بند است نفس زآنکه هوا نیست میسر
تقدیر نهان گشته قضا نیست میسر
دل در طلبی سوخت که مطلوب نهان گشت
رازیست درین پرده سرا نیست میسر
آواز ِ دلم را نتَوان کرد نبشتن
در دفتر ومعنی که صدا نیست میسر
غوغای نهفته است به هنگامه ء قلبم
مشتاق به وصل است مرا نیست میسر
در حلقه یی عشاق نشستیم به اخلاص
جز داخل ِ این حلقه حیا نیست میسر
بشکست پَر و بال ز منقار ِ تمنا
تا وهم درین بیخودی ها نیست میسر
از پای فتادیم بس از بال فشانی
غیر ازکرمش هیچ بما نیست میسر
خون گشت بسی ناله بخاموشی سپردیم
در بحر تحیر که نوا نیست میسر
بیرون شده از عقل به معراج سِماکیم
لطف و کرم یار کجا نیست میسر
دست از طلب هستی بشو زود (همایون )
مُرداب به هرجاست صفا نیست میسر
اکتوبر2007 نورستان افغانستان
|