کابل ناتهـ، Kabulnath


 


















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
 

بشیر سخاورز

 
 

 
 

غالب (بررسی زنده گی و آثار غالب) نام کتابی است از داکتر بشیر سخاورز که به واقع نخستین کتاب در مورد حضرت میرزا اسدالله غالب میباشد که از سوی نویسنده ی افغانی تالیف شده است.

 

کتاب را کلأ در اختیار دارم و در سه شمارهء پیهم کابل ناتهـ، آن را به نشر خواهم رساند. البته دوستان که خواهان آن اند تا این اثر با ارزش را در یک نفس مطالعه کنند، با من در تماس شوند، کتاب را برایشان ایمیل میدارم.

 

لطفِ صمیمی جناب بشیر سخاورز  که حاصل پژوهش شان را از طریق کابل ناتهـ، در دسترس طیف بزرگ ادب دوستان فارسی گذاشتند، بایستهء سپاسگذاری است. از  این رهگذر فراوان ممنون و مشکور ایشان هستم.
                                  با محبت. ایشور داس

 

پس منظر خانواده گى (كودكى و جوانى)

 جد غالب از ماورألنهر و از مردمان ترك است اما در قرن سيزدهم  به هند مهاجرت كرد تا اقبال بهترى از نقطه نظر درآمد مالى داشته باشد و براى همين منظور به دربار مغولى هند راه پيدا كرد. غالب در ٢٧ دسمبر سال ١٧٩٧ ميلادى در آگره تولد شد. او خودش در مورد اصل و نسبش در نامهء كه به يكى از دوستان نوشته يادآورى ميكند، اما اين كار او چنان بُعد شاعرانه دارد و چنان مغلق است كه كمتر كسى مى تواند حقيقت را از تخيل شاعرانه جدا كند زيرا كه او نسبتش را سرانجام به افراسياب در توران مى كشد[1] . غالب در همه حال يك شاعر است و در معرفى اصل و نسبش از تخيل بيشتر كار مى گيرد، اما اگر از اين بگذريم و تصوير واقعى از كودكى و جوانى وى ارائه بدهيم در عين حال مؤفق خواهيم شد تا علت هايى را كه سرانجام باعث حلول شعر در غالب شده دريابيم.

وقتى غالب به دنيا آمد شاهنشاهى مغول در حالت نزع بود و آخرين رمق هايش را مى كشيد. اين شاهنشاهى فقط صد سال پيش از مقتدر ترين ها بود كه بر تمام هند شمالى حكمرانى داشت و ثروت و حشمت آن در تمام جهان پيشرفتهء آن وقت معروف بود. شهر هاى زيباى هندى زبان زد خاص و عام بود. شهر هايى كه با داشتن باغ هاى  قشنگ، عمارات افسانوى چون تاج محل، مدارس باشكوه مملو از استادان تراز برتر، مساجد مجلل و جاده هاى باز بى نظيريى خود را به رُخ  همه گان مى كشيدند. اما متأسفانه اين حشمت حتى در زمان آمدن جد غالب به هند رو به انحطاط گذاشته بود. آنهمه شكوه و جلال كه به همت جلال الدين اكبر به وجود آمده بود در اثر سياست هاى بى خردانهء اورنگزيب به سرعت رو به نابودى گذاشت و هند بعد از مرگ اورنگزيب(سال ١٧٠٧ ميلادى)، دستخوش ناآرامى، جنگ هاى عشايرى، جنگ هاى مذهبى، خصومت شهزاده گان و بى ثباتى شد. مراته ها كه در تمام مدت شهنشاهى اورنگزيب در مقابل او مى جنگيدند بعد از مرگش توانستند خود مختار شوند و ايالتى را كه امروز به نام "مهارشترا" ناميده مى شود آزاد سازند. اين كار در عين حال نمونهء خوبى براى جرأت بخشيدن به ملت هاى ديگر هم شد تا هر كدام براى آزادى ايالت شان از چنگ مغول بشتابند. به زودى هند شبه قاره يی را مى ماند كه از كشور هاى كوچك و متعددى ساخته شده بود. اين ناامنى و بى ثباتى براى انگليس ها زمينهء خوبى شد تا هند را به آسانى و بيشتر توسط خود مردم هند به تصرف در آورند.

