چند روز پیش در یکی دو سایت فراخوانی را زیر عنوانی " زبان
پارسی را پاس داریم" اسمای عزیزانِ آشنایی را خواندم که یکی پی دیگر ردیف
شده بودند، و با این نمایش، خویشتن خویش را در گروه " پاسداران" زبان فارسی
ثبت نموده بودند. به هر حال از همه نباید گلایه نمود. حتی چندتایی از این
عزیزان که حتماً معنی واژهء " پارسی" را نیز شاید بدانند. هم جایی گلایه
باقی نمی ماند. زیرا اگر میدانند شگفت انگیز است که با کدام شمشیر عقل
وارد آوردگاهء پاسداری شده اند. و یاسدارگونه نام نوشته اند، حتماً ملحوظی
بوده باشد و مصلحت روزگار نامیمون برای کسب جاه و مقامی که پایدارانه شمشیر
به کمر بسته اند تا پاسداری کنند . بدین لحاظ گلایه بی مورد است .
بیایید نخست روی کلمهء " پاس" مکث نمایم. پاس : نگهبانی ،
حفاظت و حرمت و احترام را گویند ، اگرچه معانی دیگری نیز دارد ولی ما به
همینش اکتفا می نماییم. زبان جزئی از معنویت یک جامعه را تشکیل می دهد و
فرهنگ به معنی وسیع کلمه معنویت جامعه می باشد. نامها، جزء از معنویت جامعه
و مشمول بخش زبان می باشد. هر انسانی بومی و ملی از زبان و نام خویش زمانی
دفاع می نماید که مورد تجاوز قرار گرفته باشد یعنی متجاوزی خواسته باشد که
نام و نشان او را تغییر بدهد. آنگاه مردی بومی و ملی در دفاع از نام و نشان
خویش بر می آید. واز معنویت خود در برابرهجوم و ایلغار متجاوز پاسداری می
نماید. این را می گویند "پاس داشتن" . من در این معنی در کتاب ( نام و ننگ
؛ تولد دوبارهء خراسان کهن در هزارهء نو) بحث مفصلی نگاشته ام . هرچندکه
مضمون این نوشته نیز در آن کتاب با ارائه اسناد و مدارک نیز نگارش یافته
است. ولی از آنجایی که دسترسی به آن کتاب ، به ویژه در داخل کشور
اندک دشوار است ناگزیر این نوشته را با عین مضمونِ از یک بخش آن کتاب بنا
بر ضرورت زمان می نویسم.
اکنون پرسش اینست که اسم "پارسی یا فارسی" اسم ملی و
بومیی مربوط به معنویت جامعهء ما می باشد؟. در پاسخ به آنهایی که می
فرمایند آری؛ پس با قاطعیت باید گفت که از تاریخ بی خبر اند.
زمانی که به اسطوره و تاریخ مراجعه می شود، پارسها قبیله
ای بوده اند که در جستجویی علفچهرها از سرزمین بخدی به طرف غرب (مدیانا)
کوچ نموده اند. در اول اینها بنام "پرثوه" یاد می گردیدند که بعد ها پارسه
و پارس شد. از کوچ این قیبله از بلخ به طرف مدیانا همهء تواریخ شهادت می
دهند ، و پارسیان یعنی ایرانی ها ، خود نیز اعتراف دارند.
پیش از کوچ از بخدی ، این قبیله به زبان بلخی صحبت می
نمودند. این زبان را، یعنی زبان بلخی را ، دانشمدان ایرانی ، به غلط "
زبان اوستا" می نامند. در کتاب نام و ننگ از این قلم در باره این غلط چنین
نوشته شده است.
{{ ... زبان اوستایی یا یک غلط مشهور:
تمام پژوهشگران فارس و خراسان( ایران و افغانستان امروزی )
و مستشرقین غربی همیشه از زبان اوستایی نام برده اند. در حقیقت میتوان گفت
که این هم یکی از ترفند هاو حیله هایی است از جانب کسانی که در پی انکار
هویت فرهنگی و تاریخی مردمان کشورما می باشند. البته برخی ها را که تکیه بر
دیوار این غلط مشهور دارند، باید در قلمرو ناآگاهی از تاریخ هم میتوان شامل
نمود که از روی نا آگاهی و به تقلید از دیگران از زبان اوستایی نام برده
اند ، بدون آنکه به ریشه این مسله توجه نمایند.
