آیینهء
غربت
شـــبانم غزل است
دیوار فتاده آســــــمانم غزل
است
خالی زخود وبرهنه پا درغربــــت
ازهرکه بریده ام جهـانم غزل است
دل ها همه مرده و زمین تنــــــگ
شده
بر دوش زمانه زندگی ننـــــگ
شده
کی آمده بودم به کـجا خواهم
رفت؟
گوید چه کسی چون همگی سنـگ شده
این راهی نرفته ، رفـته
برباد شده
گامی که نرفته راه ،صـــیاد شده
زلفان غزل فشانده بر دوش شـــبم
زآن تا به سحر سروده
فریــاد شده
سلام سبز بهاران به دامـــــــنت
کابل
شکوهی اوج هزاران خوانــــمت کابل؟
اگرچه دورم واما حضــورمن درتوست
شود که بوسه به راهت فـشانمت
کابل ؟
جولای 2008
|