نقطهٴ اوج امپراتوری مغول در حقيقت نقطهٴ انعطاف آن هم بود و بعد از آن، اين امپراتوری همواره سير نزولى را پيمود و نتوانست که دربار خودش را با آن هيمنهٴ گذشته احيا نمايد . بزرگترين  شهنشاه مغولی يعنى اورنگزيب ، در ضمن آن که دامنهٴ فتوحاتش را در چهار سوی کشور پهناور هند وسعت داد، در حقيقت تومار امپراتوری را هم بست. اين امپراتور با جزم و تعصب بيش از حد رفتار نمود و خودش را در هيأت سربازی ديد که با شمشير اسلام به جنگ تمام اديان ديگر می رود و مردمان آن  را به دين اسلام مشرف می سازد. اصل همزيستى مسالمت آميز که توسط اکبر بنيان گذارده شده بود از بين رفت. شاعران و نويسندگان هندو از دربار رانده شدند و مؤبدان عبادتگاه های هندوان تحقير گرديدند.

 تعصب اورنگزيب نه تنها جدايی ميان مسلمان و هندو را سبب شد، بلکه ميان فرقه های مختلف مسلمانان هم تفاوت نگری را ايجاد کرد و مسألهٴ شيعه و سنی راه خود را در انجمن های ادبی باز نمود. شاعران و نويسندگان که در زمان اکبر وظيفهٴ تلفيق دادنِ فرهنگ ها و مذاهب را داشتند اکنون در مقابل همديگر برخاسته بودند و به دور شان حصار محکم کشيده بودند. اين حصار ذهن شاعران را به تحجر کشانيد و ديدگاه آن ها را تنگ کرد.

اورنگزيب با زور شمشيرش تقريبا بر تمام هند و کشور های همجوارش حکمرانى کرد. اما همين که مُرد، کاخ مستحکم قدرت او فروپاشيد. تعصب او حس ملی را در ميان مردم مناطق ديگر زنده کرد و عکس العمل شديدی در مقابل حکام مغولی به وجود آورد. مذاهبی که خود بر مبناى صلح و آشتی به وجود آمده بودند قهر و خشم خود را در مقابل سيطرهٴ مغول آشکار کردند، از آن جمله سيک ها را می توان نام برد که پيشوای شان "گرو نانک" انسان دوستی و صلح را تشويق می کرد، اما پيروانش برعکس می خواستند حسابشان را با امپراتوری مغول يکطرفه و روشن کنند. اين دين سابقه ی طولانى نداشت و فقط چند سده يی از ظهور آن می گذشت. اما شاهان بعد از اورنگزيب تنها خود شان را در مقابل جنبش سيك ها نيافتند، بلکه مراته ها، افغان ها و جت ها هم هر کدام ميخواستند سهمی در اين امپراتوری داشته باشند. از سوی ديگر اين اقوام در مقابل قوه يی چندين برابر بزرگتر از خود هم قرار داشتند، قوه يی که ميخواست در ضمن به امپراتوری مغول ها خاتمه بدهد. اين قدرت بزرگ لشکر سيل آساى نادر شاه بود که سعی داشت پرچم فارس در بر هند بر افرازد، اما اين بار نه به مفهوم اشاعهٴ دين اسلام و نه به مقصد ترويج فرهنگ فارس بلکه برای بردن غنيمت ناکرانمند امپراتوری مغولى که آوازه اش در جهان پيچيده بود. نادر افشار، پادشاه مغول محمد شاه را در محلی به نام پانى پت شکست داد ( ۱۷۳۹ م) و پيروزی خود را با کشتن دو صد هزار  نفر جشن گرفت. وى بعد از دو ماه هند را ترک گفت و در ميان غنايم فراوانى که گرفته بود تاج طاووس، الماس کوه نور و ديگر زيورات دربار، نسخ خطی، سه صد فيل، ده هزار اسب، ده هزار شتر و پانزده هزار کرور پول نقد شامل می شد.

