کابل ناته،  Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

دستگیر نایل

 
 
فرهنگ مردم،  در شعر بیدل
 
 
 

عصر بابریان هند« مغولهای هند»( که ظهیر الدین محمد بابر موءسس آنست)، یکی از درخشان ترین وشگوفا ترین عصر زبان فارسی_دری بشمار می رود. بابریان که درهند و بخشهایی از خراسان( افغانستان امروز) حکومت میکردند،  زبان فارسی را ،  زبان رسمی و دیوانی قرار دادند. زیر،  زبان فارسی،  زبان دوم اسلامی پس از زبان عرب در جهان اسلام در آمد. شاهان وامپراطوران هنر دوست وادب پرور بابری،  ضمن تشویق وحمایت از سخنوران،  اهل فضل وهنر،  خود نیز اهل فضل وهنر بودند.
در عصر بابریان هند،  هنر معماری، نقاشی،  میناتوری،  خطاطی، تذکره نویسی،  فرهنگ نویسی و شاعری،  به اوج ترقی وکمال رسید.با همین زمینه سازی برای رشد وتعالی فرهنگ وادب بود که هنرمندان،   شاعران تذکره نویسان وعلماء به دربار شاهان بابری ، روی می آوردند.ودر آنجا بفضل وکمال میرسیدند.صایب تبریزی، کلیم همدانی،  طالب آملی انسی قند هاری، جنونی بدخشی، کاهی کابلی، لطفی بلخی و صدها شاعر ونویسنده،  نگار گر و نقاش ،  رو به آن دیار هنردوست و سر زمین پهناور و افسانه ای،  نمودند.بیدل گوید:

 

_ « روبه هند آوردن صاحبد لان ازبهر چیست؟

 

      روز گار،  آیینه ر،  محتاج خا کستر کند »  و حا فظ اشارت دیگری دارد:

_ « شکر شکن شوند،  همه طوطیان هند

     این قند پارسی که به بنگا له می رود»

 

 تنها هند و دربار مغلی هند نبود که شعر وادب فارسی،  به رشد وکمال مطلوب رسیده بود. وسخنوران هندی زبان مانند: ابوالفیض فیضی دکنی، امیر خسرو دهلوی ،  واقف لاهوری، غنی کشمیری، اسد الله غالب،  مولانا ابوالکلام آزاد،  بیدل دهلوی و علامه اقبال لاهوری و صدها شخصیت دیگر فرهنگی را درآغوش خود پروریده باشد. که افزود بر زبان مادری خود، با زبان فارسی نیز طبع آز مایی ها کرده وآثار وکتب گرانسنگی را بیاد گار گذاشته اند.بلکه زبان فارسی، سر زمین های بیشتری را درنورد یده آسیای میانه،  خوارزم، ترکیه، آذربایجان،  بغداد، سوریه،  البا نیا ،  بوسنی هرزه گویین و بخش هایی از قفقاز نیز پیش از آن پایکوب سواران شعر فارسی شده بودند:

_ « عراق فارس گرفتی به شعر خود حا فظ

     بیا که نوبت  بغداد و وقت تبر یز است »  ( حا فظ)

 

 ابوالمعانی میرزا عبد القادر بیدل که خود ترک نژاد واز قبیله ء ارلاس یا برلاس بدخشان افغانستان است،  درباره اش در این سالها بسیار سخن رفته است،  وتحقیقات فراوانی پس از گذشت سالها در باره آثارش آغاز شده است، که بنده خود را در بحث بیشتر ازاین عاجز میبینم ، درهمین عصر وسرزمین زیبا و روء یا انگیز هند و در زمان حکمروایی  همین شاهان مغولی ( بابری ) بزرگ شده،  پرورش یافته و به اوج کمال و فضل،  رسیده است. بیدل در سبک هندی، خود صاحب مکتبی هست یکی از ویژه گیهای سبک هندی، ( معنی آفرینی ) و( سخن تازه ) است.با ترکیب ه،  تشبیهات واستعارات نو:چنانکه خود گوید:

_ « بیدل از ( معنی طرازی ) بر کمال خود ملاف

     گرد سا حل باش این موج،  از محیط دیگر است»

_ « بحر فکرتم بیدل،  موج خیز ( معنی ) ها ست

     مصرعی اگر خواهم،  سر  کنم،  غزل دارم » 

 

