورهاي اسلامي، و کاربرد زبان تند پرخاشگرانه در برابر ملاها و نمايندگان دين و دولت:

 

ملان تي مشالچي، دونهان اکو چت

لـــو کان کرو چاننا، آپ انهــــيري وچ

 

ملا و چراغدار سر و ته يک کرباس اند

روشنا ميپراگنند و خود در تيرگي غرقه اند

 

بلهي شاه را نميتوان خدانشناس خواند، زيرا او به باورهاي آسماني ارج مينهاد، ولي بر کارنامهء فرمانروايان، روشنفکران، کتابسالاران و شلاقسالاران انگشت ميگذاشت و ميگفت اينها سد راه عشق اند. کسي که عشق را درنيابد، خدا را چگونه خواهد يافت؟

 

در نگاه او آدمگرايي برترين باورهاست. پيروان هر کيش با سادگي و خلوص ميتوانند هستي آدمي را پاکيزه نگهدارند و خود را به خداوند نزديک سازند.

 

بلهي شاه شريعت، طريقت، حقيقت و معرفت را شهراه روح خوانده و بلندترين انديشه ها را در کافيهاي آنچنان ساده که بتوانند با موسيقي خوانده شوند، بازتاب داده است.

 

 

ساز و آواز

 

از روزگاران پارينه تا برادران ودالي (پورن چند/ پياري لال ودالي) و عابده پروين و از قوالي_خوانهاي راک آسيايي/ انگليسي تا "دستهء جنون" پاکستان، آوازخوانهاي زيرين در بخشي از کارکردهاي هنري شان فريادگر کافيهاي بلهي شاه بوده اند: سوکهويندر سنگهـ، شاهده پروين، نصرت فتحعلي خان، ريشمن، پورن شاهکوتي، مبارک علي، امتياز علي، نيازعلي، هنسراج هنس، گمدور امان، جومن خان، پتهاني خان و ...

 

افزون بر آناني که ياد شدند، نريندر چنچل بزرگترين بهجن سراي هند پيوند شگفتي با بلهي شاه دارد. رشتهء اين هندو و مسلمان را ميتوان به بافت غزل و عروض مانند کرد.

 

کوي راج اندراجيت سنگهـ تلسي نخستين آهنگ فلمي چنچل ("بابي"/ 1973) را به نشانهء پاسداري از همين ويژگي با مصراعهايي از بهلي شاه آغاز کرده بود:

 

بيشک مندر مسجد تهورو/ بلهي شاه يه کهتا/ پر پيار بهرا دل کبهي نه تهورو/ اس دل مين دلبر رهتا (آري! دهرمسال و مسجد را ويران کن/ چنين ميگفت بلهي شاه/ ولي هرگز دل سرشار از عشق را مشکن/ دلبر در آن زندگي ميکند)

 

بايد گفت که با همه ژرفا و زيبايي نهفته در چهارپارهء بالا، مصراعهاي بلهي شاه اندکي دستکاري گرديده، زيرا اصل آن چنين است:

 

مسجد دها دي، مندر دها دي/ دها دي جو کوجي ديسدا/ پر کسي ده دل نه دهاوي/ رب دلن ويچ ويستا (مسجد را ويران کن، دهرمسال را فرو ريز/ درهم شکن هرآنچه در چشم انداز است/ ولي دل کسي را مشکن/ خداوند در دل زندگي ميکند)

 

در 2004، ربي شيرگيل، يکي از آوازخونان نامور سکهـ، با پيشکش کردن آهنگهايي بر بنياد انديشهء فراباوري بلهي شاه موج تازه يي از موسيقي راک را به کشورش وزاند.

 

ترانهء "بلها کي جاننا مين کون" (بلها! نميدانم کسيتم)، به آواز او، در کمتر از يکهفته از مرزهاي هند بيرون زد و چند گوشهء جهان را درنورديد.

