کابل ناتهـ، Kabulnath





































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 

در گرامیداشت از کارکرد های فرهنگی داکتر صبورالله  “ سیاه سنگ توسط سایت انترنتی کابل ناتهـ “  

 
دیدار در افق نیلوفر

زلمی باباکوهــی

 

بهار  سال 2002م بود و سیاه سنگبه تورنتو آمده بود و در محفل خیرمقدم گویان این شاعر لحظه های صمیمی ، در ردیف دوستان و خوش آمدید گویان او ، من نیز سخن و کلامی گفتم و شادمانی خود را از حضور پر برکت او در شهر ما ) تورنتو ( بیان کردم .

بار دیگر که آن مدیح و خیرمقدم را از نظر می گذرانم و آن مصاحبه یی را که پیرامون شعر و شاعران ما صورت گرفته بود و در زرنگار اول ماه می 2002م به نشر رسیده بود ؛ می بینم که هنوز آن سخن ها و گفت و شنود ها مایه ها و رهنمود های ادبی و هنری نقادانه را در خود دارند و بینش صائب و دید روشن شاعر فرهیخته و سرایشگر دریافت های بکر و شاذ را در موقع شعر و نقد ، می نمایاند .

 

 شادمانم که بار دیگر انفاس هنرمندانه و دید نقادانه  این شاعر و نویسنده و پژوهشگر و مترجم توانا ، درین سطر ها می وزد و چشم می گشاید ، تا باشد که به بهانه ی تبجیل و تکریم از ایشان ، از  معنویت و فرهنگ او بهره یی گیریم و نشانیی نسل کبک ها  و تخم گلهای لب دربا را سراغی یابیم .

 

سیاه سنگ شاعر برخاسته از اعماق روزگار ماست . وقتی اعماق روزگار ما می گویم ، نشانه های بارز این اعماق و رنج عجین شده در این اعماق ، دیریست که در جدار اندیشه و تفکر هر انسان با وجدانی نقش خود را به تماشای دردناکی گذاشته است . رنجی که فریاد شده از اختناق و شکنجه و زندان و وحشت است و مشخصه روزگار ما همین شقاوت هاست و شاعر خود تا فراسوی این شقاوت ها ره سپرده است :

تمام شهر گورستان ، تمام خشتها در مشت سراپا سنگ قبر و توغ و شمع و پنجه و شیون / دگر ماتم پی ماتم / کرانه تا کرانه خون و اندوه و شقاوت تا فراسوها /

نیایش را کسی جدی نمی گیرد / تو گویی آیت الکرسی بیرون گردیده از قرآن / شنیدستم کسی گفته که رستم رفته از شهنامه ها بیرون  / زمین سخت ، آسمان دور ، هوا تا عرش باروتی / نه زمزم بهر ما پاک است و نه گنگا به هندو ها /

 

شعر سیاه سنگ ، زندگی اوست . چرا که او درین شعر ها زیسته است ، درین شعر ها درد کشیده ، درین شعر ها شکنجه شده  ، و درین شعر ها ، اما آرمانخواه باقی مانده و جویان و پویان هنوز می پرسد  : “ چه مانده ستت دگر برجا / ز نسل کبک ها و اسپ ها وز تخم گل های لب دریا ؟

 

سیاه سنگ با قامت آزاده و بلندای سروینه اش ، همان شاعر آزاده یی نیز هست که سال های متمادی را در شکنجه گاه و زندان بَرده سازان ایدیولوژیک گذشتاند ، بی آنکه عقاب بلند پرواز اندیشه های آزاده جویی او  از فرازنا ها به فرودنا ، بال خم کند او با شاعر دیگر دوران ما ) پرتو نادری(همزنجیر و زندانی است . اما  همزنجیری ، واژه یی نیست که جان مطلب را برساند . زیرا زندانبانان ، اسارت جسمانی را مراد نداشتند . آنها می خواستند روح آزاده انسانهای شجاع و آزادیخواه را به برده گی و زبونی بکشانند سیاه سنگ و پرتو نادری ، خود را همزنجیر نمی خوانند . آنها خود را زندانیان هم پنجره می دانند . چون سالیان متمادی از قاب یک پنجره کوچک به آسمان و جهان بزرگ پنهان نگهداشته شده از چشم آنها ، نگاه می کردند   .این منظر کوچک و آن دیدگاه بزرگ فراسوی منظر ، در خلاقیت های شاعرانه او ، چه بازتاب های از خود بجا گذاشته باشند؟   این پرسش در لابلای آثار و خلاقیت های هنری سیاه سنگ ، که هفت سالی را ازان منظر رنج به جهان نگاه کرده است ، شاید پاسخی ارایه کند !

