کابل ناتهـ، Kabulnath





































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

باباکوهی

 
 

از تندیس بودا
تا
تصویر شاه
می
شکنم ، امیرالمومنین ملا محمد عمر آخوند
!

 

 

   از روزی که تندیسه های باستانی بامیان به فرمان رهبر طالبان  منفجر شد ) دهم مارچ سال 2001م ( و سرآغاز دیگری  از فرهنگ ستیزی   و جهالت گستری در کشور  رایج گردید ،  هفت سال می گذرد اما با وجود گذشت این سالیان و فرو افتادن  طالبان از قدرت و حکومت ،  هنوز هم  سایه تاریک طالبان در رهبری سیاسی و فرهنگی کشور لنگر انداخته و چهره دموکراسی امریکایی آقای کرزی را مخدوش و به مسخره گی کشانده است  .

 

طالبان با  فروریختاندن پیکره های بامیان نشان دادند که ضد ارزش و ضد فرهنگ بشری هستند  و جز تلقیات  و باور های بدوی و عشیره یی ،  با همه دستاورد های تاریخی و مدنی انسانها و جهان امروز سازگاری ندارند  و هرانچه نشانه یی از تمدن و شهروندی در خود داشته باشد ، ویران می کنند ، چیزی به نام  ترقی و تحول اجتماعی و بشری نمی شناسند  و پیوستن با آرمان های انسانی و مظاهر  تجدد و تمدن را تکفیر و تلعین می نمایند .

 

خط فکری و مشرب سیاسی ـ فرهنگی آنها مشخص بود و بر همان منوال نیز عمل می کردند . اما خط مشی سیاسی ـ فرهنگی دولت آقای کرزی که رنگ آمیزی دموکراتیک امریکایی را نیز با خود حمل می کند ، در عمق و بنیاد ، کمتر از میتود های دگماتیک  و تاریخ زده طالبی نیست.
 
چنانچه محدود ساختن حقوق و آزادی های مدنی ، آزادی بیان ، سانسور و فشار روز افزون بر ژورنالیستان و نویسندگان و فرهنگیان جامعه ، همه خبر از رنگ باختن دموکراسی زود گذر و مستعجلی می دهد ، که در آغاز  فریبا و فریبنده بود  .

 

اینک بار دیگر ژرفای این دموکراسی شیرازه گسیخته ، خود را با قدرت نمایی جنگسالاران از یکسو و طالبان از سوی دیگر می نمایاند و وزیر اطلاعات و فرهنگ آقای کرزی ، با بیرون اندختن تصویر شاه امان الله از ان وزارت ،  چهره ی خشم آژنگ طالبی خود را نشان می دهد و در واقع بار دیگر  فرمان ملا عمر  را توشیح و انفجار  و ویرانی فرهنگ و آرمان فرهنگی را دستور می دهد ، چه تفاوتی از لحاظ فکری و اعتقادی میان جناب وزیر و امیرالمومنین  ملا عمر وجود دارد ؟   چه تفاوتی از نظر ایده آل ها و آرمانها ، میان شکستن پیکره های بامیان  و پاره پاره کردن تصویر شاه امان الله ، وجود دارد ؟ 
 
یقیناً که هیچ  !   زیرا هر دو ،  سر جنگ و تخاصم با  فرهنگ و خردگرایی دارند ، هر دو با  جهان امروز و ارزش های تمدنی و ثقافتی آن مخالف اند ، هر دو  مظاهر  ترقیخواهی و رشد  فرهنگی و اجتماعی را  مردود می شمارند و هر دو  دستور و فرمان مطلق  صادر می کنند  و بر نظر و آرای مخالف  خود خط بطلان می کشند ، مذاکره و تفاهم را باور ندارند ،  توتالیتر اند  ، غیر خودی را نفی می کنند و جایی برای دیگران در روی زمین خدا نمی بینند .

 منابع خبری روایت می کنند که انگیزه دشمنی جناب وزیر فرهنگ با شاه تحول پسند و ترقیخواه افغانستان ، اشتراک نظر شان با دیدگاه آقای متقی یکی از رهبران پیشین طالبان است که در زمان  انفجار تندیسه ها به خبرنگار  رادیو صدای امریکا که پرسیده بود چرا این مجسمه ها را ویران می کنید ، در حالی که در طول قرنها  تمامی حکومات اسلامی  آن را حفظ کردند ؟  و متقی گفته بود که نخیر این بت ها در گذشته وجود نداشته و آنها را امان الله خان اعمار کرده است

 

جای هیچگونه تعجبی ندارد اگر اطلاعات تاریخی رهبران طالب درین حد باشد و باز هم جای هیچگونه اعجابی باقی نمی ماند اگر  وزیر فرهنگ  نیز این عجز و بی اطلاعی تاریخی را داشته باشد ، زیرا  چنین می نماید که هر دو ، هم وزیر و هم  طالب دارای دیدگاهها ، اطلاعات و باور های یکسانی اند و بر  تاریخ و بر ارزش های تاریخی و فرهنگی ارزشی قایل نمی باشند .