 در بارهء سیر اندیشه ،  عرفان ومقام ارجمند شاعری بیدل، سخن گفتن در حد صلاحیت ودرک من خاک نشین نیست. اماسیری دردیوان غزلیات ودیگر سروده های بیدل نشان میدهد که بسا معانی لطیف ودقایق ظریف ضرب الامثال، مدعا مثل ها تشبیهات و استعارات تازه و ناب و آنچه که سخن( عام مردم ) گفته می شود و از ویژه گیهای سبک هندی است که بیدل شهسوار ملک سخن دراین معانی است،  وجود دارند.بیدل از انگشت شمار شاعران و سخنوران زبان فارسی است که از فر هنگ، زبان گفتار ومصطحلات مردم کوچه و بازاروعرف عادات، سخن گفته است.شعر بیدل، به همان اندازه که مشکل افتاده است، به همان پیما نه ریشه درعمق فرهنگ مردم و زبان گفتاری آنها نیز دارد.وهمین ویژه گیهای شعر او است که بر غنا مندی زبان فارسی _دری افزوده است.در اینجا از شط نیلی شعر بید ل،  ماهی های رنگین کلام و گوهران نایابی را بعنوان مثال می آورم:

 

قطره ظرف وحباب حوصله:   کنایه از بیحوصله شدن،  آدم کم ظرف وبیمایه قطره ظرف،  یعنی ظرفی که در آن تنها قطرهء آب کنجایش داشته باشد.کنایه از آدم ناتوان وکم طاقت :

_ « شرم کن از کما ل ما بیدل           قطره ظرف و حباب حوصله ایم »

_ « تنک ظر فی چو من،  در عا لم امکان نمیباشد

     که چون گل شیشه میباید شکست ازگردش رنگم»

باد به گرد نرسیدن :  یعنی آدم تیز تک ودونده و نا یاب :

_ « من نه آن گمشده گانم بیدل            کی رسد با د به گرد اثرم »

آیینهء بیرنگ و دل بی کینه:   یعنی آیینهء بیرنگ ودل بی کینه در دنیا وجود ندارد.

_« بیرنگ در این محفل،  آیینه  نمی باشد

    آن دل که تهی باشد،  بی کینه نمی باشد»

اما دلی که در آن عشق باشد، کینه را در آن راهی نیست:

_ « صورت نبست در دل م، کینهء کسی

      آیینه هر چه دید،  فراموش میکند »

حلقهء در شدن:    کنایه از محروم شدن از دیدار، از وصل دور ماندن عاجز و درمانده:

_ « حلقه شد قامت و محرم نشدم           عمر بیرون درم،  می گذرد »

_ « همه عمر،  هرزه دویده ام،  خجلم کنونکه خمیده ام

      من اگر به حلقه تنیده ام، تو بیرون در،  نه نشانی ام» 

با همصحبت بد،  گرفتار آمدن :  

  _ « برهم زدن سلسلهء  ریش،  محا ل است

       عمریست که همصحبت خرس وبز ومیشم»

از مفاهیم تواضع وفروتنی وشکسته نفسی چنین معنی زیبا ساخته است:

_« از دو تا گشتن ندارد چاره نخل میوه دار

     قامت هرکس به زیر بار می آید،  خم است»

_ « در این صحرای نومیدی بنازم نا توانی را

     که بار هرکه سنگین گشت، می افتد بدوش او»

خط بینی کشیدن:  یعنی توبه کردن ، عذر پیش اوردن، نوعی از مجازات دادن کودکان بخاطر انجام دادن عمل بد.اما خامه ( قلم) که خط بینی میکشد،  نامه ای مینویسد:

_ « بیدل به هر طرف کشدت،  کا تب بقا          مانند خامه،  یک خط بینی کشیده رو »

سنگ،  با دندان شکستن:  یعنی کار مشکلی راحل کردن یا با کار دشواری دست وپنجه نرم کردن،  با ارباب قدرت ، زور ازمایی کردن:  «  با  سختی  ایام،  درشتی  مفرو شید

                      ای بیخبران،  سنگ بدندان که شکستست؟»

_« از قضا بر خوان ممسک گر کسی نان بشکند

     تا قیامت منتش،  بی سنگ،  دندان بشکند »

گفتگوی طوطی وزاغ:  کنایه از کنار امدن دو جنس مخالف،  توافق نظر موقت دو مخالف برای رسیدن به هدفی:

_« مخا لفت هم از این دوستان،  غنیمت گیر

   دو روزه صحبت طوطی و  زاغ،  میگذرد»

 از حیوان گله کردن: یعنی آدم کم خرد و نادان مانند حیوان است.و گله کردن از آدم بیخرد، نشانهء بیخردی است:

_ « ای بیخبر ازکم خردان، شکوه چه لازم

      آدم نبود  آنکه  ز حیوان،  گله  دارد »

مثلی هست که گویند:« فایدهء این کار،  بشاخ ( بز) است.یعنی کار ناشدنی است.

