کابل ناتهـ، Kabulnath


















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

زمزمه‌هاي طواف ‌گل‌سرخ

(نگاهي به مجموعه‌شعرهادي‌ميران)

نیزار

 
 
 

هادي‌ميران، شاعر‌خوش‌قريحه و غزل‌پرداز‌توانايي‌است که در اين اواخر نام و نشاني از خود رقم زده‌است. وي، خودش‌را چنين معرفي‌مي‌کند: «نخستين سال شور وشر بود که درتخته سياه مکتب نوشتم "نازو انار دارد". حالا سالها است که درسوئد زندگي مي‌کنم. طبيعت زيبا وجادويي سوئد کلامم را موزون مي‌سازد. نيمه سوادي دارم وبه قول سپهري سر‌سوزن ذوقي هم بر آن اضافه شده است. ازدانشگاه غرب‌سوئد، در رشته علوم اجتماعي با گرايش انسان وجامعه، لسانس‌گرفته‌ام ودر همين‌رشته از دانشگاه گوتمبورگ سوئد با گرايش مديريت و رهبري، ماستري‌گرفته‌ام. تجربه‌ام درشعر به صورت جدي‌تر، بر مي‌گردد به دو سال قبل؛ درست وقتي که احساس کردم ديوانه مي‌شوم.»

هادي ميران در وبلاگ به نام «گل‌سرخ» غزل و دوبيتي‌هاي زيادي را از ماه‌قوس 1386 تا اکنون به‌نشرسپرده و طبق درخواست نگارنده‌، 88 شعر را براي اين‌جانب فرستاده‌است. قريحة سرشار و سرايش مداوم، تصاويرناب و عاطفي‌بودن غزل‌هاي‌او مهمترين‌دليل‌نوشتن اين‌يادداشت‌مي‌باشد تا از اين‌شاعرعزيز در سرايشهاي بعدي او شاهد شعرهاي پر آب‌تر، جدي‌تر و ماندگارتر باشيم.

ابتدا لازم مي‌دانم که در اين‌نقد به برجستگي و سپس به يک سري از کاستي‌ها و اشکالات شعر او بپردازم

الف ـ برجستگي‌ها

سرايش مداوم:

سرايش مداوم يکي از برجستگي‌هاي ميران به شمار مي‌رود. او حداقل هفته‌ي يک غزل به نشر مي‌سپارد و اين نشان‌دهنده‌ي استعداد و ذهن سيال شاعراست که دغدغه‌هاي‌ذهني‌خويش را در قالب‌شعر بيرون مي‌ريزد. اين، درحالي است‌که بيشتري از شاعران امروز به ويژه شاعران هموطن به دردمزمن بي‌شعري مواجه بوده‌اند، چنانچه بيم آن مي‌رود که برخي از شاعران مطرح، عنوان شاعربودن خود را کم‌کم‌فراموش ‌کنند. مثلاً سيد ابوطالب مظفري، محمدکاظم‌کاظمي، محمدبشير رحيمي، سيد نادراحمدي و... در سالهاي اخير، سال يک شعر هم نسروده‌اند. و اين، مي‌تواند عيب بزرگي براي شاعر و تهديد جدّي براي رشد و بالندگي ادبيات‌معاصر تلقي‌شود. در اين‌ميان شاعران هموطن افغانستاني، تنها کسي‌که اين سدّ را شکسته، آقاي ميران است. به اين اميد که سرايش مداوم او نميرد و همچنان زند و پويا باشد.

جسارت هاي زباني

ميران در اشعارخويش، جسارت‌هاي زيادي دارد که مي‌تواند با رعايت مباني زبان وصنايع‌ادبي، از برجستگي‌هاي اشعار او به‌شماررود. مثلاً شاعر تلاش مي‌کند، ترکيب هاي جديدي را بيا فريند و يا از بکارگيري کلمات محاوره اي، اباي نداشته باشد.

دو پلک آتش‌بس، دل‌ابرينه، رگ‌مهتاب، بلوغ تاک و ترکيباتي ازاين دست را درشعر ميران به طور وفور‌مي‌توان‌يافت. و يا به کارگيري واژه‌هاي محاوره‌اي چون:حتماً اصلاً، فرضاً دربعضي بيت‌ها خوب به‌کارفته‌اند؛ مشروط براين‌که فرضن، اصلن، و حتمن نباشند.

