کابل ناتهـ، Kabulnath


 









 

 

در افق فاجعه

سروده ی:

١

 


٢






 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

شبگیر پولادیان

 
 

در افق فاجعه

 

٣

 

 

 

من دلم می گیرد!
من دلم می گرید!
تنِ من سوخته در آتش تنهایست
سرم آویخته بر دارِ شکیباییست
من دلم
            پشت دو سه جرعه شراب
                        در بدر میگردد!
آخر این خانه مرا می بلعد
چون شبِ تیره که بکشوده دهن
چون شبِ تیره که دامن زندش اهریمن!

کوچه ها را بستند
شهر در « قید و قیود »
هر دری بگشایی
می خوری سیلی محکم بر رو
هر چراغی که برافزوزی
می رود در دهنِ دخمهء تاریک فرو

یکطرف، دشمن جوشن پوش
یک طرف، دوستِ دشمن خو
                        که رهایی را
در بدر بهرِ گدایی رفته ست
چون متاعی شده در گرمی بازار سیاست ها

در بنِ همهمهء داد و ستد
خونِ این قوم، همان بادهء سرمستی است
که سر میز هیاهوی مجامع و دول
بهترین حربهء تجلیل ریاست هاست

خون این قوم، چه بیهوده ست!
مثل آن جویهء بیمقداری
که ز سرچشمهء این مسلخ نام آور قرن،
سوی گندابِ پر از نعش، مصب بگشوده ست
خون این قوم، همان بستر خون آلودیست
که در آن نطفهء اهریمن آینده غنوده ست!


ادامه دارد....

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٨                          سال چهـــــــــارم                       مارچ 2008