در این زمانه هر کسی اندوه دل خود را می سراید.گویی
هر کسی در سینه، جای دل اندوه خانه یی دارد و می خواهد از آن سخن بگوید.
روزگاری جوانی به ماکسیم گورکی نوشته بود :
« از بس که زنده گی شاق شده است چاره یی جز نوشتن ندارم.»
ما نند آن است که ما نیز به این نتیجه رسیده ایم که
بدون نوشتن زنده گی و هستی نا مکمل است و این روزگار شاق را نمی شود تحمل
کرد تا آن که ننوشت.
روشنی یحیی چند سال است که می نویسد ؛ شاید
چاره ء جز این ندارد. او این سالها را درسکوت و خاموشی نوشته است.
من پیش از این نامی از او نشنیده بودم. شعری از او در
جایی نخوانده بودم. او روزی به دفترمن آمد، با گزینه ء «
در گوشه های تنهایی». از من خواست تا بر گزینهء شعری او چیزی بنویسم.
چه می توان کرد.این روزها چنین خواهشهای دامنه ء
گسترده تری یافته است!
شعر ها را ورق زدم و دریافتم که روشنی یحیی از استعداد خوبی بر خور دار
است. اما آنچه که از خاموشی او در ذهن من بیدار گردید این
است که گویی هنوز دوران « پرده نشینان سخنگوی» به پایان نرسیده ا ست.
روشنی یحیی شاعریست منزوی، هر چند او پیوسته در شعر
هایش خواسته است تا « فریاد هستی خود باشد»؛ اما این شعر ها خود زندانی
بوده اند. شاید شاعر خود پیوسته خواننده ء شعر خود بوده است. شعرهایی که
نه تنها راهی به رسانه ها نیافته اند ؛ بلکه شنونده گانی هم نداشته است.
ناگوار ترین حالت برای یک شاعر آن است که در تنهایی شعر
بسراید. ظاهراً شاعری یک امر فردی به نظر می آید و گویی جز شاعر کسی
دیگری در تکوین آن سهمی ندارد ؛ در حالی که شاعری به مانند هنر های دیگر
و به مانند هر کار فرهنگی دیگر کاریست جمعی. شاعر به مخاطب نیاز دارد.آن
جا که مخاطب و شنونده یی نیست شعر می میرد.
شاعر به آن نیاز دارد تا شعری هایش را برای مردم و
مهمتر ازهمه برای منتقدان و آگاهان عرصه ارائه کند و دیدگاههای آنها را د
ر رابطه به شعرش بداند !
اساساً مثلث وضعیت ادبی را آفرینشگر، منتقد و
خواننده به وجود می آورد. از این نقطه نظر شعر هایی دفتر « در گوشه های
تنهایی» تاهم اکنون در پشت دروازه های وضعیت ادبی قرار داشته است نه
درمتن آن. شعر های دفتر « در گوشه های تنهایی» در کلیت خود
شعریست بد بینانه. البته این بد بینی از نوع بد بینی و شکاکیت فلسفی نیست
؛ بلکه شاعر از وضعیت، شاکی است و نمی تواند احساس امنیت و ارامش کند.
اوبخش بیشتر زنده گی اش را درسالهای دشوار جنگ، در
سالهای حاکمیت شلاق، سالهای کوچهای اجباری، سالهای آواره گی، سالهای
بسته شدن مکاتب و مدارس برای دحتران، سالهای خون، سالهای تعصب چندین
قیمته، سالهای انفجار تندیس های بزرگ بودا، سالهای نسل کشی، سالهای به آتش
کشیده زاد گاهش پروان به سر برده ا ست و هیچ انسانی نمی تواند به یک چنین
وضعیتی بد بین نباشد.
چنین است که او مدینه ء فاضله اش را در سرزمین تخیلات
شاعرانه اش می آفرین تا سعادت خود و دیگران را در یک چنین شهری
پیدا کند.
شهر خاموش خیالات خودم
فارغ از بدبختیست
جاده هایش زیباست
باغهایش همه سبز
کوچه هایش همه پاک
خانه هایش همه لبریز زخوشبختی ومهر
ابر رحمت همه جا می بارد
آسمانش آبی، خالی از ابر کدورت
اخترانش همه شب می رخشند
و زمینش همه اش کشت شده خوشبختی
شهروندان چنین شهری نیز رفتار ویژه یی دارند. به
راستی در چنین شهری هر کسی سزاوار زنده گی نیست و هرکسی نمی تواند بساط
بدبختی، فریب و دروغ را بگستراند. وقتی شاعر آرمان شهر خود را می سازد
شهروندان آن را این گونه معرفی می کند :
مردمش را به چه مانند کنم
همه نورانی و لبریز صمیمیت و مهر
همه آگنده به نور قرآن
مرد هایش
همه سرتاج غرور
و زنانش
نامی از غیبت و بدگویی به لبهاشان
نیست
چنین است که او از سمت بدبینی به سوی آرزو های
شاعرانه اش راه می زند و می خواهد در همه چیزی پیرامون آرزو هایش را
جستجو کند. حتی هنگامی که باران روی سیشه های پنجره ء خانه ء شاعر نقش های
می نشاند، او در آن نقش های سواری را می بیند که با بیرق و شمشیر رو به
سوی هدفی که شاید هدفی شاعر است، می تازد.
مایه های اصلی شعر روشنی یحیی زنده گی و رویداد های
سیاسی – اجتماعیست که او را فرا گرفته است. با سوگواران حادثه ء خونین بغلان یه سوگواری می نشیند و
حتی دیگر حوصله ء دیداری هیچ طلوعی را ندارد.
به آفتاب بگو
شرمت باد
اگر دوباره بتابی
اگر دوباره بخندی
بااین همه در شعر های این دفتر می توان به موارد
زیادی از اشتباهات وزنی، کابرد نا زیبای واژه گان،
سطر های سست،
ناپایدار،اضافی و تکراری بر خورد.
نمی خواهم در این موارد به ذکر نمونه هایی بپردازم
وفهرستی بسازم از چنین اشتباهاتی !خواننده خود به چنان مواردی بر می خورد.
البته زبان درشعر یکی از مهمترین بخش آن را می سازد
و بدون زبان استوار نمی توان شعر استوار پدید آورد.
آنهایی که چراغ و مشعله بر افروخته و به دنبال تصویر
سرگردان اند باید به این نکته توجه کنند که بدون زبان پیراسته، استوار و
زیبا تصویر زیبایی هم نمی تواند در شعر شکل گیرد.
می پندارم که بخشی ساختاری شعر را که زبان نیز شامل آن می شود، می توان با
تجربه فرا گرفت. این تجربه این امکان را برای شاعر به وجود می آورد تا او
بر وزن مسلط گردد، واژه گان را در جا های مناسب آن قرار داد، از ارائه
توضیح در شعر بپردازد. در پیوند به درونمایه و ساختار شعر هم آهنگی ایجاد
کند.امید روزی روشنی یحیی به چنین پیروزی هایی نیز دست یابد
|