حرفی به دل نشست، وطن کرد، حل نشد
هر چند سرودمش اما غزل نشد
پیچید، تاب خورد، سپس قطره قطره ریخت
دل در شدن، ولی شدنش محتمل نشد
اندوه با تمامت نیرو تپاندم
واین حرف، حرف تلخ دل من بدل نشد
با چاشنی شعر بخواندم به نام دل
ممکن نبود، حنظل تلخی عسل نشد
گفتم که دل زغصه رهانم به یکسره
حسرت که حرف، حرف بماندو عمل نشد
3 اکتوبر 2008
کابل
امشب دل کسی پس دیوار میزند
نا گفته ها به سینهء من تار میزند
از بسکه خسته ام دل من زار میزند
امشب هوای پنجره ها سرد میوزد
امشب دل کسی پس دیوار میزند
امشب کسی دلش زده، دلتنگ میرود
و رفته رفته پنجه به گیتار میزند
و در دوراههء سفر تلخ خود کسی
ناگه تمام آرزو را دار میزند
از زنده گی بریده... و بیزار میرود
و مرگ را به کوچهء ما جار میزند
25 سپتمبر 2008
کابل
|