چشمه ی پرسش منی جوشش عشق ناب ر
در تو رهیده میروم تا برسم جواب را
آخر جستجوی من بود حضور اولت
در تو درنگ میشوم هر قدم شتاب را
آمدنت که سبز شد بر سر راه قلب من
دامن خود گرفته ام چیدن اضطراب را
موج به سوی من زدی یک قدمی و میروی
من به عطش ستاده ام یخ زدن سراب را
عاشق لحظه های تو گل زده بر سر شبش
غنچه ای از تخیلت، لاله ی بی حساب را
حس تراوش ترا تا ز قلم چکیده ام
شعر برهنه میشوی هر ورق کتاب را
|