_ « از برگ طراوت، نگهی آب ندادیم           سر سبزی این باغ،  بشاخ بز و میش است»

اگر دوستی نمیتوانی،  دشمنی هم مکن :

_« جهدی که دل کس از تو بد ظن،  نشود           تا تخم کد ورت تو،  خر من نشود

    گر نتوانی که دوست کنی  دشمن را              باری آن کن که دوست، دشمن نشود»

دین به دنی،  فروختن : با دین ، بخاطر منفعت دنیایی معامله کردن دین را در معرض داد وستد قرار دادن :

_« آتش از چهرهء زرین، اثر زر ندهد            دین بدنیا مفروشید که دنی،  دنیا ست»

تکیه بر دیوار کهن کردن: یعنی در پیری،  آرزوهای جوانی پروردن.وخواب خوش آرزو داشتن :

_ « به پیری تا کجا خواب سلامت،  آرزو کردن

     خمیدن،  سا یه بر بنیاد  دیوار کهن دارد »

ظاهر وباطن یکی نبودن: یعنی آدم منافق ،  فریبکار، دو رور ودو پهلو، در ظاهر چیزی ودر باطن رنگ وجلوه دیگر داشتن:

_ « باطن این خلق کافر کیش،  با ظاهر مسنج

      جمله قران در کنارند و صنم،  در آستین »

سالهای دراز است که م، در پی تحقیر وتوهین وپامال کردن ارزشهای ملی ، مذهبی،  قومی وفرهنگی یکدیگر افتاده ایم و در پس این اعمال خود، عیب ها وکمبودیهای خود را پنهان میکنیم.رباعی ذ یل، طنز تلخی است برای چنین کسان وقدرت ها:

_« غیبت هوسی، فعل زبونت،  اینست            مغرور کما لی و جنو نت،  اینست

    بعد از ریدن، به شستشو رنج مکش         از خبث دهان بشوی، کونت،  اینست!»

 

هشدار نیشدار تر و زننده تر برای کسانیکه از همدلی، همصدایی و همزیستی مسالمت آمیز دوری میجویند وخودکش بیگانه پرور اند، بیش از این نمیباشد که میگوید:

_« نی حرمت دین، نه حرمت درویشان            نی با  بیگا نه  و نه  با  خو یشان

    بی انصا فید و بی تمیز و بی شرم !            خر، شاخ ندارد آخر ای دم ریشان!»

 

آب زیر کاه   کنایه از آدم دغل، مرموز ولمس نا شدنی، که در نهانی،  در پس توطیه ای هست آبرو نداشتن :

_ « در شبهه زار هستی،  تذویر می تراشیم

     آبی که ما نداریم، هرجاست،  زیرکاه است»

_« ز طرز  مشرب  عشا ق،  سیر بینوایی  کن

     شکست رنگ.کس آبی ندارد زیر کاه، آنجا»

تیر هوایی زدن:  یعنی کار بی هدف انجام دادن. سعی بیحاصل کردن سخن بیهوده گفتن :

_ « فلک غم ندارد،  ز آه ضعیفان            چه پروا هدف ر،  ز تیر هوایی ؟ »  

 

آتش از خانه طلب کردن: در قدیم رسم بود که همسایه در خانهء همسایه بطلب آتش می آمد.وبه کسانیکه در رفتن عجله میکنند،  مثلی ساخته اند که: « به آتش گرفتن که نیامده ای»

_« از پهلوی دل،  شعله خرام است،  نفس ها

     ای اشک تو هم آتش ازاین خانه طلب کن»

کار پخته وفکر خام : به کسانی میگویند که نا آزمو.ده،  بی تجربه وبکمال نرسیده وخام باشد:

_« مغرور کما لی ،  زفلک شکوه چه لا زم

    کار تو هم ازپختگی و، فکر تو خام است»

 

فرنگ، فرنگی:

 

قومی از نژاد ژرمن، جهان غیر اسلام، بمعنی زیبا رویان هم آمده است( فرنگی زاده شوخی، کا فری، زنار گیسویی )

_ « زخود بیاد نگاه که میروی بیدل ؟             که ازغبار تو، بوی فرنگ می آید»

_ « مروت از دل  خو بان،  مجویید                  فرنگستان،  مسلمانی ندارد»

بیدل، درس عبرت انگیز وپیام انسانی ایرا برای ما مردم عصر انترنتی میدهد مردمی که سخت بیمار امراض تفوق طلبیها وخود نگریها وخود کامگی ها ایم. گویا اینکه قرنها پیش، از درد های جانکاه جاه طلبی های ما آگاه بوده است:

_ « بی اسم وصفت،  دلت بخود محرم نیست         بیرنگ  و بی بو،  بهار  خرم  نیست

     عالم به وجود  من و تو،  موجود است            گر موج وحباب نیست، دریا هم نیست!»

 

( مارچ 2008 _لندن )

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٨                          سال چهـــــــــارم                       مارچ 2008