اوستا نه نام کدام قومی است ونه قبیله ای و نه کشوری.
اوستا نام کتاب است که زرتشت پیغمبر آن را نوشته است ....
... یک نکته را که همیشه پژوهشگران بنا بر ملاحظات فکری و
تعلقیت های خویش به آن می پردازند همانا درهم برهم نمودن و یا بغرنج نمودن
ساده ها است ، تا خواننده نتواند اصل حقیقت شفاف و ساده را دریابد . در
حالیکه مثلاًً مسلهء اوستا و خطی که با آن نوشته شده است بسیار واضح است و
هرگونه حاشیه روی و مغلق گویی، اضافی می باشد. اوستا و گاتها در زمان زرتشت
نوشته شده است. زرتشت در زمان گشتاسب شاه بلخ در بلخ بوده است و اوستا را
درآنجا نوشته کرده است. پس اوستا با زبان مردم بلخ و شاه گشاسب نوشته است .
چنانکه که ابن ندیم از قول جهشیاری می نویسد گشتاسب مردم را به خواندن و
نوشتن فرا میخواند و میخواهد که همه خواندن و نوشتن را بیاموزد. حضرت
زرتشت پیغمبر الفبای رابنیاد می نهد،و بر اساس همین الفبا بعداً اوستا را
نیز می نویسد . از آنجای که بنیاد گذار دین و خط خود پیغمبر است ،نام این
خط را پسینیان می گذارند ( دین دبیره ) یعنی روش " دبیر" و کلمه
"دبیر" کاملاً یک لفظ بلخی است که در فرهنگ ها آن را پهلوی خوانده اند و ما
قبلاً گفتیم که پهلوی همانا زبان بلخی است که بعد ها به نام دری یاد گردید.
دبیر به معنی
{ نویسنده ـ معلم ، رهنما ، منشی و دبیر فلک ستاره عطارد
و حتی در اصطلاح شعری خورشید را نیز می گویند}و دین هم لففظ بلخی است که آن
را نیز در فرهنگها پهلوی نامیدند و معنی دین از جمله 1ـ نام
فرشته ای است، 2 ـ آئین ، کیش ،ملت ، ورع ، طاعت و ...
}معنی می دهد، وهمچنان باید گفت که فرشته یکی از نامهای حضرت زرتشت است.
بدین سان { دین دبیره میشود آئین یا سنت و روش پیغام آور خدا حضرت زرتشت که
معلم امت است. پس خط " دین دبیره" یعنی خط که در زمان حضرت زرشت در دوره
شاهنشاهی گشتاسب در بلخ رواج داشته است . این کلمات یعنی دین و دبیر امروز
هم مورد استعمال قرار دارد.
آنجای که مستشرقین و به تقلید آنها پژوهشگران پارس این خط
را مربوط به میانهء سده های چهارم تا ششم میلادی می سازند، در واقعیت مرتکب
غلط مشهوری می شوند. زیرا باستان شناسان اسناد و مدارکی را اکنون کشف نموده
اند که مبین تمدن و فرهنگ شهری در هزاره اول قبل از میلاد در کشور ما می
باشد. مرتضی راوندی در تاریخ اجتماعی ایران می نویسد: « ... زبان اوستایی،
زبان مردم قسمتی از نواحی مشرق و شمال شرق ایران بود و کتب مقدس دینی
اوستا، در ادوار مختلف بدین زبان تالیف شده . سرود های زرتشت( گاتها) که
قدیم ترین بخش اوستا محسوب می شود ، از لهجه کهن تری از زبان مورد بحث
حکایت می کند. اوستا به خطی نوشته شده که بنام خط اوستایی یا " دین دبیره"
معروف است» 1
ـــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ کتاب پیشین، مرتضی راوندی،
تاریخ اجتماعی ایران ،ج1بخش اول ،ص10
می بینیم که زبان اوستا را زبان مردم شرق ایران امروزی
یعنی خراسان یا افغانستان امروزی که همانا بلخ است می نامند. اما از گرفتن
نام بلخ و زبان بلخی خودداری می شود و آن را بنام زبان اوستا که نام کتابی
است که به زبان مردم بلخ نوشته شده
است یاد میدارند( عجبا).و همچنان در مورد زبان پارتی( پهلوی ـ اشکانی ) نیز
