کابل ناتهـ، Kabulnath



























Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

مریم محبوب

 
 
نامه به همزاد باستانی!
 
 
 

  نوروز در راهست و سال نو خورشیدی١٣٨۷ ، سوار تکتاز  وادی های دور ، زمستان را پایکوب میکند و  می تازد تا خود را به شهر و دیار مان  برساند و دروازه خانه ها را  که از چله سخت و سنگین  زمستانی ، در عمق زمین یخکوب شده و بر لخک هایش نمی چرخد ، بچرخاند .

 نوروز در راهست و می آید تا  تاریکی  ، سرما و کدورت ها و چرک دلی ها را از  قلب های ما بشوید و روح و روان ما را از عطر بهاران و شگوفه باغها  سرشار سازد .

 

نوروز در راهست و می آید تا بر قلب های ما چراغ خورشید بر افروزد ، دامن دامن گل لاله و شقایق پیشکش مان کند ، سینه های مان را از بوی خوش بهار بیانبارد و زندگی را پر و بال دگرگونه دهد و حیات را خواستنی تر و زندگانی را دوستداشتنی تر سازد .

 

نوروز در راهست و می آید تا با خیال ابریشمین بر زندگان طراوت دیگر بیافشاند و همه گان را صفا و صیقل دیگر دهد و قلب ها و روان ها را امید ها و نوید های تازه تری بخشد .

 

نوروز نیکو نام  و خجسته گام  می آید تا بال و پر مان را باز کند ، بند بند ما را از گرمای بهاری  بیانبارد ، قلب های مان را سرشار از شور و نوابخشی و ریشه امید به فردا های ما را آبیاری نماید .

 

نوروز در راهست و می آید تا  جاودانگی  پیوند های آدمی و حیات جادویی او را با  خاک و باد و آب و آتش  به نمایش گذارد .

 

نوروز باستانی می آید تا از نیکان و نیاکان ما بگوید و از رقص ها و جشنها و آتش افروزی ها ، سرور و شادکامی ها و بازی کودکان و بازار بزرگان ، از هجوم مردم بسوی میله گاهها و دشتها و تپه های سر سبز ، لاله ستانها و شقایق  آتشین  و ارغوان زار های شفقگون بگوید .

 

نوروز می آید تا با شگفتی های بی مانند خود ، تار و پود و ریشه و جان و جریان  پیچ در پیچ هستی را  به شگوفایی برساند ، راهها را آب زند و بهار را به حجله نشاند و چراغ خورشید را بر تاج آسمان بر افروزاند .

 

بهار که از حجله بدر شد ، بهار که سر از خرگاهش برون آورد ، سرآغاز خلقت و سر فصل آفرینش  به جنبش در می آید ، راز های حیات و رویش آشکاره و اسرار جهان نمایان میشوند . تپه ها و دامنه ها  سبز و خرم میگردند و لاله ها همچون اولــین کودکان این حجله آرایی ، سر از خاک بر میــــدارند و قد بر میافرازند . رگان زمین از یخزدگی رها میشود . زمین پوست میاندازد و از نسیم بهار و گرمای خورشید به قوام میرسد . همین است که جنبش عظیم و شگفت آوری در طبعیت آغاز میشود . آفتاب بهاری صد بار نورانی تر می درخشد و گرمایش صد بار گواراتر ، تن و جان را نوازش می بخشد

 

اما نوروز را در اینسوی جهان در حالی جشن میگیریم که  هنوز کوه های برفی آب نشده اند . یخبندان ها منجمد در خود و قندیل های یخ از گوش و کنار خانه ها و بامها آویزانند و بالا که نگاه  میکنیم بیم مان می گیرد که این نیزه های یخی ، بر فرق مان فرود نیاید .

 

 نوروز را در اینسوی جهان در حالی جشن میگیریم که سرما و برودت در تن و جان  ما نشسته است و  کدورت آسمان هنوز دل های ما را تاریک و افسرده می گرداند اینسوی جهان چنان از  انجماد برف ، سرد و کرخت است  که گویی طبعیت و جهان  سر بیداری ندارد و حال و هوای دگرگونه شدن را تاب نمی آورد .

