گر شیطنتهای
بعضی از خوبها نبود امکان داشت روزی زمین هم از حقارت بیرون بیاید و برای
خودش چیزی شود. این را گفتم بدانید که همیشه خوبها خوب عمل نمیکنند.
میخواهید بدانید که چطورر خوب این قصه سر درازی دارد. آن زمانها که هنوز
زمانی بهوجود نیامده بود و کسی وقت را به پشیزی نمیخرید اتفاقی قرار بود
بیفتد که نیفتید. شانس در خانهی زمین را زده بود. در آسمانها و در میان
عرش، در آن عوالم درست نمیدانم که کی! اما در کتب تاریخی همهی ماجرا را
مو به مو نقل کردهاند. شایعه شده بود که خداوند یک نیم نگاهی به زمین کرده
است. همین نیم نگاه برای آسمانیان کافیست تا به شایعهیی دامن بزنند و یک
کلاغ و چهل کلاغ کنند. بین خود میگفتند که حتما خداوند برنامهی مهمی را
روی دست دارد. ساکنان بیخبر حرم امن ملکوت از شنیدن سبد سبد حرف مفت شگفت
زده شده بودند. آنان میدانستند هرگاه خداوند عزوجل خود اراده کند به انجام
کاری، آن عمل حاصلاش خلق بدیع از نوعی است. تعدادی به هیجان آمدند و منتظر
بودند ببیند که بلاخره چه میشود. کم کم شایعهها به جای رسید که به مخلوق
تازه حکومت و خلافت و ولایت داری نسبت دادند و شنیده میشد که بعد از خلقت
این موجود وی همدم و مونس پروردگار خواهد شد. ملایک با خود میگفتند که این
مخلوق تازه به ولله که دیدن دارد.
تعدادی هم معلوم بود که از این شنیدن این گونه شایعات خاطر
خوشی ندارند و افسرده حال غم دروناند. البته آنانی که غمگین بودند خدای
ناکرده قصد و نیتی نداشتند که نشانهی دلخوری از مرام پروردگار باشد پیش
خود فکر میکردند حتما در انجام کارهای محولهی خود کوتاهی کردهاند که حال
شایعه شده خداوند قرار است برای خود همدم و مونسی بیآفریند. به هر حال
فرشتگان بعد از کنجکاوی بسیار دریافتند که خدا قصد دارد موجودی را خلق کند
به نام انسان که توقف کوتاهی در بهشت دارد و بعد از آن مامن و مأوایش زمین
خواهد بود. خبر به گوش زمین رسید. زمین از اینکه مورد توجه خدا قرار گرفته
بود خوشحال شد و گرد و غباری در هوا فکند. ملاِیک آسمان و دیگر موجودات
همچنان در مورد این خلقت تازه صحبت میکردند. خداوند رحمان و رحیم که ناظر
بر همهی کارها است نخواست که بیشتر از این فرشتگانش را در بلاتکلیفی و
انتظار نگه دارد. به موذن خود فرمود به اطلاع همه برساند که میخواهم از
مخلوق تازه برایتان بگویم. موذن هم شاخ گاو مانندی را به دست گرفت و در آن
دمید که به خواستهی خدا عمل کرده باشد. او به همه اعلام کرد و خواست تا
آرامش در سرتاسر خلقت بوجود آید. بعد از خبر رسیده پیر سالخوردهای به پا
خواست و بر همه مخلوقات سایه افگند تا همه در دم سکوت کنند. خداوند باری
تعالی به سخن آمد:«به زودی از خاک سرد و حقیر موجودی خلق خواهم کرد دو "پا"
که جان خواهد گرفت و خود را بندهی من خواهد دانست و به عبادت من مشغول
خواهد شد و زمین توسط همین موجود به خود خواهد بالید و عزیز خواهد شد و شما
نمیتوانید از این پس زمین را به دیدهی پست بنگرید.»
خداوند به اندازهی کافی برای مخلوقاتاش معلومات داده
بود. همهی فرشتگانش در پیشگاه خدا به سجده افتادند و بعد یکی یکی دوباره
پراکنده و مشغول وظایف خود شدند. دستهیی از مخلوقات که ناآرام بودند سرخ
شدند و پیش خود بسیار کم آمدند. همه تصمیم گرفتند در جایی خارج از سرزمین
خدا گرد بیایند و با هم گفتوگو کنند. آنها با خود میگفتند:«تا به حال که
کوتاهی نکردهایم چرا خداوندج اینگونه تصمیمی گرفته است». آنها خود را از
آتش خالص میدیدند. از تصمیم خداج غافلگیر شده و نمیتوانستند ببینند که
بعد از هزاران سال خدمت به پرودگارشان موجودی تازه خلق شود و به خلافت و
جانشینی پروردگار بر روی زمین مفتخر شود.