عین دعوی تحریر و تقریر است. همین نویسنده ارجمند می نویسد: « پارتی (
پهلوی اشکانی ) زبان قوم پارت، از اقوام شمال شرقی ایران است و زبانی است
که در عهد اشکانیان رواج داشته. »1
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همانجا ، ص 11
ادوارد بروان به نقل ازGeldner ( گلدنر) می نویسد که
« عرصه فعالیت زرتشت بلخ و زبان
بلخ زبان تعلیمات زرتشت بوده است»1
ــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ ادوارد براون، تاریخ ادبی
ایران،ج1، ص 146 ترجمه علی پاشاه صالح }}
بدینگونه زبان قبیله پارسیان که از بلخ بسوی غرب کوچ نموده
بودند زبان بلخی بوده است . در رابطه به زبان پارسیان دانشمند گرانقدر
ایران روان شاد سعید نفیسی در جلد اول " تاریخ نظم و نثر در ایران و در
زبان پارسی" خود اعتراف داشته می نویسد:
« ... ادبیات ایران تا حدی که اطلاعات بدست است دوره ای
نزدیک بدوهزارو ششصد سال را در بر می گیرد. در این مدت چهار زبان عمده در
ایران متداول بوده و به هر چهار زبان آثار مانده است : زبان اوستا [
شادروان نفیسی هم نمی خواهد بگوید زبان بلخ – س،ر ] پارسی باستان،
پهلوی، زبان دری یا فارسی امروز. قدیمترین زبانی که از آن آثاری مانده
زبان اوستاست و ظاهراً این زبان در دوره ای معمول نژاد ایرانی بوده که هنوز
پدران ما به ایران امروز نیامده بودند. در باب ناحیه ای که نژاد ایرانی پیش
از آمدن به ایران امروز در آن زندگی کرده است اختلاف بسیارست و عقیده بهتر
آن است که در شمال و جنوب جبال هندوکوش بوده اند و از آنجا در سه وهلهء
مختلف بایران امروز آمده اند. یکبار در سه هزار و سیصد سال پیش و بار دیگر
در دوهزارو هفصد سال پیش و بار سوم در2670 سال پیش. زبان پدران ما در آن
زمانی که هنوز به ایران نیامده بودند زبانی بوده است که چون کتاب اوستا بآن
نوشته شده آنرا زبان اوستا نام گذاشته اند. .. » 1
-------------------
1– سعید نفیسی، تاریخ نظم ونثردر
ایران ودر زبان فارسی، ج 1 ص 9
ملاحظه میشود که نفیسی زبان بلخی را زبان اوستا می گوید.
در حالیکه در واقعیت زبان بلخی است زیرا چنانکه گفته شد اوستا در بلخ و در
روزگار گشتاسب به وسیلهء زرتشت بزرگ نوشته شده است. همچنان شاد روان نفیسی
کوچ قبیله فارس را از بلخ یعنی کشور بخدی وضاحت می دهد . و نیز زبان
فارسی باستان و پهلوی را بنام زبان دری که امروز در ایران بنام
فارسی مشهور است یاد می نماید. بنا برآن میتوان گفت که نام دری بر
فارسی متقدم است. اسمای زبان ها ، اسمای نیستند که همزمان با زبان
ها بوده باشند. این اسما بعداً هنگامیکه روند جامعه شناسی آغاز می یابد ،
گاه از روی شکل و گاه بنا بر تعلقیت آن به قبایل و تبار ها در جوامع مختلف
به نام آن قبایل و جوامع مسمی می گردد. مثلاً زمانی که اعراب بر فارس تجاوز
می کند. زبان ایشان را پارسی می نامند، چون این قوم در تاریخ بنام فارسیان
یا پارسیان ثبت بوده اند. و هنگامیکه بر سرزمین خراسان از راه طبسین وارد
می شوند ، چون زبان مردم خراسان را همشکل و یک گونه با زبان فارسیان می
یابند این زبان را نیز برای سهولت فارسی می خوانند. زیرا عرب فهم تفکیک نمک
از کافوررا نداشت چه رسد به تشخیص بافت های نازک و لطیف زبان و آنهم زبان
دری.