سيرمنطقي

اشعاربسياري از ميران خوانده‌ايم که سيرمنطقي خوبي‌دارند. به عبارت ديگر محورعمودي و افقي‌شعر در آن‌ها رعايت شده است؛ به جز مواردي که در نقد و بررسي چندغزل در آخر به آن ها اشاره مي‌کنم. منظور از رعايت محورعمودي و افقي‌شعر اين است که تمام ابيات يک‌غزل از يک‌نواختي‌فضا و سيرمنطقي محتوا برخوردار باشند، نه اين که در يک بيت به جنگ عراق اشاره داشته باشد و در بيت ديگر شاعر‌به ياد معشوقش در افغانستان افتاده و سرانجام ازفلسطين و لبنان سردر آورد، مگر اين‌که اصل ساختارچنين باشد..

توجه به‌تجربه‌هاي شخصي

يکي از مشکلات شعر يک دهه پيش، کلي‌گويي‌ها، پرواز درفضاي‌مشترک و استفاده ازتصاوير‌مشابه بود که شاعران بسياري با آن روبرو بودند و اين موضوع در شعرمقاومت افغانستان بيشتر ديده مي‌شد؛ تا آن جايي که يکي از منتقدان ايراني در نقدي بر شعرمقاومت افغانستان، از «تنفّس‌در‌هواي‌مشترک» سخن‌گفته‌بود. اما در شعر امروزافغانستان و حتي ايران اين قضيه کمتر ديده‌شده و شاعر به تجربه‌هاي شخصي و فضاي که متأثر از آن است، مي پر‌دازد و ياحداقل تصاوير اشعار او برگرفته ازمحيط‌پيرامونش مي‌باشد. البته ممکن است تکيه‌ي زياد بر اين تجربه نيز در آينده به عنوان يک‌چالش درآيد؛ چنانچه کم کم اين‌خطر، جريان‌‌شعر داخل‌افغانستان را نيز تهديد مي‌کند. مثلاً امروزه سه‌حلقه‌ي از شاعران در شهرهاي‌هرات، کابل و مزار شريف شکل‌گرفته‌است که شاعران جوان بيشتر ميدان‌دار‌هستند. از ويژگي آشکار و وجه‌ي اشتراک آنها ـ به صورت يک‌جريان ـ عاشقانه‌سرايي است. اما از آن جايي که محيط پرورشي، فضاي‌حاکم برجامعه و غرايض‌انساني در يک جامعه حالت‌يک‌ساني دارد، عاشقانه‌سرايي نيز حالت‌يک‌ساني به خود مي‌گيرد، و از اين روست که نسبت به آينده‌ي اين‌جريان مي‌توان نگران بود.

 اما درباره‌ي اشعار آقاي ميران بايد گفت که عاشقانه‌سرايي، شناسنامه‌ي اشعار ايشان است و او براي تصوير‌عشق‌خويش از محيط زندگي، نگاه حاکم برجامعه، تجربه‌هاي شخصي و تخيلات‌خويش کمک‌زيادي مي‌گيرد. مثلاً شاعر در يک دوبيتي چنين مي‌سرايد:

چنان‌پيچيده‌اي در تار و پودم

که جاري مي‌شوي در هرسرودم

تويي اسرائيل ناز و قشنگم

برايت اوج احساس يهودم

    بدون ترديد اگر شاعر در اروپا به سرنمي‌برد، براي احساسات خود از تصاويرفوق کمک نمي‌گرفت که هيچ، حتي صفت« ناز» و «قشنگ» براي اسرائيل را بزرگترين جرم مي‌دانست. بنابراين، در بسياري غزلهاي ميران اين تأثيري‌پذيري ازمحيط، ديده مي‌شود که از جهتي حُسن به شمار مي‌رود.

    ب- کاستي‌ها

يک نواختي در وزن،

نخستين ضعفي‌که در شعرهاي ميران وجود دارد يک نواختي در وزن است. شاعر، عجيب به.زن «مفاعيلن، مفاعيلن، مفاعيلن، مفاعيلن» وابستگي دارد؛ طوري که از بين 76 غزل، 53 تاي آن به وزن ياد شده و آن هم در فاصله هاي‌کمتر و يا پشت سرهم سروده شده‌است؛ چنانچه در دو مورد 12 غزل بدون هيچ‌فاصله‌اي اين‌حالت را دارند. اين‌موضوع براي يک مجموعه، نقطه ضعف به شمار مي‌رود و براي خواننده کسالت‌آوراست.

