ستارهگان ز شـرف رسته در دیار هـبوط
شـهابگونه ردیفاند روی خــــــــط سـقوط
مه محاق در آسـایش و بهخـلوت
خـود
بری ز جلوه و فـارغ ز رنـجِ ســـــــــیر خطوط
شهابِ تیرفـگن در فـضـای تـیره و
تـار
بـه لوح شـب بنویـسد پــــــــــــــــــیام
نـامـربـوط
پـرست زنـبر انگشتـیان ز آتـش خــور
شـد آفتـاب گـرفـتـار ســـــــــــــــــرنوشت
بـلوط
به شـور و هـلهله اين دودمان روی
سیه
دهان چو چاه جهـنم و کلههـا مـــــــــــخـروط
زنند تنـهی هرچی صنوبـرست و
چـنار
نـه قایلـند به قـید و نـه پایـبـــــــــــــــــند
شـروط
که این گـروه تـبـردار و تـیره دل
ز ازل
بـهدودهی شـــــرر و دود بـودهانـد مـنـوط
اگر شـب اسـت دراز و سـپیده
نـاپـیـدا
ستارهگان بهسقوطاند و مهر و مه مضبوط
سراغ نور چی گیری؟ چراغ شو در
شب
به کام تشنهی دشـــــــــــت عطـش بگرد نُبوط
سه شنبه 2 دلو 1387/ 20 جنوری 2009م
|