قطار قطار خوبانِ ناآرام تصمیم گرفتند که به طور جداگانه
با خداوند بنشینند و نظر خود را به پروردگار عرضه کنند و از کم و کیف ماجرا
بهتر با خبر شوند. خداوند آگاه از اسرار و رموز خواستهی آنها را برآورده
ساخت و برای این آتش صفتان روشنی بیشتری داد. عاصیان وقتی که درک کردند خدا
برای چه میخواهد انسان را خلق کند پیش خود شرمنده شدند. میخواستند از شرم
وظیفهی خود را رها کرده و برای زندهگی به خارج از سرزمین خدا بروند. اما
آنها که همه هوشیار و رند بودند میدانستند در خارج از سرزمین خدا زندگی
کردن برایشان مقدور نیست پس خیلی زود منصرف شدند. خوب اینطور هم که نمیشد
دست به دست هم بدهند و هیچ کاری نکنند. پس جمعی از خود را تشکیل دادند و
عزازیل نامی را به نمایندهگی خود برگزیدند. همه میخواستند گذشته را جبران
کنند. گذشتهیی را که باعث شده بود خداوند احساس کند که به مخلوق تازهای
این جهان نیاز دارد و باید برای همنشینی با خود به فکر خلق انسان بیفتد.
همه به طور دسته جمعی از خداوند وقتی برای صحبت گرفتند و خدا هم که آگاه از
تمامی اسرار و رموز است موافقت نمود. در مظهر خدا ملایک به سخن آمدند.
عزازیل گریان و نادم از گذشته سر برهنه کرد و رو به خدا عرضه داشت که یا
الله اگر ما کوتاهی کردهایم در امور شما ما را ببخش. دیگری به سخن آمد که
ای پروردگار با این غرایزی که شما به او عنایت فرمودهاید این موجود در
زمین بلوا خواهد کرد و زمین را به خاک و خون خواهد کشید و سر به عصیان
خواهند گذاشت بیا و از ما در گذر... همهی مخلوقات چیزی برای گفتن داشتند.
بعد از گفتههای خود همه فرشتگان به صف شده و خود را به سجده انداختند و از
خدا خواستند که در ارادهی خود تجدید نظر کند.
به امر خدا رعد و برق تصاویر همه این مخلوقات را گرفت و به
فضا امر کرد که صدای همه این موجودات را در خود نگهداری کند. باران رحمت
خداوند نازل شد و رنگین کمان یا همان کمان رستم هم کم کم آماده میشد که
بعد از باران به خود قوسی بدهد و دلبری کند.
خداوند رحمان و رحیم لبخندی زدند و فرمودند: بندهگانم
شماها هزاران هزارسال است که مرا عبادت کردهاید و به اجرای اوامر من کمر
همت بستهاید. همهی شما هوشیار هستید و به قدرت من ایمان دارید و تا به
حال چیزی از من نخواستهاید. بروید و خوش باشید که فقط به خاطر همین جمع
حاضر دیگر موجودی را خلق نخواهم کرد. آگاهانه مرا بپرستید و آگاهانه در راه
من گام بردارید نه از روی عادت و روزمرهگی. همهی شما در آزمایشی قرار
داشتید که برایتان در نظر گرفته بودم. خوشبخت هستید. همه سربلند بیرون
برآمدهاید و نمرهی قبولی گرفتهاید. حالا میتوانید همه بروید تعطیلات،
بدانید دیگر برای مدتها موجودی تازه خلق نخواهد شد. بروید خوش باشید!!!
تعدادی
از فرشتگان که سر از سجده برداشته بودند دوباره به سجده افتادند و بسیار
شکر حق را گفتند. برای مدتهای مدیدی در افلاک جشنی بر پا کردند و در شادی
و خوشی افراط بسیاری صورت گرفت. خوبان همه خوب و زمین هم همچنان خوار و
خفیف ماند. فاصلهی عرش تا فرش زیاد است میدانید به همین دلیل از این
ماجرا کسی برای زمین چیزی نگفت.
زمین هنوز هم که هنوز است منتظر است تا
اینکه شاید روزی روزگاری از این حقارت در بیاید. بزرگترین آرزوی زمین این
است که روزی دامنش از آلوده گیهای اجنه پاک شود.
|