 

 شکستن فضای باز تنفس و تفکر در جامعه که با چتر خونین هویت باختگی مزدوران تجاوز اتحاد شوروی پوشانده شد ، در شعر شاعران ما انعکاس حزن آلودی دارد .

 

واصف باختری شاعر نامدار زمانه ما این فضای یأس انگیز را چنین تصویر می کند :

به عنکبوت بگویید / به آن زبان که بجز راویان باد ندانند / نسیج هستی خویش / جذام هندسی خط و سطح و فاصله را / بهر کرانه بگستر / میان زاویه لحظه های تشنه صبح و بر صحیفه دیوار های سبز بشارت / به عنکبوت بگویید / رواق خانه ما بارگاه فتح تو باد /

 

سیاه سنگ این اوضاع را به گونه دیگر می بیند و اجازه نمی دهد که عنکبوت جذامی اسارت گستر ، رواق خانه اش را فتح کند . او صفا و هوای خانه خود را فصلی از بهشت می خواند و بر عنکبوت می شورد و می گوید :

هوای خانه ما از بهشت می آمد / صفای خانه ما در تمام شهر نبود  / به عنکبوت نگفتم و هیچگاه نگویم / رواق خانه ما بارگاه فتح تو باد ! /

 

دید نقادانه سیاه سنگ نسبت به روند فرهنگی جامعه افغانستان و بدایع هنری آن در طی بیست سال اخیر  با شفافیت بلورینی همراه است و با دقت و ژرف نگری خاصی راجع به شعر و داستان و نقد ، دیدگاههای خود را مطرح می کند و آشوب اجتماعی ربع قرن را بی تأثیر بر روند شعر و هنر نمی داند و نتیجه می گیرد که در طی این سالیان آشوب و بلوا ، شعر امروز افغانستان نیز به بن بست نشسته است .

سیاه سنگ بر این نظر است که سرایندگان نسل اول شعر امروز افغانستان چون فارانی ، باختری ، ناظمی و . . .  آغاز گرانی بوده اند که بر شاعران پس از خود اثر گزارده اند و این اثر گذاری از زبان و پیام تا اندیشه و دیدگاه به چشم می خورد .

 

او معتقد است چند تن از همان نسل اول توانستند شهرت و ویژه گی خود را یکی دو دهه یی زنده نگهدارند اما  سرود پردازان نسل دوم نتوانستند چیزی بیافرینند که با پیام نسل اول ناهمانندی داشته باشد . پرداختن به شعر های سست عاشقانه ، سرود های متوسط عرفانی و کلی گویی های سیاسی و اجتماعی به زور استعاره ها و سمبول های پیچیده واضحاً که نمی توانست رهی به دهی ببرد .

سیاه سنگ جایی که پای نقد راستین هنری در میان است ، سخت استوار و بیرحم می ایستد و بر شفافیت دیدگاه خود می افزاید .

 

از همین جاست که می گوید : “  من آماده ام در پای این گفته ام امضا کنم که نسل دوم شاعران ما نه تنها استقلال زبان و پرداخت خود را نیافته ، بلکه به تمام معنا لکنت هنری خود را به تماشا گذاشته است  . البته توجه بفرمایید نگفتم که در دو دهه اخیر اصلا شعر خوبی سروده نشده ، بلکه می گویم جریان شعری خوبی نداشته ایم . از همین رو شاعری که بتوان او را  نماینده راستین شعر امروز افغانستان خواند ، به چشم نمی خورد .

 

خلاقیت های هنری سیاه سنگ در مرز شعر و داستان ره می زند و او هم شاعر و هم داستان نویس است . چه به قول خودش ،  تیوری های امروزین ، داستان کوتاه را نیز به ظرفیت ها و ظرافت های شعر نزدیک کرده است . اما خودش  در تنگنای گزینش میان داستان و شعر ، نحله دیگری را بر می گزیند و باورمند است که سلیقه و اندیشه اش بیشتر به نقد شعر و داستان گرایش دارد .

 

گرایش سیاه سنگ به نقد نویسی مانع ازان نشده که او از شعر مهجور ماند او در مجموعه های آذر شین بهترین نمونه شعر خود را عرضه کرده است و سرود بلند خدا حافظ گل لاله . . . “  یکی از چکاد های شعر امروز فارسی است .

به تحقیق و درست نمی دانم که سیاه سنگ پس از های آذرشین چه شعر های دیگری سروده و چه مقدار اشیاء  و پدیده ها و بازتاب ها ، از کارگاه ذهن خلاق او عبور کرده اند و به تصویر و شعر تبدیل شده اند . اما می دانم که شعر هایش تأثیر گذار اند ، زبان و بیان استوار و محکم دارند ، پیام هایش پر توان وگویا و تصویر هایش شفاف و روشن اند .