يک نواختي در محتوا

قبلاً اشاره شد که عاشقانه‌سرايي‌، شناسنامه‌ي شعر ميران است، لذاست که محتواي مجموعه شعر او را عشق و شيدايي تشکيل مي‌دهد و عشقي که اين‌اشعار بيانگر آن است در‌مايه‌هاي شکوه و دوري ازمعشوق، آرزوي وصال، گلايه از معشوق، او صاف معشوق ، درخواست از او و... مي‌باشد. دراين‌که معشوق ميران در شعرهاي او تصنعي يا تجربي‌است، اين، به‌خود او برمي‌گردد و از لابلاي برخي شعرها پيداست که‌معشوق او سرزمين و زادگاهش مي‌باشد، اما در بيشتري از غزل‌ها اين عشق مربوط به يک محبوب و شخص‌مورد‌نظرشاعر است، چنانچه درچندين غزل، به طور مشخص، شاعر از کلمه «خانم» نيز استفاده مي‌کند.

اما براي اين که شاعر‌خواسته است‌شعرش را از حالت‌يک‌نواختي خارج‌نمايد و پيوندي با زادگاهش بزند، از اشيا و مفاهيم‌کاربردي در جامعه‌ي افغانستان نيز‌کمک مي‌گيرد که انصافاً برخي، خوب جاه‌اندازي‌شده و برخي هم جايگاه‌مناسبي‌ندارند.

‌به هرحال، نگارنده را عقيده بر آن است اگر هرشاعري، خودش را ازدل‌مشغولي‌خاص‌بيرون نسازد، کمتر موفق‌خواهد بود تا جايگاهي در ادبيات و جامعه خويش باز نمايد، زيرا جهات ماندگاري يک‌اثر، افزون ‌برزيبايي‌هاي ادبي، محتوا و درون مايه‌ي شعري، تأثيرزيادي درشهرت و ماندگاري آن خواهد‌داشت. بنابر‌اين، از شاعري که تحصيلات آکاداميک در علوم اجتماعي دارد و مهم تر از آن به جامعه و مردمي تعلق‌دارد که تعصب، تبعيض و درگيري در تاريخ آن عجين شده و ازاين‌رو، پدران و مادرانش قتل‌عام ها، بردگي‌ها و محروميت ها را پشت‌سر‌گذاشته، حداقل انتظار اين است که درد‌هاي‌ناگفته‌ي بسياري را در اشعارش منعکس‌نمايد؛ به ويژه که اين‌توانايي در آقاي ميران وجود دارد.

اگر ما مشغوليت‌هاي غير‌قلمي و يا سطح پايين تحصيلات و نداشتن‌فرصت مطالعات‌برخي ازشاعران معاصر را مهم ترين دليلي بر حرکت‌لاک‌پشتي شعر امروز بدانيم، اين مسأله درباره‌ي ميران موضوعيت ندارد، زيرا او کسي است که با نظريه‌هاي دانشمندان بزرگ، آشنايي دارد و از سوي، وي يک مسلمان افغانستاني است که هزاران حرف‌هاي ناگفته درحوزه‌ي انديشه و دردهاي‌جامعه‌ي خويش را کم بيش مي‌داند، لذاست که اگر او بخواهد، مي تواند اندکي‌از دايره هاي مجازي فعلي‌خود بيرون آيد، چنانچه جرقّه‌هاي از اين حالت در برخي از غزل‌هاي‌وي وجود دارد.

اکنون ممکن است، خواننده‌ي محترم بگويد: يک شاعر با فوران احساسات سروکار دارد و اشعار او آينه‌ي زمانه و بيانگر دغدغه‌هاي دروني‌اوست، بنابراين،‌ او را با نظريه‌ها چه کار؟ در پاسخ بايد‌گفت: بلي، اگر ما شعر را در چنبره‌ي دغدغه‌هاي ذهني محصور کرده و به آن به عنوان وسيله‌ي تبارز احساسات مقطعي‌خود نگاه کنيم، درست؛ اما اگر بخواهيم مانند حافظ، مولانا، سعدي، بيدل و... وارد درياي بي‌کران انديشه‌ و معارف شويم وبه دردهاي‌انسان بينديشيم، مي‌توانيم از نظريات دانشمندان و تجارب آن ها در آثار‌خويش کمک بگيريم. يک سال پيش درغزلي، گفته‌بودم:

کي گفته است، جنگ به پايان رسيده است

جنگت هميشه هست، به فکر تفنگ باش

تو درميان‌جنگل انبوه مانده اي

خواهي‌اگر که زنده‌بماني، پلنگ‌باش.

