اي گل چنين که بر سر بازار ميشوي
دل را به چم خرام خريدار ميشوي
در خشکسال تو طئه قتـل ماهيان
مستانه ميخروشي و جوبار ميشوي
بر جيوه زار روشن قامت نماي عشق
يك جلوه مينمايي و گلنـــار ميشوي
غارتگران باغ به گل ميبرند دست
تو ميرسي ز راه و چمنزار ميشوي
بر لب سرود سبز محبت، خداي را
حلاج من، درنگ که بر دار ميشوي
آخر چه گونه گـــويمـــت اي کهـــنه پـيـر دي
سرد است هوا، گريز، که بيـــمار ميشوي
اما تو رفته اي و من اين جا به ســوگ تو
کآماجگاه تير جگــــر خوار ميشوي
|