 

در اینسوی جهان زمین هنوز خواب و کرخت است . خشکیده است و او را از بار گران چله گان  زمستانی ، یارای حرکت نیست . یخبندان ها هر سو را فرا گرفته و زمین همچنان سنگین و تنبل سر در زیر لحاف زمستان دارد و چنان مینمایاند که هنوز زود است  تـن از جامه ی خواب بتکاند و زمان بیشتری  در کار است که برخیزد و چرخ روز و ماه و سال و فصل را بگرداند و بچرخاند ، تا از آن میانه ، نــــوروز را بر اریکه جلوه گری بنشاند .

 

 ما اینها را در قلم میکشیم ولی آیا در نوروزی که در راهست در بلاد آتشزای ما ، در وطن هزار درد ما ، مردم شاهد خرمی و آبادانی زندگی خود خواهند بودند ؟ آیا خورشید بخت شان آن گرمای را خواهد داشت که در روز نو و سال نو ، زندگی بی دغه دغه یی را در پیش رو داشته باشند ؟

آیا دیگر کسی و یا کسانی طعمه مرگ های ناگهانی ( خود انتهاری ) نخواهد شد ؟

آیا دیگر زنی ، در آتش خشم خانواده و شوی کباب نخواهد شد ؟

آیا در سال نو ، مردم ما به آب و نوایی خواهند رسید ؟ آیا زندگی برایشان گشایش هایی خواهد داشت ؟ آیا دیگر از جیره بندی نور خورشید ، بدر خواهند آمد ؟

خبرگذاری ها ، از زمستان وطن ، خبر های غمباری را بگوش ما میرسانند . زمستانی که همه را بیچاره و درمانده کرده است . در این زمستان صد ها کودک از سرما و گرسنگی جان دادند پیر زنان و پیر مردان  در نقاط مختلف کشور از بی غذایی و شدت سردی یخ زدند و مرجعی نیست که داد شان را بستاند و درمان شان را چاره یی کند .

ولی  ای نوروز  ! اینها میخواهند داد شان را تو بستانی ، گرمایشان بخشی ، خورشید را فرمان دهی که  چتری از نور و امید بر بام خانه های شان برافرازد . درخت شان را سبز کند تا میوه دهد که کودکان چهچه زنان از آن بالا روند .

ای نوروز اینها میخواهند خورشید را فرمان دهی که یخها را آب کند تا جویبار ها جاری شوند ، تا نهر ها آبخیز گردند ، سر به سنگ کوبند و فراز آیند ، تا زمین ها  سبراب گردند و دانه ها را آبیاری نمایند که سبز شوند و گندم زاران را به ثمر رسانند تا که زنان و مردان بغل بغل کندم درو کنند و پشتاره  پشتاره خوشه ، به خانه برند .

 

حالا ای نوروز چه سهم مردم را از خورشید بدهی یا ندهی . چه زمینهای شان را سبز کنی یا نکنی ، مردم منتظر تو هستند . چشم براه تو دارند . نذر کرده اند که اگر از زمستان بدر شوند به پیشوازت سپند دود کنند و در تپه ها و دامنه ها با رقـــص و پایکوبی و شادیانه گی به پرواز درآیند .

 

 ای نوروز چه زود بیایی ، چه دیر بیایی ، در اینسوی جــــهان ما دیگر برخاسته ایم ،  خمار خوابزدگی را از  ذهن و چشم و رخساره های خویش،   پیشاپیش شسته ایم  ، خانه تکانی های مان را کرده ایم . گرد و غبار زمستانی را از در و دیوار و تاق و بام خانه و باغچه و کاشانه های ما چیده ایم . سبزه انداخته ایم  و میرویم که برای پذیرایی تو  ای نوروز  ! و بهاری که با تو می آید ، خود را  کنار جاده یی که تو ازان می آیی ، برسانیم و  گلدسته های  از لاله و شقایق و سنبل و کاسه های از سمنک و سبزه و هفت سین را در سر راهت قرار بدهیم .

 

                                               خوش می آیی ای همزاد باستانی !    

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٩                سال چهـــــــــارم                     نوروز    ١٣٨۷                   مارچ/اپریل 2008