وقتي اين شعر را براي‌يکي‌از دوستانم خواندم، ‌گفت: شما از طرفداران نظريه «توماس‌هابز» مي‌باشيد که مي‌گويد: «انسان، گرگ‌انسان‌است » و اين سخن با اين که برايم بسيارجالب وغيرمنتظره بود، باعث شد، ديد‌گاه آن دانشمند را بخوانم و شباهت‌هاي زيادي بين نظريه‌ي او وجامعه‌ي افغانستان بيايم. بنابراين، به اين باور رسيدم که مي‌شود در شعر هم وارد نظريات و مباحث‌علمي‌شد؛ چنانچه بزرگان ما اين کارها را کرده و شاهکارها آفريده‌اند. البته اين به توانايي ‌شاعر بستگي دارد که چگونه دايره‌ي‌فکري خود را گسترش داده و چگونه با زبان شعر بتواند آن را بيان نمايد.

يک نواختي در مخاطب شعر

منظور از اين يک نواختي اين است که ساختارشعر آقاي ميران در تمام شعرهاي او (اعم از غزل، دوبيتي، مثنوي ) حالت‌خطابي‌داردکه براي‌خواننده‌ي بي‌طرف خسته‌کننده‌است. معمولاً هرکسي وقتي يک مجموعه‌شعر و يا يک‌کتاب را مي‌خواند، خود را به عنوان يکي از مخاطبين آن کتاب مي‌داند که گاهي او را‌پند مي‌دهد، سرزنش مي‌کند، تشويق و ترغيب مي‌کند، اطلاعات به او مي دهد، روايت مي‌کند، از اوي مي‌خواهد همدرد او باشد و... عين آنچه حافظ شيرازي و بسياري از شاعران در آثارماندگارشان انجام‌داده‌اند. باتوجه به اين‌موضوع، وقتي مجموعه‌اشعار آقاي ميران را پيرنت گرفته و از اول تا آخرخواندم، کمتر خود را به عنوان يکي از مخاطبين اشعار او يافتم که مرا وادار به تأمل کرده باشد. زيرا اين‌اشعار از‌اين‌که عاشقانه‌ و همه خطابي‌اند، کمتر از برخي ظرافت ها، مانند مردمگرايي، حکم اندازي و... برخوردار‌است. و براين‌اساس، ابياتي‌که خواننده را جهت‌دهد و يا او را وادار به تفکر‌نمايد، کمتر وجود دارد.

اجازه دهيد که اين موضوع را با ذکر دو مثال تمام‌نمايم:

آقاي کاظمي در يکي از مثنوي هايش چنين‌حکم‌اندازي‌دارد:

سيب دندان زده ننگ‌دهن‌است، اي‌مردم!

اين روايت، سندش خون‌من‌است، اي‌مردم!

و يا ابوطالب‌مظفري وقتي‌خواهان تأمين عدالت‌اجتماعي و مشارکت‌قوم محروم خود در قدرت مي‌شود، به همين سادگي مي‌گويد:

ديروز اگر به دشت‌بلا لاله‌کاشتيم

امروز، چشم‌مرحمتي‌نيز داشتيم

آري، درخت، پنجره و عشق، حق‌ماست

ما انتظار مزدکلاني نداشتيم.

مي بينيم که اين دو شاعر در همين چند بيت، مطالب‌چند مقاله را جاي داده‌اند و نشان‌داده‌اند که مي‌شود لباس‌گوناگون به‌تن شعرنمود. حال، ممکمن است اين‌شعر، حالت روايتگري، گفت‌و‌گو، داستاني، خطابي و...را داشته باشد.

سکته‌هاي وزني، ذهنيت‌گرايي...

نکات فوق، کاستي‌هاي‌ديگري در شعر ميران است، هرچند اين کاستي‌ها کمتر مشاهده مي‌شود.

نقد دو‌غزل

درپايان اين نقدواره بدنيست دوتا ازبهترين‌غزل‌هاي اين مجموعه به نقدوبررسي‌گرفته‌شود.