امپراتور افغان احمدشاه درانى هم سهم خودش را بعد از نادرشاه از دولت مغول برداشت. او هشت بار به هند حمله کرد و در هر حمله پادشاه مغول را وادار می ساخت تا باج بيشتر به افغانستان بپردازد و در حملهٴ آخر به هند، خودش با دست خود پادشاه تازهٴ  مغولی به نام عالمگير دوم را به تخت شاهی نشاند و در ضمن سند تسليمی پنجاب، کشمير وسند را از او گرفت (۱۷۵۴ م).

شورش پی در پی مراته ها، سيک ها، جت ها، حملات نادرشاه افشار و احمد شاه افغان و از همه بدتر درگيری شاهزادگان مغول در تقسيم کردن قدرت، وقت برای کار در امور فرهنگ نمی داد. شعله يی که اورنگزيب افروخته بود، سر انجام دامان اولاده اش را گرفت.  شاعران و نويسندگان دربار مغول را جای امنی نمی يافتند و هريک به گوشه يی پراگنده شدند. با وجود همه ی اين ها مشکل امپراتوری مغول به مرحلهٴ حاد نرسيده بود. اين مرحلهٴ حاد با تهاجم انگليس ها در هند نمايان شد. تا آن روزگار مداخله های مختلف اقوامی که ذکر شان رفت، دولت مغول را به حد کافى ضعيف ساخته بود و در حقيقت از همه جهت زمينه را برای آمدن انگليس ها در هند فراهم کرد.

سپاه امپراتوری انگليس با توانايی بيشتری بر تمام مراکز قدرت مغول تاخت و آن را يکی بعد از ديگری از بين برد و برای آنکه امپراتوری مغول دوباره جان نگيرد زبان فارسی را که در تشکيل اين امپراتورى سهم داشت مورد تهديد قرار داد و زبان انگليسی را زبان رسمی آن وقت ساخت. در ضمن مسلمانان را که هستهٴ نيروی امپراتوری مغول بودند به کار های مهم نه گماشت و آن ها را در مقابل هندو ها تحقير  کرد.  انگليس٬ هندوان را که در دورهٴ جزم و تعصب مغول از دربار رانده شده بودند، مقام و منصب داد و در به وجود آوردن تفاوت و حس تنفر ميان هندو و مسلمان سعی بسيار کرد. اگر سياست اکبر بر مبنای اتحاد و همزيستی مسالمت آميز بود، انگليس ها برعکس در ايجاد کشمکش و تفرقه افگنی ميان نيروهای مختلف کوشيدند تا از اختلاف نيروها عليه همديگر استفاده نمايند، ضعيفشان سازند و در نتيجه به نيروى خود بيفزايند.

هندوان ظاهراً پشتوانهٴ تازه يافتند و آن عدهٴ از ايشان که به زور شمشيرِ اشخاصی مثل اورنگزيب مسلمان شده بودند، اين بار تغيير مذهب دادند و عيسويت را برگزيدند تا بتوانند بيشتر به انگليس ها نزديک باشند و در ضمن ضربتی هم به مسلمانان بزنند.

در چنين اوضاعی غالب به دنيا آمد، اما با وجود ناملايمات روزگار مصمم بود تا به هر شكلى شده خودش را به عنوان بهترين شاعر آن زمان معرفى كند.

پدر غالب عبداﷲ بيگ با زنى از خانوادهء ارجمند و صاحب نفوذ ازدواج كرده بود. او با خانوادهء خُسرش  زنده گى مى كرد و از خود خانهء مستقل نداشت، اما اين گفته نبايد طورى توجيه شود كه غالب در خانوادهء فقيرى تولد شده، زيرا  بر عكس اين خانواده كه مشتمل بر غالب، برادرش يوسف، خواهرش چوتا خانم (خانم كوچك) و پدر و مادر شان بود، وضع مالى خوبى داشت. مطابق معمول خانوادهء مسلمان و صاحب نفوذ فرزندان شان را براى كسب علم به مدرسه مى فرستادند تا دساتير دينى، زبان و تا حدى ساينس را بيآموزند. غالب به مدرسه رفت عربى، فارسى و علوم طبيعی را به فرا گرفت، اما از همه بيشتر در زبان فارسى استعداد خودش را نشان داد و به قول خودش هنوز١١ سال داشت كه به سرودن شعر فارسى پرداخت. سال ها بعد از اشتغال با شعر فارسى سر انجام به سرودن شعر اردو پرداخت. اشتغال او با شعر از زمان كودكى داستانى هم دارد كه  مردى با نام كان هايه لال كه با غالب همسن بود، در ايام بلوغ  غالب را ملاقات و از زمان كودكى ياد مى كند كه غالب در سن ٩ سالگى مثنويى سرود و از او مى پرسد كه آيا او (غالب) اين مثنوى را به خاطر دارد يا نه؟ غالب مى گويد كه به خاطر نه مى آورد. اتفاقاً هايه لال نسخهء از آن مثنوى را به غالب مى دهد كه او با شوق مى خواند. اين مثنوى را غالبِ كوچك در كاغذ  گدى پرانش نوشته بود.