 

"بلها کي جاننا مين کون"

بلها! نميدانم کيستم.

 

نه از پارسايان مسلمانم

نه در ره کفر روانم

نه از پاکان، نه از پليدان

نه موسايم و نه فرعون

 

نه در کتاب ويداها پيدايم

نه در بنگ و نه در باده

نه رند مست و خرابم

نه بيدارم، نه در خوابم

 

بلها ميگويد: نميدانم کيستم

نه شادانم نه اندوهگين

نه پتياره، نه پاکيزه

نه آب و خاکم، نه باد و آتش

بلها ميگويد: نميدانم کيستم

 

نه عربم و نه لاهوري

نه از هندم، نه [راجستان] ناگاور

نه هندويم، نه ترک و نه هم از دامان پشاور

و نه خانه ام در نداون [هيماچل پرديش] است

بلها ميگويد: نميدانم کيستم.

 

نهفت آيين را نکاويده ام

از آدم و حوا زاده نشده ام

و نامم را بار بار بر لب نياورده ام

نه پويايم، نه ايستايم

آغاز و پايانم را خودم دانم

دگري نتواند مرا شناخت

شناسندهء بهتر از خود نميشناسم

اين کيست ستاده در اينجا؟

 

بلها! نميدانم کيستم

بلها! نميدانم کيستم

 

باليوود

 

سينماي هند نيز در چند فلم کهنه و تازه نگاهي به نام و نشان بلهي شاه داشته است. آهنگهاي "بيشک مندر مسجد تهورو" (از فلم "بابي"/ 1973)، "چهيا چهيا" و "تهيا تهيا" (از فلمهاي "دل سي"/ 1998، و "پريم تهو"/ 1999) که سمپورن سنگهـ گلزار آنها را تازه ساخته است، ريشه در کارهاي شورانگيز همين سرودپرداز دارند.

 

سروده ها...

 

در دههء 1930، موهن سنگهـ ديوانه نخستين بار پروژه پژوهشي پرداختن به کارهاي بلهي شاه را رويدست گرفت. در 1976، سيد نذير احمد پژوهشگر پاکستاني به گردآوري نوشته هاي بيشتر اين سرودپرداز آغاز کرد. پس از آنها، JR Puri & TR. Shagari با چاپ کتابي به نام Bulleh Shah (سال؟) سيماي غبارآلودي از بلهي شاه را به خوانندگان جهان برون از هند و پاکستان به تماشا گذاشتند. (با دريغ، برگردان انگليسي از سوي دو تن پسين را يکي از امانت_شکنانه ترين کارها در زمينهء ترجمه ادبيات پنجابي يافته ام.)

 

زبان بلهي شاه، پنجابي ناب سده هاي هفدهم و هژدهم است، و نميتوان و نبايد با سنجه هاي گرامر هندي و اردو به سراغش رفت.

 

براي دست يافتن به متن اصلي برگردانهاي زيرين ميتوان رو آورد به گزينهء "کلام بلهي شاه" با پيشگفتاري از سيد نذير احمد (International Printers, Lahore/ Pakistan, 1976)

 

خاک

 

خاک شورآفرين است، اي يار!

خاک اسپ است و سوار نيز

خاک خاک را ميجويد و ما آوايش را ميشنويم

خاک خاک را ميکشد با مرگ ابزار خاکي

خاک بر سر خاک و هيچمدانيهايش

 

خاک زيبايي باغ است و شگوفايي گلزار

خاک خاک را ميستايد و مي آورد بهار

ما نيز پس از گردش خاک ميشويم خاک

 

بلهي پرسشي داشت

پاسخش ده، آرامش کن

 

سرودهء "خاک" را ميشود مانيفست شاعرانهء ميانهء سدهء هژدهم در گذرگاه آشفته ساماني تاريخ نيمقاره دانست. بلهي شاه در اين کافي روزگار آشوبزدهء نيروهاي تازه دم سکهـ و افول فرمانروايي مغلي به ويژه مرگ اورنگ زيب را مينماياند.