بنا بر این مدارک ، زبان دری زبان متقدم بر زبان پارسی
بوده و زبان پارسی زبان یک قوم جدا شده از جامعهء بخدی می باشد که بعد
کشوری را به همین نام یعنی پارس تشکیل داند و بسیار بعد ها پژوهشگران و
سایر اقوام دیگر زبان ایشان را نیز بنام پارسی یعنی زبان پارسها یاد
نمودند. اکنون باید دید و گفت که واژه دری چگونه پیدا گردید و زبان بخدی
چگونه به نام دری یاد گردید.
زبان دری:
پیش از آنکه دراین باره کلام سخن سنج بی بدیل ایران زمین
شادروان محمد تقی بهار " ملک الشعر" ی ایران را باز نویسی نمایم . به تاریخ
مراجعه می نمایم.بر طبق روایات تاریخی پس از بهمن دخترش " همای" به پادشاهی
می رسد . تا روزگار بهمن پسر اسفندیار پای تخت کشور بلخ بوده است که فارس
جزئی از ولایات آن به شمار می آمده است . چنانکه تاریخ روایت می کند ، کورش
که پارسیان آن بزرگ می گویند یکی از والی های بهمن در عراق حکومت داشت. در
مروج الذهب مسعودی میخوانیم که: « ... کورش ایرانی بود که در عراق از جانب
بهمن پادشاهی داشت و آن هنگام مقر بهمن ببلخ بود.» 1
---------------------
1 - ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن
الجوهر، ج اول ص 225، ترجمهء ابوالقاسم پاینده چاپ 1378 ، تهران
در زین الاخبار گردیزی نوشته شده است که :
« همای بنت بهمن بنت اسفندیار ، او را چهر آزاد گفتندی،
دارالملک بلخ به عراق برد، و دارالملک به مدائن ساخت. » 1
--------------------------
1 – ابوسعید عبدالحی بن
ضحاک ابن محمودگردیزی ، تاریخ گردیزی به تصحیح و تحشیه وتعلیق عبدالحی
حبیبی، چاپ 1366 تهران، ص 55 بنا بر این روایات تاریخی ، بدون شک
میتوان گفت که : زمانی که دارالملک یعنی پایتخت از بلخ به مدائن انتقال
پیدا می کند، بسیار طبیعی است که همراه با آن تمام خدم و حشم به شمول
شاعران و نویسندگان و کاتبان و منشیان ، کوچ نموده اند. زبان دارالملک که
بلخی بوده اند زبان مردم بلخ بود و به زبان بلخی = بخدی تکلم می نمودند.
بنا برآن عوام الناس عراق = ( پارس) این زبان
را که با زبان خودشان فرق داشت
و فصیح و با صلابت بوده ، زبان "دربار" می گفته اند. و کوتاه این کلمه
یعنی "دربار" دری است. که بعداً در اصطلاح ادب رایج گردید و زبان ادب با
زبان دری بوده و به همین نام در تاریخ ادبیات ما مسمی گردیده است. بنا
برآن، نام" دری" از روزگار کیانیان بلخ یعنی همای بنت بهمن بنت اسفندیار تا
به امروز به ما به یادگار باقی مانده است. و این همان زبانِ می باشد که
اوستا با آن نوشته شده است و با گذشت زمان رشد و تکامل نموده است که یکی از
باره های بلند آن شاهنامهء فردوسی است.