 

سیاه سنگ در پهلوی شعر های سروده اش ، یک شعر ناسروده نیز دارد ، که تنها مطلع اش را سروده است . اما تصویر های این شعر ، پیام و شمایل این شعر ، متن و حواشی این شعر ، همچنان در کارگاه خلاقه ذهن شاهر ته و بالا می رود ، شکل می گیرد و باز شکل می بازد ، تا به هیأت و شمایل نهایی آراسته گردد و تولد بیابد .

این شعر ناسروده سیاه سنگ چنین مطلعی دارد :  ) اگر باران ببارد / بامیان دشت نیلوفر خواهد شد . )

این تصویر ناب که پس از  فروریختن پیکره های بامیان ، در ذهن سیاه سنگ جا باز کرده ، در واقع جوش درون اوست از صدمه یی که بر روح و روانش وارد آمده و تلاش و کنکاش جان و روان بیقرار شاعر است  که می خواهد جای این خالی بزرگ را به نحوی پر کند . اگر  با سنگ نمی شود ، با فرهنگ شود . اگر به شکل کهن نمی شود ، در شمایل سخن شود و بالاخره به هر نحوی که می شود ، باید زخم این خلای وحشتناکی که در روح و جان ما دهان باز کرده است ، به شکلی از اشکال التیام یابد .

 

همان است که شاعر دست به دامن اسطوره می شود و از آرمان و اسطوره مدد می جوید و در زوایای فرهنگ بودایی و عرفان برخاسته ازان به جستجو می خیزد ، نیلوفررا می یابد و بارانرا حس می کند و بامیانرا می بیند و تاریخ درخشان پارین آن را با آن ابهت و آرامش و بی آلایشی بودایی که در دامنش خوابیده است ، در می یابد . و همه اینها دست در دست هم می دهند و شاعر را در افق های نیلوفری شهود و اشراق عارفانه می کشانند تا بسراید  :  “بامیان دشت نیلوفرها خواهد شد ! “  باران های شعور و رویاننده گی خواهند بارید و زندگی آماده رویش اندیشه های نیلوفری خواهد شد و با آلایش ها وداع خواهد کرد . “ همان گونه که نیلوفر در مرداب می دمد ، در آب می روید ، بر آب می آید ، ولی به گل و لای مرداب آلوده نمی شود “  بامیان نیز در جهان چون نیلوفری برخواهد خاست و به آلایش تن در نخواهد داد .

این شگوفایی پر جلال بامیان در کلام شاعر که بر بال اسطوره های جاودانی آرمان انسانی به پرواز درامده است ، سیاه سنگ را قوت می بخشد  تا  آن خالی بزرگ زجرش ندهد و به جای آن افق های نیلوفرین آرامش و رهایی را در منظر داشته باشد

مگر نه همان آسمان بزرگ جهان  که با قاب کوچک پنجره زندان شاعر تنگ می شد ، در گشایش دشت های نیلوفرین ، وسعت خود را باز می یابند ؟  وسعتی که از شاعر دریغ شده بود و اینک در افق های بی پایان باران و نیلوفر به جلوه می نشینند .

سه نماد  باران ، بامیان و نیلوفر  که آرمان و حقیقت  مورد نظر شاعر اند ، در یک بیان پارادوکسی ، علیه سه ضد حقیقت می ایستند باران  نماد رویش ، علیه ضد حقیقت خشکی و نازایی و عقامت ، بامیان  نماد ماندگاری و تاریخ و زندگی و آفرینش ، علیه ضد حقیقت تهاجم و ویرانگری و وحشت و مرگ ،  نیلوفر  نماد بی آلایشی و رهایی ، در برابر ضد حقیقت  زشتی و جهالت و تعصب و بنده گی .

 

این شعر سروده و ناسروده سیاه سنگ رو به اوجها دارد ، نه تنها سرگذشت دردناک بامیان و خالی های هولناک جنون و بربریت را  روایت می کند ،  بلکه اعماق تاریک کور روان حقیقت یگانه را  در جهانی که دیگر هزار رنگ و هزار حقیقت در برابر هم به جلوه درآمده اند ، می کاود و نه از موضع شعار ، بل از جایگاه شعور ، قواره زشت و تاریک اهریمنان ضد آفرینش و هنر و زیبایی را در مقابل خود شان به نمایش می نهد . افزون بر اینها ، جهان آرمانیی می آفریند که همواره انسانها آن را می جویند و بدان سو رو دارند .

 

 و سخن پایان ، این گفته سیاه سنگ را که می گوید ظرفیت داستان کوتاه گاهی با ظرافت های شعر پهلو می زند ، می توان چنین برکشید که شعر بامیان او نیز ساحت شعر و داستان را توأمان در می نوردد و سطر های بعدی را به انتظار نگهداشته است . **** 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٩             سال چهـــــــــارم                   اسد    ١٣٨۷                 اگست 2008