 

روزگار وارونه


باز روزگار وارونه فرارسيد

راز نهان را واميگشايم اي يار!

 

زاغها به شکار بازها آغاز کرده اند

و گنجشکها گوشت عقاب ميخورند

اسپهاي پاکنهاد رگبار تازيانه ها را پذيرا ميشوند

و الاغها در سبزه زاران خوش ميخرامند

دوست داشتن از قاموس خويشاوندان رخت بسته است

و نزديکان "نزديکي" را نميشناسند

پدران و فرزندان را پيوندي نيست

مادرها و دخترها هر رشته را ز هم گسسته اند.

راستکاران کنار زده ميشوند

فريبگران چشم و چراغ گشته اند

آزادگان به خاکستر نشسته اند

و ناکسان بر اورنگ غنوده اند

بوريا نشستگان فرمان ميرانند

شاهان درويزه ميکنند

 

آي بلهي!

فرمان خداوند چنين است

مگر ميتوان در کارهاي او دست زد؟

 

سوژهء "روزگار وارونه" فراگير و زمانه آزماي است و گويي نه 300 سال پيش، بلکه از 3000 سال به اينسو پيوسته سروده شده ميرود.

 

فراخوان

 

بلها! پي شراب تي، کها کباب، پر بال هدان دي آگ

چوري کرتي بهن گرن رب دا، اس تهگان تي تهگ نون تگ

 

بلها! باده آشام، کباب خور و استخوانها را در آتش زير و رو کن

و آنگاه بيا و خانه اين "خير الماکرين" را در هم شکن، در هم شکن

 

در مصراع دوم متن پنجابي "اين نيرنگبازترين فريبگران" آمده است. چنين بياني شايد اشاره به آيهء شريفهء پنجاه و چهارم سورهء "آل عمران" باشد: "آنان نيرنگ به کار بردند. خداوند نيز در حق آنان مکر کرد و هر آيينه خداوند بهترين مکرکنندگان است."

 

"فراخوان" که همانندي نازکي با چند رباعي عمر خيام و پاره هاي ميرزا غالب و حافظ دارد، آيا در نيمهء دوم تا اندازه يي يادآور اين چهار مصراع نيست: "اي آنکه سماوات پر از ابر کني/ روزي به دهان مومن و گبر کني/ کردند تمام خانه هاي تو خراب/ اي خانه خراب تا به کي صبر کني"؟

 

پايان

 

هنگام مرگش ملاها دست به شورش زدند و نميگذاشتند او به خاک سپرده شود، زيرا از نگاه آنها بلهي شاه سخنان ناپذيرفتني فراواني در پيرامون اسلام گفته بود. امروز آرامگاهش در قصور (لاهور) زيارتگه مليونها دوستدار است.

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

نزدهم فبروري 2007

 

 

آويزه ها

 

1) کافي، اتهواره، باران ماه، سي حرفيان، گندهان، دوهريان و آويوده سرودهاي کهن پنجاب اند. شماري از اين نمونه به شيوهء غزل و قوالي در موسيقي خانقاهي نيز راه يافته اند. نريندر چنچل و عابده پروين در شناساندن کافي آميخته با موسيقي به جهان کارهاي شاياني کرده اند.

 

2) گزينهء سروده هاي بلهي شاه:

www.apnaorg.com/poetry/bullah/index.htm

 

3) براي شنيدن آهنگهايي بر بنياد آثار بلهي شاه ميتوانيد به سايتهاي زيرين روآوريد:

 

www.apnaorg.com/music/bulleh

http://www.rhapsody.com/abidaparveen/bababullehshah

http://www.artistdirect.com/nad/store/artist/album/0,,2558096,00.html

http://ww.smashits.com/music/artists/songs/5023/the-best-of-bulleh-shah-vol-1.html

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٥                   سال دوم                       مارچ۲۰۰۷