 

بودا های بامیان در دهم مارچ 2001م تخریب شدند و اینک هفت سال کامل از ویرانی آنها می گذرد . در همان مارچ 2001 به یادبود بودای بامیان و غرض تسکین و تسلای عواطف زخمی شده بسیاری از ما ،  سرمقاله  یی در زرنگار شماره 98 / مورخ 15 مارچ  2001م  زیر عنوان بودا می خندد نوشتم ، که اینک بار دیگر قسمت های ازان را با هم درینجا می خوانیم . چرا که این توطئه سازمان داده شده و این فاجعه دردناک هنوز از پس هفت سال  همچنان زخم می کارد و درد می آفریند .

 

ناگهان انفجار و آتشبار های سنگین  به غرش آمدند ، توپها و راکت اندازها ، هزاران گلوله آتشین را بر پیکر صبور و خاموش بودای آرام شلیک کردند . غوغای تفنگها و انفجارهای مشتی غوغاگر بدوی ، آرامش  عمیق نیروانای Nirvana  بودا را آشفتند .

 خاموشی جاودانه  هزاران ساله بودا  شکست لبخندی زد و باورش نیامد که بار دیگر گرفتار  “ کارمای  Karma “  دورانی شده باشد و از اعماق جاودانگی نیروانایی  ، به سوی زایش دوباره و آشوب دیگری پرتاب شده باشد مگر بر جهان چه رفته است که تاریخ را  هم ویران می کنند  ؟  بودا بود که چنین پرسید ! مگر آنها هنوز  “ راه “  را نیافته اند ، که بر طریق ما سنگ می ریزند ؟  اگر بر شرایع درخشان  در پویه اند ، پس چگونه است که بر  “ سنسارا  Sansara “  باز گشته اند ؟     دیریست که ما  “ سنسارا را بر نوآموزان و مبتدیان طریق به ودیعه نهاده ایم . مگر هنوز از دایره بسته سنسارا عبور نکرده اند و بر سرگردانی همیش و سرگرانی پوچ نقطۀ پایان نگذاشته اند  ؟

 

باورش نیامده بود که آدمها در جریان دوباره زاییده شدن”  ،  از جایگاهرنج”  هنوز جدا نه شده باشند  و از درد ها  وادراک های تهی”  ، آزاد نشده باشند ؟ اما پرتاب وحشتناک خروارها آهن و سرب گداخته  در اعماق مرز های نیروانایی “  او را بار دیگر  در مدار رنجها کشاند ، بیدارش ساخت و بوداساخت .

توفان ویرانگر باروت و آتش و پولاد  که از جهنم وحشت درون امیرالطالبین  سرکشیده بود ، چنان اژدهای هفت سر جادو و افسانه ، تشنه  انتقام و خون بود ، و بودای پایان رنجها که خون خود را در هزاره پیشین عصر بربریت ، از رگ رگ هوس جهانداری بیرون رانده بود و در بیخونی و بیمرگی می زیست  ، خونی نداشت تا جهنم درون  “ امیر را  از آن طعمه یی ساز کند .

نفرت و نفرین امیرالمومنین که فقط با خون تسکین می یافت و با خون های که از کشتارها و قتل عام ها سیراب نشده بود و نعره هل من مزید می زد ، با سنگپاره های تن او ، چگونه می توانست تسکین پذیرد ؟  هیولای دهن دریده یی که  سنگ و چوب این سرزمین طاعون زده را آلاییده و ملوث گردانیده بود ، درختان را سوخته و ریشه ها و بیخها را  از اعماق خاک ها بیرون آورده  و تا کنام ناپاک اربابان و ساحران کشانده بود ، طعمه و خون بیشتر می خواست نه تنها خون آدمها ، که خون تاریخ و فرهنگ ، که خون رشته های جان و هنر  و مایه های هوشیاری و بیداری را نیز می خواست ریشه کن کند و ببلعد .

 

خشم و خشونت امیر المومنین ، طلبه ها و یاران پاکستانی او ،  از بودای آرام و لطیف ، انتقام می کشیدند ، از فرهنگ و هنر باستانی این سرزمین  انتقام می کشیدند ، از  هویت و تاریخی که در پهنای سینه او ، گنجینه یی بود ،  انتقام می کشیدند . چرا که هویت باختگان تاریخ ، همه را چون خود بی هویت و بیریشه می خواهند.

 

سایه عظیم بودا و فرهنگ درخشانی که هستی همه زندگان را  عزیز و همتراز می داند ، چنان کابوسی ، چنگ بر گلوی هویت باختگان طالب و جادوان پاکستانی انداخته و آنها را که باوری به ارزش های انسانی ندارند ، سراسیمه می دارد . زیرا آنها می دانند که روزی بساط ننگ آنها برچیده می شود ، آنها می دانند که روزی بودا ، گیسوانش را  از فراز هیمالیا بر آبها و رود بارها برخواهد افشاند . از همین سبب است که ظلمتسرایان پاکستانی ،  به خصومت برخاسته اند و با تاریخ و فرهنگ دشمنی می ورزند گاهی بر بامهای کشمیر زوزه سر می دهند و زمانی در کوهپایه های هندوکش غوغا سر می کنند . خون می ریزند ، آتش می زنند ، باغ و تاکستانها را می سوزند ، موزیم ها را به تاراج می برند و آثار کهن باستانی را ویران می کنند  و امیرالمومنین ساختگی شان  فتوای بزرگترین خیانت و جنایت فرهنگی و تاریخی بشریت را صادر می کند .