غالب فقط پنج سال داشت كه پدرش عبداﷲ بيگ را از دست داد و سرپرستى اش بدوش عمويش نصراﷲ بيگ افتا كه وى هم وقتى غالب به عمر هشت ساله گى رسيد در جنگى كشته شد و سرانجام جدش(پدرِ مادرش)  مراقبت او را به دوش گرفت. زندگى غالب پر از تراژدى ها پيهم است مانند از دست دادن تمام فرزندانش در همان ماه های نخستين بعد از تولد.  او در مجموع هفت فرزندش را به گور سپرد و حتی ناظر مرگ جوانی شد  كه از حسرت نداشتن فرزند٬ او را فرزند خوانده بود. اين شخص در جوانى درگذشت و غالب را داغدار كرد، چنانكه او براى اين جوان شعر مرثيه نوشت. اما مصايب غالب در اين جا خاتمه نيافت زيرا يگانه برادرش ديوانه شد و حمايت  فرزندان او هم بر عهدهء غالب قرار گرفت و اين برادر سرانجام در همان حالت بمرد. انگليس ها هم ضربهء هولناكى بر فطرت غالب وارد آوردند و آن كشتن دوستان نزديك شاعر بود كه به علت همكارى با دشمنان انگليس در زمان اغتشاش به مرگ محكوم شدند.

هرچندى غالب در يك خانوادهء اشرافى بزرگ شد و از تمام مزاياى مادى برخوردار بود اما در عين حال مى توانست بفهمد كه هيچ چيزى از آن زنده گى تجملى از خودش نيست و در حقيقت همهء اينها نتيجهء حسن نظر جدش است كه به او داشته و خواسته كه از يك پسر يتيم مراقبت كند. اين كمبود بر ضمير حساس شاعر اثر مى گذارد و موجب مى شود تا  برايش گذشتهء فاخرى بتراشد و نسبتش را به شاهان تركِ سلجوق برساند  كه با آن هم بسنده نمى كند و درخت ارتباطش را مستقيم با شاخهء افراسياب پيوند مى زند. اين كمبود در تمام حيات غالب را دنبال مى كند و آرزوى او كه يك روز بتواند از طريق شعرش زنده گى مرفه داشته باشد، هيچ گاهى برآورده نمى شود. غالب در جوانى و بعد از آنكه جدش را از دست مى دهد در فقر مى زيست و همواره از جانب كسانى كه مقروض شان بود تهديد مى شد. وى در ايام كهولت بالغ بر ٤٠ هزار روپيه قرضدار بود كه اين مبلغ در آن روزگار رقم هنگفتى به شمار مى رفت و شش مرتبه از عايد سالانهء غالب بيشتر بود.

 آثار غالب

 آثار فارسی

 

١- ديوانِ فارسى  ميخانه اى آرزو، چاپ نخست توسط دارالسلام، دهلى: سال ١٨٣٥ ميلادى.

٢- پنج آهنگ، چاپ نخست مطبعهء سلطانى: سال ١٨٤٩ ميلادى.

٣- مهرِ نيمروز، تأريخ سلاطينِ تيمورى، چاپ نخست فخرالمطبعه، دهلى: سال ١٨٥٤ ميلادى.

٤- دستنبو، گزارش اغتشاش مسلمانان هند عليه انگليس، مطبعهء مفيدِ خلايق، آگره: سال ١٨٥٧ ميلادى.