اکنون چگونه باید به خود حق داد که این یادگار پر صلابت و
با شکوه و فر تاریخی را که مبین هویت فرهنگی ما می باشد با یک نام دیگری
که بسیار بعد ها از دامن این مادر زبان زائیده شده تعویض نمود؟
چرا نباید به تاریخ مراجعه نمود تا حقایق را دریافت. و چرا
باید جهت مصلحت و تعصبات و قوم گرایی و محل پرستی ها با نام و ننگ ملت خویش
بازی نمود. اگر حتی دشمن انسان کاری نیکِ را انجام می دهد نباید که بنا بر
ملاک دشمن بودن از عمل نیک که انجام داده چشم پوشی نمود و بر عمل زشت دوست
مُهر تأئید زد. نام دری بر زبان و اسم خراسان نام کشور ما بیانگر عظمت هویت
ملی و فرهنگی ما خواهد بود. اما این مسله سزاوار کار محققانه و مدبرانه در
جهت اقناع جامعه است. جامعه باید خود را در تاریخ پیدا نماید. این پیدایی
زمانی صورت گرفته می تواند که جامعه از سواد لازم برخوردار باشد. درجهت
آگاهی جامعه میبایست تلاش شبانه روزی بدون در نظر داشت منفعت های سیاسی ،
گروهی ، قومی، لسانی و مذهبی ، به عمل آید. مشت دلقکان پست فرهنگ راکه
نوکرمنشانه دستار اقوام خراسان کهن را بنام پشتون و تاجیک و ازبک و هزاره
و غیره و غیره با اوغانیه سند و پنچاب (پاکستان امروزی) و دامن
پارسیان ( ایران امروزی) گره میزند،باید که باز نمود. و به این نکته اشاره
داشت که سرزمین بلخ = باختر = خراسان در طول تاریخ خویش کشور منحصر بخود و
دارایی خصوصیات و ویژگی ها منحصر به فرد بوده هرچند گاه گاهی در اسارت
اجنبیان افتاده است. ولی بزرگ منشانه استقلال خویش را دوباره باز یافته و
حتی استیلاگران را در قید خود برای تنبیه در جنب خویش نگه داشته است . صورت
مفصل این امر را این قلم در کتاب " نام و ننگ تولد دوبارهء خراسان کهن در
هزارهء نو" اشاعه کرده ام.
گذشته از این، دانشمندان و اهل بینش و اندیشه ( غیر خودی)
با آنکه میدانستند که اشاعهء حقایق به نفع شان نیست اما به حکم عقل و ترس
از قضاوت تاریخ حقایق را بیان داشته اند. چنانکه گفته شده شادروان " بهار"
در رابطه به عظمت و بزرگی نام (دری) صحه می گذارد که ما با اختصار بخشهای
از آن را اینجا به نقل بگیرم. هدف اینست که نسل جوان که در شرایط فعلی در
معاصره مغزشویان و مافیایی که زیر نام دین و مذهب ، زبان و قوم و تبار،
جامعه را در خاک و خون کشانده ، گیر
مانده اند و نمی توانند دسترسی به منابع و مأخذ پیدا نمایند و یا مجال
ندارند که فارغ بنشیند و مطالعه نمایند، جهت آگاهی ایشان لازم است که
منابع و مأخذ ثبوت حقایق را در اختیار شان گذاشت.
محمد تقی بهار می نویسد:
« زبان دری :
در معنی حقیقی این کلمه اختلاف است و در فرهنگها وجوه
مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است که ( گویند لغت ساکنان چند شهر بوده
است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است، و طایفهء برآنند که مردمان
درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار
چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی فهمیدند
بهمن فرمودتا دانسمندان ربان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند
یعنی زبان که به درگاه پادشاهان تکلم کنند و حکم کرد تا در ممالک به این
زبان یخن گویند.
از میان تقریر ها و توجیه های دیگر چیزی که بتوان پذیرفت
دو چیز است: یکی آنکه در دربار و میان بزرگان در خانه و رجال مداین
(تیسفون پایتخت ساسانی) به این زبان سخن می گفته باشند.
دیگر آنکه این زبان زبان مردم خراسان و مشرق ایران بلخ و
بخارا و مرو بوده باشد – و جمع بین این دو وجه نیز خالی از اشکال است و
مسایلی که این دو وجه را تأیید می کند در زیر یاد می شود:
الف) روایت ابن ندیم از ابن مقفع که گوید: زبان دری لغت
شهر های مداین است و در دربار پادشاه بدان سخن می گفتند و لغات مشرق و بلخ
در آن غلبه دارد.
ب) روایت یاقوت از حمزة بن الحسن و نص کتاب التنبیه حمزه
که مطابق روایت ابن الندیم است.
ج) غالب عبارات فارسی که در کتب عربی از قول شاهنشاهان
ساسانی و رجال آن عصر به عینه نقل شده است به زبان دری است نه به زبان
پهلوی، و از آن جمله عباراتی است از جاحظ در کتاب الماسن والاضداد گوید:
ووقع عبدالله بن طاهر: من سعی رعی ومن لزم المنام ری الاحلام، هذا المعنی
سرقة من توقیعات انوشروانفانه یقول: هرک روذ چرذ هرک خسپذ خواب بینذ. و
بازهم جاحظ در کتاب التاج عباراتی از شاهنشاهان ساسانی ذکر می کند مثل "خرم
خفتار" و غیره که همه به زبان دری است...
