نوروز
در
راهست
و
سال
نو
خورشیدی١٣٨۷
،
سوار
تکتاز
وادی
های
دور
،
زمستان
را
پایکوب
میکند
و
می تازد
تا
خود
را
به
شهر
و
دیار
مان
برساند
و
دروازه
خانه
ها
را
که از
چله
سخت
و
سنگین
زمستانی
،
در
عمق
زمین
یخکوب
شده
و
بر
لخک
هایش
نمی
چرخد
،
بچرخاند .
نوروز
در
راهست
و
می
آید
تا
تاریکی ،
سرما
و
کدورت
ها
و
چرک
دلی
ها
را
از
قلب های
ما
بشوید
و
روح
و
روان
ما
را
از
عطر
بهاران
و
شگوفه
باغها
سرشار
سازد .
نوروز
در
راهست
و
می
آید
تا
بر
قلب
های
ما
چراغ
خورشید
بر
افروزد
،
دامن
دامن
گل
لاله
و
شقایق
پیشکش
مان
کند
،
سینه
های
مان
را
از
بوی
خوش
بهار
بیانبارد
و
زندگی
را
پر
و
بال
دگرگونه
دهد
و
حیات
را
خواستنی
تر
و
زندگانی
را
دوستداشتنی
تر
سازد .
نوروز
در
راهست
و
می
آید
تا
با
خیال
ابریشمین
بر
زندگان
طراوت
دیگر
بیافشاند
و
همه
گان
را
صفا
و
صیقل
دیگر
دهد
و
قلب
ها
و
روان
ها
را
امید
ها
و
نوید
های
تازه
تری
بخشد .
نوروز
نیکو
نام
و
خجسته
گام
می
آید
تا
بال
و
پر
مان
را
باز
کند
،
بند
بند
ما
را
از
گرمای
بهاری
بیانبارد
،
قلب
های
مان
را
سرشار
از
شور
و
نوابخشی
و
ریشه
امید
به
فردا
های
ما
را
آبیاری
نماید .
نوروز
در
راهست
و
می
آید
تا
جاودانگی پیوند
های
آدمی
و
حیات
جادویی
او
را
با
خاک و
باد
و
آب
و
آتش
به
نمایش
گذارد .
نوروز
باستانی
می
آید
تا
از
نیکان
و
نیاکان
ما
بگوید
و
از
رقص
ها
و
جشنها
و
آتش
افروزی
ها
،
سرور
و
شادکامی
ها
و
بازی
کودکان
و
بازار
بزرگان
،
از
هجوم
مردم
بسوی
میله
گاهها
و
دشتها
و
تپه
های
سر
سبز
،
لاله
ستانها
و
شقایق
آتشین
و
ارغوان
زار
های
شفقگون
بگوید .
نوروز
می
آید
تا
با
شگفتی
های
بی
مانند
خود
،
تار
و
پود
و
ریشه
و
جان
و
جریان
پیچ
در
پیچ
هستی
را
به شگوفایی
برساند
،
راهها
را
آب
زند
و
بهار
را
به
حجله
نشاند
و
چراغ
خورشید
را
بر
تاج
آسمان
بر
افروزاند .
بهار
که
از
حجله
بدر
شد
،
بهار
که
سر
از
خرگاهش
برون
آورد
،
سرآغاز
خلقت
و
سر
فصل
آفرینش
به
جنبش
در
می
آید
،
راز
های
حیات
و
رویش
آشکاره
و
اسرار
جهان
نمایان
میشوند .
تپه
ها
و
دامنه
ها
سبز و
خرم
میگردند
و
لاله
ها
همچون
اولــین
کودکان
این
حجله
آرایی
،
سر
از
خاک
بر
میــــدارند
و
قد
بر
میافرازند .
رگان
زمین
از
یخزدگی
رها
میشود .
زمین
پوست
میاندازد
و
از
نسیم
بهار
و
گرمای
خورشید
به
قوام
میرسد .
همین
است
که
جنبش
عظیم
و
شگفت
آوری
در
طبعیت
آغاز
میشود
. آفتاب
بهاری
صد
بار
نورانی
تر
می
درخشد
و
گرمایش
صد
بار
گواراتر
،
تن
و
جان
را
نوازش
می
بخشد
اما
نوروز
را
در
اینسوی
جهان
در
حالی
جشن
میگیریم
که
هنوز کوه
های
برفی
آب
نشده
اند .
یخبندان
ها
منجمد
در
خود
و
قندیل
های
یخ
از
گوش
و
کنار
خانه
ها
و
بامها
آویزانند
و
بالا
که
نگاه
میکنیم
بیم
مان
می
گیرد
که
این
نیزه
های
یخی
،
بر
فرق
مان
فرود
نیاید .
نوروز
را
در
اینسوی
جهان
در
حالی
جشن
میگیریم
که
سرما
و
برودت
در
تن
و
جان
ما
نشسته
است
و
کدورت
آسمان هنوز
دل
های
ما
را
تاریک
و
افسرده
می
گرداند .
اینسوی
جهان
چنان
از
انجماد برف
،
سرد
و
کرخت
است
که
گویی
طبعیت
و
جهان
سر
بیداری
ندارد
و
حال
و
هوای
دگرگونه
شدن
را
تاب
نمی
آورد .