1

بيا ازسنگرت پايين دوپلک آتش‌بس امضاکن

گره ازاخم ابرويت به دست يک غزل واکن

حضورت عطرنان‌گرم و من طفل‌خياباني

بيا باسايه روشنها دلم را غرق رويا کن 

به حکم قاضي‌چشمان تو محکوم‌اعدامم

بيا اين‌حکم را حد اقل باخنده اجراکن

شبي درصحن‌خونين پلچرخي‌چشمانت

بدون هيچ تکليفي طناب دار برپاکن

دل من قريه‌ي سرسبز روياي توبود اما

به خاکستر‌بکش، خاکسترش را نذردرياکن

مرابنويس لوح يادگارت دردل صحرا

ولي يک روز ازپيشاني من پرده بالاکن

 16 مي 2008 ترولهيتان

غزل‌زيباي‌بالا «لوح‌يادگار» نام‌دارد و پر از تصويرهاي شاعرانه است. بيت‌ها قشنگ‌اند اما به نظر‌مي‌رسد که نياز به اصلاح‌دارند. مثلاً شاعر در بيت اول، کسي را تصوير مي‌کند که با او واردجنگ‌شده است و از او مي‌خواهد به دست يک‌غزل، با او آتش‌بس‌نموده گره‌ ازاخمهايش بگشايد.

در بيت دوم، حضور او را مهم مي شمارد که بوي‌نام‌گرم مي‌دهد و او چنان طفل‌خياباني به دنبال اين‌نان‌است...

در بيت‌سوم، ‌‌شاعر مطمئن شده است که با او آتش‌بس‌نمي‌کند و در نگاه او، محکوم به اعدام است و از او مي‌خواهد که حداقل اين‌حکم را باخنده‌اجراکند.

در بيت‌چهارم، توضيح اضافي‌داده و براي او‌تعيين‌تکليف مي‌کند که درصحن‌خونين پل‌خرچي‌چشمانش با طناب‌دار، اعدامش‌کند.

در بيت‌پنجم، اظهار‌مي‌کند که دل شاعر پيش ازاين، قريه‌ي سرسبز روئياي‌او‌بوده (که حالانيست) ‌لذا از وي‌مي‌خواهد که اين دل را به خاکستر بکشد و خاکسترش را هم نذردريا نمايد.

 بالاخره در بيت ششم، شاعر از او مي‌خواهد که وي را لوح يادگار در دل صحرا بسازد، به شرطي که يک روز از پيشاني او پرده را بالا نمايد.

حالا اين غزل با تمام زيبايي ظاهري که دارد، متأسفانه حرف ديگري براي‌مخاطب‌ندارد، لذا خواننده را به شدت عصباني مي‌کند که خوب اگر مخاطب شاعر او باشد، ديگر چه‌کار‌کند و چرا شاعر با او قهرکرده و دليل اين کارها چيست؟ به عبارت‌ديگر اصل‌جرم، گم‌است تا خواننده با شاعر ابرازهمدردي کند ويا دربرابر مخاطب‌شاعر موضع‌گيرد.

مهمتر از همه اين‌که بيت‌آخر از لحاظ سيرعمودي شعر با ابيات قبل ارتباط پيدا نمي‌کند، چرا که شاعر در دوبيت قبلي، تکليف را روشن کرده که در صحن‌پل‌چرخي‌چشمانش، طناب‌دارش را برپا‌کند(ذهنيت‌گرايي) و سپس دلش‌را بيرون آورده بعد ازخاکستر‌کردن، نذردريا نمايد. اما با وجوداين، چگونه دوباره او را در دل صحرا لوح يادگار بسازد؟ وچرا اين‌لوح به دور از محل اعدام برپاشود؟ اگرمنظور، نام شخص اعدامي‌باشد که دردل‌صحرا در يک لوحي نوشته شود و سپس ازروي اين‌لوح پرده‌برداري‌شود، اين‌بيت گوياي‌آن نيست. افزون بر آن که دربيت دوم از ترکيب «عطرنان» بوي‌نان، قصد‌شده و در ‌محاورات نيز «زندان پُلْ چَرْخي» گفته مي‌شود تا «پُلِ‌چرخي».

و اين است که بايدگفت: تعداد زيادي از غزلهاي ميران مشکلات غزل يادشده را دارند.

