اسپ
ابلق ابر
آسمان
را بال داد
تنور
کوچه از هرم پاییز گل انداخت
و
پرپرِ جوهر، جولان داد فتح به دور دست را
امروز
گدازة رنگ، کوچه ها را تر کرده ست
و
پوستین آسمان، قوغ گرفته ست از خم پاییز
امروز
باید اصل اشتعال را زبانه کشید
که
خورشید
چون
انارِ ترکیده در قاب صبح
آتشخند زده ست
امروز
که نبوغ هستی قله کشید
که دست
در آشیان آفرینش متمکن گشت
و هوش،
مثل دُلفین در بحیرة راز تازه شد
انگشت
را باید مثل خوشة گندم، بار زد
تن را
باید لبریزتر از انگور، بالاند
ما به
اصل بخشایش منور گشتیم
و بی
نر و مادگی و من و تویی ما را برکشید
ما
دانشگاه و پوهنتون را می خمیریم در «پگاه»، بی قید
و کیش
مِهرِ ما بودا و زردشت را یکسان، نوربخش می ستاید
قلم ما
در اکادمی «الف» بی عاریت می لغزد
و
مجتمع «پ» در پاییز ما بذرانبار بدایعست
پاییز
همچون درخشانترین کره اسپی شیهه زد
تا
اصرار نکنیم که خزان، صرفا سه ماه است
تا
دایره المعارف ما در محرقة عرف، زرد رویی نکشد
و
بدانیم که اگر کورة پاییز ملایم بود
زندگی
غوره می ماند
صوفیه
- 2008
|