پشت این پنجره ها
زیر رگبار سکوت
زنی با خاطره ها زندانیست
همدمش فاجعه ی ویرانیست
باز اینک،
بعد عمری،
باری،
دست پربار نسیم
نرم و آهسته برین پنجره می کوبد
که:
گویا مژده ی باران دارد
نوبر عطر بهاران دارد
لیک،
افسوس،
دریغ،
درگاهیست در این کومه زمستان جاریست
گوش این پنجره از آیه ی باران خالیست
پشت این پنجره ها
زنی با خاطره ها زندانیست
همدمش فاجعه ی ویرانیست
همدمش
فاجعه ی ویرانیست.
** |