جنون و جهالت ابوالهولی ، که از خشونت صحراها و ریگستانهای وحشت ، سر برداشته  و در حجره های تاریک قرون وسطایی ، عقده مند تر و خشن تر تراشیده شده اند ، چنان ترکش انباشته از زهرناک ترین  تیر های ظلمت و بربریت ، قلب بودای جلگه های تاریخی و پر صفای هندوکش را  می درد و می سوزد .

 

 عشق در برابر خشونت به زانو در می آید  ، نیروانا در مقابل  جهنم شرارتبار تعصب ، خاکستر می شود ، صدای دانایی و بیداری “  در برابر  خفقان فرمان و فتوا ، بیصدا می شود و تنها و تنها  جنون است که فرمان می راند و جهان و جهانیان از حیرت و دهشت ،  الکن می گردند .

نیلوفران  آبی رواق ها ، در تالاب خشکیده رنگها می پژمرند ،  خنیاگران و چنگ نوازان گیتایی ، با چنگ گسسته و نای شکسته ،  در هول سقوط ازان فراز نای برج و باروی بودایی ،  در پاره های گچ خاکستر شده ،  دود می شوند .

امیرالمومنین  در پس پرده سحرها و طلسم ها ، دندان می خاید و آتش خشم درونش زبانه می کشد . هنوز تسکین نیافته بود امیرالمومنین ، هنوز  عقده های اندر در اندرش  گشوده نه شده بود  امیر المومنین و فریاد می زد  امیر المومنین : باز هم بیشتر . . .  باز هم منفجر تر . . . .  و غریو انفجارها و غرش توپها زمین و زمان را  می لرزاند و پاره های تن بودا ذره ذره  ، قطره قطره در دوزخ شراره های نفرت و جهل ، که با همه مظاهر زندگی و حیات خصم دیرین است ،  ذوب می شدند .

 

صدای اعتراض ملیونها انسان روی گیتی ، گوشها را کر می کرد و ولوله ی بزرگی در جهان انداخته بود . اما  در گوش امیر “  چنان گلمیخی از سفاهت و بیخردی فرو کوفته بودند که هرگز این صدا ها را نمی شنید  و هیچگاه نشنیده بود چرا که او  درین جهان نه زیسته بود و با این جهان و صداهایش کاملا بیگانه بود . باستان شناسان انتلجنت سرویس انگلیس و  “ آی اس آی پاکستان  او را  در بیغوله های  متروک تاریخ کشف کرده بودند و ازانجا از اعماق گورستان مومیایی شده باستانی بیرون آورده بودند و بر سر و تنش ، دستار و عبایی پوشانده  و در پسخانه ی افسون آفرین فریبکاری ، بر اریکه امارتش نشانده  و دستور داده بودند تا او را از تماس با هوا و صدای این جهان باز دارند . چرا که او جز خاکستری از یادها و فریاد های فراموش گشته ،  چیزی بیش نیست . مبادا که باد های وزان جهان ، ذرات خاکسترش را بر باد دهند .

 

 در ناگهانی که امیر المومنین  چشم بند های پیروان خط امارت را سست شده می پنداشت ، بر تنوره آتشفشانی خشم های نابکار افسون شدگان ،  عزایمی از سحر و اوراد دمیدن گرفت ، تا از شراره  ویرانگرش ،  چشم ها را کور ، گوش ها را کر ، تعصب ها را آتشین و خونها را در جوش نگهدارد ، تا جهان آبادان ما را ویران کند و شیاطین را برانگیزاند  تا تابوت امارت امیرالمومنینی را  بر شانه های مرده گان قرون ماضیه در منطقه ما به نمایش بگردانند . . .

 

وادی بامیان را دود و خاکستر انباشته بود . باد ها زهر آگین ، آبها تلخ و تاریک ،  برف ها سیاه و پرندگان شکسته بال در آسمان ناله می کردند . از  سموچ ها و زاویه های کوهپایه ، روان سرگردان زرد پوشان سنسارایی مویه سر داده بودند  ، که ناگهان کوه و کمر جنبید ، وادی جنبید ، بامیان جنبید و غریوی از زمین برخاست و رعدی در آسمان شکست و همه از هراس خشکیدند . تانکها و توپها از غرش بازماندند ، آتشبارهای انتقامجو خاموش گشتند و وادی را سکوت پر کرد در میانه ی این سکوت ، ناگهان صدای خنده یی برخاست  ، بلند و هول عظیم و صاعقه وار خنده یی که از اعماق ناپیدای نیروانا “  می خندید ، از قعر ناشناخته کیهان می خندید ، بودا بود که می خندید ، بر  حقارت آدمکها و زباله ها می خندید .

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٩                سال چهـــــــــارم                     نوروز    ١٣٨۷                   مارچ/اپریل 2008