و نیز قدیم ترین کتب فارسی که از دورهء اسلامی به دست ما
رسیده یا خبر آن را شنیده ایم مانند مقدمهء شاهنامهء ابی منصوری، و
بالطبع خود شاهنامهء منثور همو – که قبل از نیمهء دوم قرن چهارم هجری تدوین
شده، و ترجمهء تاریخ طبری که درسیصد و پنجاه و دو از طرف ابوعلی محمد بن
محمدالبلعمی وزیر منصور بن نوح سامانی به عمل آمده و ترجمهء تفسیر طبری و
حدود العالم و گرشاسب نامهء ابو المؤید بلخی که تاریخ که تاریخ سیستان را
مجمل التواریخ از روی آن فصولی نقل کرده اند، و نیز کتاب دیگری به نام
عجایب البلدان تألیف ابوالمؤید بلخی که نسخه ای ناقص از آن موجود می باشد،
و کتاب الابنیة فی حقایق الادویه همه به زبان فصیح و استوار و پخته شدهء
دری نگارش یافته است از کالای ادب و خراسان به شمار می رود.
این معنی، یعنی ظهور نظم و نثر دری که آثار رودکی و شهید و
فردوسی و بلعمی و ابوالمؤید و تاریخ سیستان نمونهء زیبای آن است، می رساند
که این زبان لهجهء مردم خراسان و ماوراءالنهر و نیمروز و زابلستان بوده است
– و مردم مغرب و مرکز و شمال و جنوب غربی ایران، که تا دیری جز به پهلوی یا
طبری سخن نمی گفتند، بعد از نشر آثار ادبی دری از خراسان به سایر بلدان
ایران، آنان نیز از این شیوهء زیبا پیروی کردند و رفته رفته از گفتن اشعار
فهلوی یا رازی یا طبری و پهلوی که در عصر دیالمه متداول بوده است ، دست بر
داشتند و تابع سبک و لهجهء شیرین و سهل المخرج دری گردیدند.
هه) مطلب دیگری که قول ابن مقفع را تأیید می کند، ... باقی
مانده لهجه های محلی است که امروز هم در خراسان = خاصه افغانستان، و بخارا
و تاجیکستان - نمونه های بارز از طرزی تلفظ زبان دری موجود است. اما در
مرکز و غرب و جنوب ایران آنجایی که ترکی نفوذ نکرده است لهجه های محلی یا
کردی ولری است و یا پهلوی شمالی یا پهلوی جنوبی چنانکه زبان شهر و روستای
اصفهان و فارس و نهاوند پر است از لغات و اصطلاحات و حتی طرز ادای کلمات
پهلوی از قبیل ...
از اسناد نامبرده گویا شکی نمانده باشد که زبان دری خاص
مردم خراسان و مشرق ایران بوده و در میان دربار و تیسفون و میانهء
درباریان و رجال مملکت شاهنشاهی هم این زبان متداول بوده است و از آن رو
آن را دری گفتند...» 1
----------------------
1 – محمد تقی بهار "ملک الشعر"
سبک شناسی ، جلد اول چاپ نهم چاپخانهء رامین تهران 1376 ص 51-57
باید روان بهار را شاد خواند و گفت که ای بهار عزیز!
بهشت برین جایت باد ، اما افسوس این است از همهء اسناد که تو ارائه داده
ای و هر شک را منتفی شمرده ای ، ای کاش زنده می بودی و می دیدی که نه
پارسیان بلکه خراسانیان سعی دارند که مادر زبان دری را که فارسی از آن
زاده شده فراموش نمایند و جنجال دارند که باید فارسی گفت نه دری و اگر دری
می گویید " فارسی دری " بگوید ، در حالیکه تو اسناد ارائه داده ای و من به
حکم عقل تأیید می کنم که اگر دری بگویم این همان زبان است که اوستا با آن
تحریر یافته و از کیومرث تا به تو و من و آیندگان ما با آن سخن گفته و می
گویند به ویژه در سرزمین خراسان کهن. اما افسوس که مکاره گی های سیاسی و
اجنبی اندیشی و خود باختگی و بی هویتی و هویت خویش را در هویت دیگران جستجو
کردن ، و از همه مهم تر فقر دانش و نا فهمی و بی خبری از تاریخ، همه باعث
شده است که راه به کجراهه کشانده شود و نسلهای آینده را نیز کج (کژ)
بیاموزانند. این را می گویند زوال خرد در زادگاه خرد.