در
اینسوی
جهان
زمین
هنوز
خواب
و
کرخت
است .
خشکیده
است
و
او
را
از
بار
گران
چله
گان
زمستانی
،
یارای
حرکت
نیست .
یخبندان
ها
هر
سو
را
فرا
گرفته
و
زمین
همچنان
سنگین
و
تنبل
سر
در
زیر
لحاف
زمستان
دارد
و
چنان
مینمایاند
که
هنوز
زود
است
تـن
از
جامه
ی
خواب
بتکاند
و
زمان
بیشتری
در
کار
است
که
برخیزد
و
چرخ
روز
و
ماه
و
سال
و
فصل
را
بگرداند
و
بچرخاند
،
تا
از
آن
میانه
،
نــــوروز
را
بر
اریکه
جلوه
گری
بنشاند .
ما
اینها
را
در
قلم
میکشیم
ولی
آیا
در
نوروزی
که
در
راهست
در
بلاد
آتشزای
ما
،
در
وطن
هزار
درد
ما
،
مردم
شاهد
خرمی
و
آبادانی
زندگی
خود
خواهند
بودند
؟
آیا
خورشید
بخت
شان
آن
گرمای
را
خواهد
داشت
که
در
روز
نو
و
سال
نو
،
زندگی
بی
دغه
دغه
یی
را
در
پیش
رو
داشته
باشند
؟
آیا
دیگر
کسی
و
یا
کسانی
طعمه
مرگ
های
ناگهانی (
خود
انتهاری )
نخواهد
شد
؟
آیا
دیگر
زنی
،
در
آتش
خشم
خانواده
و
شوی
کباب
نخواهد
شد
؟
آیا
در
سال
نو
،
مردم
ما
به
آب
و
نوایی
خواهند
رسید
؟
آیا
زندگی
برایشان
گشایش
هایی
خواهد
داشت
؟
آیا
دیگر
از
جیره
بندی
نور
خورشید
،
بدر
خواهند
آمد
؟
خبرگذاری
ها
،
از
زمستان
وطن
،
خبر
های
غمباری
را
بگوش
ما
میرسانند .
زمستانی
که
همه
را
بیچاره
و
درمانده
کرده
است .
در
این
زمستان
صد
ها
کودک
از
سرما
و
گرسنگی
جان
دادند .
پیر
زنان
و
پیر
مردان
در
نقاط
مختلف
کشور
از
بی
غذایی
و
شدت
سردی
یخ
زدند
و
مرجعی
نیست
که
داد
شان
را
بستاند
و
درمان
شان
را
چاره
یی
کند .
ولی
ای
نوروز !
اینها
میخواهند
داد
شان
را
تو
بستانی
،
گرمایشان
بخشی
،
خورشید
را
فرمان
دهی
که
چتری از
نور
و
امید
بر
بام
خانه
های
شان
برافرازد .
درخت
شان
را
سبز
کند
تا
میوه
دهد
که
کودکان
چهچه
زنان
از
آن
بالا
روند .
ای
نوروز
اینها
میخواهند
خورشید
را
فرمان
دهی
که
یخها
را
آب
کند
تا
جویبار
ها
جاری
شوند
،
تا
نهر
ها
آبخیز
گردند
،
سر
به
سنگ
کوبند
و
فراز
آیند
،
تا
زمین
ها
سبراب
گردند و
دانه
ها
را
آبیاری
نمایند
که
سبز
شوند
و
گندم
زاران
را
به
ثمر
رسانند
تا
که
زنان
و
مردان
بغل
بغل
کندم
درو
کنند
و
پشتاره
پشتاره
خوشه
،
به
خانه
برند .
حالا
ای
نوروز !
چه
سهم
مردم
را
از
خورشید
بدهی
یا
ندهی .
چه
زمینهای
شان
را
سبز
کنی
یا
نکنی
،
مردم
منتظر
تو
هستند .
چشم
براه
تو
دارند .
نذر
کرده
اند
که
اگر
از
زمستان
بدر
شوند
به
پیشوازت
سپند
دود
کنند
و
در
تپه
ها
و
دامنه
ها
با
رقـــص
و
پایکوبی
و
شادیانه
گی
به
پرواز
درآیند .
ای
نوروز !
چه
زود
بیایی
،
چه
دیر
بیایی
،
در
اینسوی
جــــهان
ما
دیگر
برخاسته
ایم
،
خمار
خوابزدگی
را از
ذهن
و
چشم
و
رخساره
های
خویش،
پیشاپیش
شسته
ایم
،
خانه
تکانی
های
مان
را
کرده
ایم .
گرد
و
غبار
زمستانی
را
از
در
و
دیوار
و
تاق
و
بام
خانه
و
باغچه
و
کاشانه
های
ما
چیده
ایم .
سبزه
انداخته
ایم
و
میرویم
که
برای
پذیرایی
تو
ای نوروز
! و
بهاری
که
با
تو
می
آید
،
خود
را
کنار جاده
یی
که
تو
ازان
می
آیی
،
برسانیم
و
گلدسته های
از
لاله
و
شقایق
و
سنبل
و
کاسه
های
از
سمنک
و
سبزه
و
هفت
سین
را
در
سر
راهت
قرار
بدهیم .
خوش
می
آیی
ای
همزاد
باستانی !
|