به استقبال غـزل علی میرفطـروس
عطش عطش همه زخمم هزارخنجـربود
تـپـش تـپـش همـه قلبـم طنیـن تنـدر بود
شـبی که قصـهً تاراج وخون و خنجــر بود
صـدا صـدا همه فـریاد شـور محشــر بود
زمیـن زآتـش رگبـار دمبــدم مـیسـوخت
شـفـق چــو کــورهً آ تشـفـشـان آذر بــود
سلام عاطفـه درکـوچههای سردو غریب
زهـرچه جنـس خزف بود مـبتـذل تر بود
نه هـمتی که زتسلیـم بنـده گـی میرست
نه قامـتی که سـزاوار دار و منبـر بود
فضـای تیـرهی ایام رنگ ذلــت داشـــت
چمن چمن گل و باغ و بهـار ابـتــر بود
نه عشـق بود و نه مهر و نه رسم عیاری
زلال آیـیـنــه در هــرکجـا مـکـدر بـود
به آفتاب کجــا عــرض حـال میگـفتم
به هـرسو قامت دیوار سـایه گستـربود
نه رسـتمی نه ابومسلمی نه حـلاجـی
که مقتضای زمان خونبهای دیگر بود
مـگـر خوشـا که سـرود بلنــد آزادی
بهـر کجا که شـنیـدم سرود سنگر بود
کسـل ــ جــرمنی
اپـریل ــ 2006
شعـری از روزگار جنگ زدهً سـرزمینم
|