و اما در مورد پاسداری از زبان:
چنانکه میدانیم زبان وسیلهء افهام و تفهیم وتفکر است .
برای زنده نگهداشتن، تکامل و گسترش این وسیله چه باید کرد؟
اعلامیه داد؟ حزب و سازمان ساخت؟ فراخوان نوشت؟
هیچکدام، دوستان عزیز؛
افهام تفهیم ضرورت به وجود مفاهیم دارد. یعنی آنچه که به
فهم و ادراک در آید. مثلاً:
فردوسی بزرگ می فرماید :
بسی رنج بردم در این سال سی – عجم زنده کردم بدین پارسی
پارسی شاخهء از زبان دری است که حضرت فردوسی بنا بر مراعات
وزن شعر، فارسی نامیده است ، ورنه شاهنامه به زبان دری است. به هر حال با
این موضوع فعلاً کاری نداریم. منظور این است که حضرت فردوسی با نوشتن
شاهنامه مفاهیمِ تاریخی ، هویتی، اخلاقی و آیینی عجم را دوباره پس از
ایلغار عرب تدوین کرد و ارائه داشت. ارائه این مفاهیم باعث گردید که مردمان
سراسر جهان با زبان های مختلف، خود را ملزم دیدند که برای دریافت حقایق
تاریخی و هویت و آیین شرق ، زبان دری بیاموزند تا شاهنامه را بتوانند
بخوانند و حقایق را دریابند.
اکنون سوال می شود که دانشمندان عزیز ما در کدام و به
کدام پیمانه مفاهیم افریده اند که جامعه و جهان مجبور شود که برای دریافت
آنها زبان دری را فرا بگیرند. در حالیکه در تاریخ ایران وقتی مراجعه می شود
دوستان ایرانی ما این کاررا کرده اند. در زمان رضا شاه طبق یک آمار سالانه
بیشتر از یک میلیون کتاب و نشریه انتشار می یافت. همین اکنون نیز با وجود
سانسور چنین است و حتی در خارج از ایران ، دوستان ایرانی نه تنها ایرانی
بلکه سایر ملیت های مهاجر و پناهنده شب و روز آثار می آفرینند، زحمت می
کشند ، کار می کنند. اما بیایید از خود بپرسیم که در طول تاریخ دوسه قرن
اخیر، کدام مفاهیم متکی بر واقعیت های تاریخ و یا آثار علمی و هنری و
فلسفی و پژوهشی ارائه گردیده که ضرورت مراجعه به آن احساس شده باشد. چندتا
از آثار بزرگان مانند پور سینا، رازی، راوندی، ریحان بیرونی و صدها تن دیگر
از نویسندگان و اندیشمندان خراسانی ما مورد بحث وفحص و ترجمه و تحقیق قرار
گرفته است. آیا روی مفاهیم دریاگونه یی که در شاهنامه فردوسی نهفته است
گاهی مکث به عمل آمده است و ابعاد گوناگون آن به جامعه معرفی شده است؟ آیا
مردمان جامعهء ما از تاریخ واقعی هویت ملی و فرهنگی و آیینی خود به وسیلهء
پاسداران فرهنگ آگاه گردانیده شده اند؟ بسیار با قاطعیت باید گفت :نه. در
سالهای اخیر اگر دینی های ما بوده اند کارنامه های خالد بن ولید را اشاعه
کرده اند و اگر لینینی ها بوده اند فقط از تاریخ حزب بلشویک روسیه آگاهی
داشته اند و بس و در همین راستا هم فعالیت های آموزشی هردو بخش برای شان
بسنده بود.
بنابراین با تمام خضوع و خشوع می باید گفت که برای زنده
نگهداشتن وسیله افهام و تفهیم باید سی ساله رنجِ ارائه یک مفهوم را متحمل
گردید. تا فردوسی وار سرفرازانه بتوان گفت :
ازآن پس نمیرم که من زنده ام – که تخم سخن من پراگنده
ام
ایدون باد. . |