یاد تابستان 1993 بخیر که اولین بارخوشبختی آشنائی با داکتر صفیه سياهسنگ
و داکتر صبور سیاسنگ را به دست آوردم. ماهی چندی ویا سالی نگذشته بود
........كه به هم رسیده بودند.
نگاه های صبورانه داکترصفیه جان و چهره خاموش و بی سخن داکتر سیاه سنگ که
گويی با هیچ گونه شوخی و مزاق (مزاح ) آشنائی ندارد یاد اولین خاطره های
آشنایي با آنهاست.
دیری نگذشت که رفت و آمد
های مکررمان چشم و ذهن مرا روشن میساخت. یاد اولین هدیه این خوبان که از
روشن ترين خاطرهاي من است بخیر:
يك چراغ دیواری وسه کتاب.
اگر به خانه من آمدی ای مهربان چراغ بیاور
ویک دریچه کزآن
به ازدحام کوچة خوشبخت بنگرم.
آنزمان ،كوچه كوچهء شهر من ازطرف تنظیم های برادران اسلامي به سرحدات
هولناکی مبدل شده بود.مکرویان کهنه نیز سرحد محکم و خطرناک بود و در آن طرف
خود مرزي داشت که مکرویان سوم ناميده مي شد. خانه دوست من در آنجا قرار
داشت و دریچه خانه سياه سنگ به انتهای کوچه خوشبخت راه داشت.هر باری که دل
میل رفتن به آن طرف مرز مي كرد با عالمی از اضطراب و خطرعبور کرده از سخنان
آموزنده و فصاحت زبان آن مروارید های گرانبها بر میچیدم وگردن بند زیبای
برای زینت ذهنم میساختم.
دربر پا شدن شب شعر در چارچوب کلبه خودم که در آن حضورداکتر سیاه سنگ همراه
با پرتو نادری و استاد باختری از جمله
خوشبختی های دیگری این آشنائی بود، براي اولین بار با هايکو های
جاپاني سرخوردم كه سياه سنگ بصورت سحر آميزي آن را به فارسي دري آورده بود:
چادر
های شستهء دختران
روی طناب،زیر آفتاب،در هتزاز
یعنی : که امروز جنگ نيست.
شاعر جاپاني اين هايكو كه يك زن بود در آن زمان در كابل زندگي داشت و از
دوستان داكتر سیاه سنگ بود.
زمان همچنان مي گذشت.
از مهاجرتم در پاکستان زیاد نگذشته بود . شنیدم که اول جنوری1994 خانه اش
نشانه راکت های تنظیم های اسلامی قرار گرفته وکتابخانه با ارزش او غریق آتش
و خاک و خاکستر گشته......وخودشان...؟ گفتند جان به سلامت بردند و همراه
با به دنیا آمدن کریستل نازنین، تولدی دیگری یافته اند.
در پاکستان جسته وگریخته چند بار فرصت دیدار شان دست داد که احساس ميكردم،
گرد مهاجرت سرگرانش ساخته به......
به
سويی ميروم فرسنگها، اما خلاف چرخهء ساعت
به
راهی ميروم در امتداد کوچه های کاغذين بر صفحهء تاريخ سوی شرق
تو
ميپرسی درين پشتارهء سنگين من آيا چه خواهد بود؟
سپيدی
ميبرم با خود، براي چهرهء چنگيز
و
سيمای جهانسوز و هلاکوها
خدا
حافظ گل لاله - خدا حافظ پرستوها!
وزان
پس باز ميگردم،
به
آهنگ دگر رفتار خواهم کرد
به
جايی ميروم کانجا نباشد آدمی معتاد آهنها
نميخواهم دگر بينم ز قلب خاکها و سنگها دزديدن الماس،
لعل و لاژورد
و يادگار
رفتگانم را
به
جايی ميروم کانجا نباشد نابرابر، کج، ترازوها
و ازآن پس بازگشت وبا آهنگ د یگری باز گشت وحضوری دیگری یافت درهر جا و
هرکجا. گاهی در قلمروبزرگ هند در جتسجوی میرزا اسد الله غالب ميشود و او
را شاعربی مانند زبان اردو لقب میدهد .و گاهی در صدد جستجوی نازینش در
میان همالیا و هیرمند می افتد.نیلوفر و رنگ ها را نثار بودا میکند. و گاهی
(راکی گره پاکتر از ابریشم) رابه تحسین وتمجید میگرد. حضوراش شرق وشمال
وغرب و جنوب را پر میسازد .
میرود و میرود و میرود بغداد را به تماشا میگرد
تمام شهر گورستان، تمام خشمها در مشت
سراپا
سنگ قبر و توغ و شمع و پنجه و شيون
دگر ماتم پی ماتم
در سوگی عبیر چارده ساله عراقی اش اشک غم میريزد و تعهد میکند تا همه ساله
19 اگست را تجلیل کند ودر یکی از سالگرد ها، وی را چنان آئنه بندان کند که
از آن ابديت بسازد.
سیاه سنگ در غم عبیر عراق اش اشک می ريزد.وهمچنان براي عبیر های تخاری ،
هراتی ، هلمندی ، قندهاری... خود نوحه دارد.
حاکمیت اش بر زبان، قاطعیت اش به راستکاری و عزم راسخ اش براي تحقیقات و
سايرنوشته هایش پایه های اساسی شخصیت وی را میسازد.
آوردن ایمل آدرس به سر خط مطالب چاپ شده یکی از پیشتازی دیگر سیاه سنگ است
که حتا حاضر است نشانی خانه وشماری تلیفون اش را نیز بنویسد . اين شهامت
است و سیاه سنگ این گونه با گام بلند فراتر از مرزها عبورمیکند و جاودانه
میشود.
تجليل از سیاه سنگ ، بنای جدید دیگری را در فرهنگ جامعه ما گذاشت که همانا
یاد بود ازهنرمندان و فرهنگیان حاضر در قید حیات ونقد و برسی گرفتن کار
نامه های آنان است که کاری ارزشمند وقابل توجه مي باشد.
راهش روشن و قلم اش باشکوه تر از گلستان هاي ميهن باد.
06/09/2008
|