کابل ناتهـ، Kabulnath























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
سپید قلبی که نامش شد سیاه سنگ
 
حمید عطا    أدم

 

 قصه  او نزد  من  قصه یی از ادمیت ناب  و مفهومی از  واژه  انسانیت است .

 

وقتی ما از ویژگی های   انسان والا  نام  میبریم  در رأس این ویژگی ها  صداقت ، شجاعت ، فروتنی در برابر همنوعان بی ازار  و  دوری از هرنوع خود فروشی و تکبر خواهد بود . هر فرد شاید چیز هایی را بذوق خود در این لیست زیاد و کم کند اما فکر نکنم که در قسمت بالایی  کسی اعتراضی داشته باشد.

با این مقدمه گگ بسراغ  آن انسان  والا و ان همنوع برازنده میروم  که سالها قبل در زمانی که بجرم اینکه چون از ایشان ( اریکه نشینان  وقت)  نبودیم  باید از بین میفرفتیم؛  یا به تهء دل خاک و یا هم در میان اهن و سمنت محصور همچو  مردگان زنده نما و یا هم برعکس.

 

معمول است که در مورد خیلیها  از برازنده ترین صفات  استفاده میشود  و خدا میداند که ان  " موصوف"  تا چه حدی با ان صفات مزین میباشد  و  چه بسا که  " موصوف " در تناقض کامل با ان صفات باشد اما عواملی مداح را وامیدارد که  فرد مورد نظرش را چنان مدح نماید.

 

 سالیانی بسیار قبل و در ان قلعه سیاه  که همچو  پل صراط   مغز در درون کاسه سر از هول ان می چرخید، وی را دیدم ، ظاهرا شکسته و رنجور،  گوشه گیر و خاموش ، با کسی زیاد خوش و بش نداشت، و به اصطلاح در گوشه خود نشسته بود، تنها مؤنس و همدمش انسان دیگری بود که نمیدانم چه شد و بکجا رفت؟.

 

در انجا وی و دوستش میان دوسنگ قرار گرفته بودند :  از سویی جهل  و از سوی دیگری هم تزویر و ریاء.

 

در انجا کسی نبود که در مقابل این دو پدیده   همزمان مقابله کند . چه افرادی که بهردو تسلیم بودند و الا بیکی که حتما، حتی اگر بخاطر دفع دیگر هم باشد.

 

در انجا وی را دیدم  یا بهتر است که بگویم مرا دید چون چشمان وی باز بود و بیدار. بمن  اعتماد کرد و چیزهایی را گفت که مرا بعظمتش و عزیمتش، بشهامتش وشجاعتش ، بصداقتش وصفای قلبش متوجه ساخت . او چیزی را گفت که  چشمانم  اولین گواهی دهنده بر صدق وی بود.

 

خیلی اسان میتوانست بادروغی که با قلب سپیدش توافق نداشت آنهمه بدبینان را از خود کند. یا اینکه با حیله و بخاطر دفع مخاطر خودرا به جهتی متکی دارد. اما وی  هیچوقت نخواست تا خلاف سپیدی قلبش حرکتی کند. 

 

مرد رزم و بزم بودن در میان یاران و دوستان و بدور از معرکه و حریف  کاری است که هرکسی میتواند خودرا به ان رنگ زند و خودرا سردمدار و سره  وقتش بداند. اما رزماور واقعی و رند حقیقی انست که در میدان معرکه  جولانی  و در میان حریفان  نشانی داشته  باشد.

 

آن گفته های  وی  مرا واداشت تا با مرور زمان به عظمت  و بزرگی وی بیش از پیش اعتراف کنم. چون وی در میدان کارزار  خودش را تبارز داد با لهجه صریح، با هدف بلند و با عمل روشن.

 

از انزمان سالها سپری شد  بجز از چهره اش و گفته هایش  چیزی در ذهنم باقی نمانده بود، همیشه در مواقع مناسب از وی مثالی برای صدق و جرأت میآوردم ... ،  گاه و بیگاهی از یگانی سراغ  آشنایی را میگرفتم که در ان ظلمت کده  دهه شصت خورشیدی با وی برخورد کوتاهی داشته ، از خلوص و صدق و صراحتش همراه با تواضع  و فرو تنی اش همچو شاخه پرمیوه، همدر انجا دانستم، ولی کسی برایم از وی نشانی نمیداد...

 

 و زمانی هم صدای کسی را بنام  داکتر صبورالله سیاه سنگ از طریق رادیو شنیدم  در صدایش چیزهایی بود اما گمان کردم که وی هم از جمله همان هایی خواهد بود که  بلندگوهای دستگاههایی را  تخته خیز برای دریافت اهداف پنهان و پیدایش میسازد تا به نام و نشانی برسد و انگه همه گفته ها به پشت پا!.

  

با وسعت انترنت و سهولت های ان بازهم نام صبورالله سیاه سنگ را در صفحاتی دیدم . دیدم انسانی است که درد انسان را با خود حمل میکند در عالم خیال بر دستش بوسه یی  زدم .  بعد از ان صبورالله کسی بود که احساس میکردم  از کوچه شرفا و شهر راستکاران  آمده است ...

 

در جاهایی خواندم که صبور الله  سیاه سنگ بزندان رفته بود.  گویی در خراب اباد مغزم چیزهای  شوریدند ،  بوی آشنایی و ترنم صدایی  مرا بخود میکشید ، اما جهتش برایم گنگی داشت در وسوسه بودم شاید نه چنین است که می اندیشم  و  بلاخره جرآتی کردم  از دریچه  ادرسی که در کنار یکی از نوشته هایش باز کرده بود سرکی به طرفش کشیدم و آهسته پرسیدم مگر تو همشهری  محمودی ؟ ( چون ان گمشده من هم از دیار محمود بود)  و تو در فلان گوشه ان قبر زنده بگوران نبودی ؟ .

چه با شیرینی جوابش رسید:   بله من همانم که تو گویی ! .

 

خدایا! چه زیبا است که چند خوبی بظاهر  پراگنده از هم ، از یک منبع ویک چشمه سر میکشند.

آنگه دانستم که وی  همان صبور جان و احیانا داکتر صبوری  است که خیلی با صبوری  راهش را طی کرد و امروز از کسانی است که  نه با چیغ های نا باب ، و نه با مدارا های منفعت جویانه  میگوید و مینویسد و چه زیبا مینویسد.

و صبورالله  ” سپید قلب ”   در نظر من  یک  انسان کامل  است  در زمانی که  بسیار کم اند همچو انسانها  در جامعه ما.

 

گرچه من بعد از جمع خرمن و فوت اوان،  در بین  خوشه گران  ایستادم  اما یقین دارم که  خرمن خوبی  اقای سیاه سنگ  سپید قلب  همیشه بار دار و پر برکت میباشد. 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٨٠             سال چهـــــــــارم                  سنـــبله    ١٣٨۷                 سپتمبر 2008