 2

پناهندِه سياسي ام به چشمان غزل ريزت

مرا آورده دراينجا نگاه‌جنگ پرهيزت

مرا ازآسياي سرنوشت من دراين قاره

به سمت‌خود کشانيده صداي صلح آميزت 

ورق ميزد شمالک برگ انجيل لبانت را

مرا پيچيد درخود تا شدم يک سينه لبريزت

خطرکردم گذشتم ازتمام مرز و معبرها

رسيدم پا برهنه تا به اين‌شهرخبرخيزت

خيابان‌گرد‌چشمان خبرساز شماهستم

به يگ‌برگ‌اقامت راضي‌ام درکنج دهليزت

۱۸/۱/۲۰۰۸ تروليتاه

اين‌غزل‌ميران، يکي‌ازغزلهاي‌زيباي‌معاصرافغانستان‌‌ و نام‌آن‌ «پناهجو»ست. دراين‌غزل، شاعرگوشه‌ي ازتاريخ‌‌کشورش‌را بيان‌کرده و دونگاه‌متفاوت‌‌حاکم‌بر دو‌قاره‌ را به‌‌ تصوير‌کشيده ‌است. غزل از استحکام‌خوبي ‌برخورداربوده و ازمحورعمودي و افقي عالي برخورداراست. تنها نکته‌ي که به نظرمي‌رسد اين‌است که تعبير«پناهنده‌سياسي» نه تنها قشنگ‌ و شاعرانه‌نيست وازاين‌جهت غزل، مطلع‌خوبي‌ندارد، بلکه از لحاظ‌ مفهومي‌نيز مشکل ‌ايجاد‌کرده‌است. ديگر بيت‌ها عواطف‌انسان‌را تحريک‌مي‌کند ومرحله‌به‌مرحله‌پيام‌مي‌دهد که شاعر يک‌آواره‌است و ازتمام‌مرزومعبرها و با درنظرداشت تمام‌خطرات‌آن راه‌راطي‌کرده‌است که اينک‌ درکنج يک‌دهليز با يک‌برگ‌اقامت راضي‌است. حال،‌ اين‌آدم، چگونه پناهنده‌ي سياسي‌مي‌باشد؟ معمولاً پناهندگان ‌سياسي، درکشورهاي‌شان داراي‌نام و نشان بوده و اينک چهره‌ي مثبت‌ يا منفي‌دارند که با نظام جديد سرناسازگاري را داشته و به دنبال پناهگاه مي‌گردند. وضعيت اين اشخاص با آدم‌معمولي که صرفاً درپي‌نجات دادن جان و استعدادش‌هست فرق‌مي‌کند؛ چيزي که شاعر آن را به تصويرمي‌کشد. بنابراين، اين بيت اگر اين‌گونه ويا بهترازاين‌اصلاح‌شود، مشکل حل‌خواهدشد:

پناهم مي‌دهد هرلحظه چشمان‌غزل‌ريزت

مرا آورده دراين‌جا نگاه‌جنگ‌پرهيزت

دراخيرغزل‌ديگري از ميران‌عزيز را باهم مي‌خوانيم و براي او آرزوي‌موفقيت بيشتر مي‌کنيم. به اين اميد که از برخي صراحت‌گويي ما نرنجيده باشد:

 

نامه‌اي ديگر

 به حُکم چشمهايت مي‌نويسم نامه‌اي ديگر

دلم را درميان نامه مي پيچم پريشان تر

پس ازنام قشنگت، مي‌نويسم سطراول را

قفس، آتش، پرنده، يک‌گلو آواز و خاکستر

ميان برگ‌ماه، درانتهاي نامه مي‌پيچم

براي دستهايت چوري و يک حلقه انگشتر

دلم را درميان نامه ام پچيده مي‌يابي  

کنارنامه‌هاي ديگرت، هرروز پشت‌در

درآن خلوت که از ابرخيالت ماه مي‌تابد

تورا با سطرسطر نامه‌هايم مي‌کشم دربر

ميان برگ‌ماه پيچيده تقديم تو مي‌دارم

دوگلدان، شمعداني، قالي و يک دسته نيلوفر

 **

ولي حس‌مي‌کنم يک‌روز درغُربت دل‌عاشق

دورازچشم تو مي‌ميرد کنار‌نامه‌ي‌آخر.

 

۲۳/۲/۲۰۰۷ دانشگاه گوتمبورگ

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷۵             سال چهـــــــــارم                   سرطان    ١٣٨۷                  جون/جولای 2008