٥- قاطع برهان، نقدى بر برهانِ قاطع، چاپ نخست مطبعهء نوال كشور، لكنهو: سال ١٨٦٢ ميلادى.

٦- كلياتِ نظمِ فارسى، چاپ نخست مطبعهء نوال كشور، لكنهو: سال ١٨٦٣ ميلادى.

٧- مثنوى ابرِ گهربار، چاپِ نخست اكمل المطبعه، دهلى: سال ١٨٦٤ ميلادى.

٨- تيغ تيز، چاپ نخست اكمل المطبعه، دهلى: سال ١٨٦٧ ميلادى.

٩-  روحتِ غالب، چاپ نخست  مطبعهء شيرازى، دهلى: سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٠- هنگامهء دل آشوب، چاپ نخست توسط منشى سنت پرشاد، آگره: سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٢- سبد چين، چاپ نخست مطبعهء محمدى، دهلى: سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٣- مجموعهء نثر، چاپ نخست مطبعهء محمدى،دهلى: سال ١٨٦٨ ميلادى.

 آثاراردو 

 

١- منتخبات غالب.

٢- نكات و رقعاتِ غالب.

٣-  قدرنامه، چاپ نخست سال ١٨٥٦ ميلادى.

 

طورى كه از شمار عناوين برمی آيد، غالب بيشتر بازبان فارسى  راحت بود و ميخواسته كتاب هايش به اين زبان بنويسد و از قرار معلوم وى چندی هم زبان اردو را كاملاً رها كرد و به نوشتن با زبان فارسى پرداخت. تمام آثار فارسى و اردوى غالب اهميت خاص خود را دارند، اما چهار اثر به سببى كه چاپ شان انگيزهء سياسى و يا تأريخى دارند لازم ميافتد تا بيشتر از ديگران موردِ دقت قرار گيرد.

 ١- مهرِ نيمروز

مهر نيمروز در واقع تأريخ سلاطين تيمورى است كه غالب آن را به خواهش بهادر شاه ظفر، آخرين شاهنشاه مغولى هند نوشت. زبان فاخر ادبى غالب توأم با صور خيال و اغراق كه از مشخصات زبانِ غالب است، دربار مغول را با ابهت خاصى ترسيم می كند و اين حقيقت را مى پوشاند كه  دربار مغولى در حال نزع است، به آخرين رمق هايش رسيده است و شاه مغول عروسكی بيش نيست كه انگليس ها شيادانه او را به بازى گرفته اند. بهادر شاه ظفر كه خود شاعر و اديب با استعداد به شمار مى رفت از اسلوبِ غالب چندان رضايت نداشت. اما اين مشغوليت در واقع آمدن اقبال به غالب بود، مردى كه تمام عمر خود را در بيم  و وامدارى گذشتاند و از اين رنج مى برد كه با وجود داشتن استعداد شگوفان هيچ وقتى مورد عنايت شهنشاه قرار نگرفته. اقبال آن زمانى به دنبال غالب آمد كه ذوق ملك الشعراى بهادر شاه ظفر درگذشت و غالب جانشين " ذوق" شد. متأسفانه آفتاب بخت نتوانست تا دير زمانی بر غالب بتابد، زيرا در اثر اغتشاش مردم عليه انگليس ها، بهادرشاه ظفر تخت شاهى را از دست داد و غالب مورد سؤظن انگليس ها قرار گرفت كه آنها گمان مى بردند غالب هم در توطئه بر ضد انگليس ها دخيل بوده است. او به سبب همين، حقوق تقاعدى را كه انگليس ها براى خانوادهء عمويش كه در يك جنگ به طرفدارى از انگليس ها كشته شده بود ميدادند، از دست داد.

٢- دستنبو

اين كتاب كه به نثر نوشته شده، ظاهراً گزارشى است از شورش بزرگ  عليه انگليس ها (1857 Mutiny ). اما در اصل غالب گزارشِ بيگناهى خود را نوشته كه براى انگليس ها نشان دهد سهمى در اغتشاش نداشته است. علتى كه غالب اين كار را مى كند، نخست: ترس از مرگ است زيرا كه انگليس ها با قساوت مجرمين اغتشاش كننده را از بين بردند و يا وحشيانه تأديب كردند، از آن جمله گردن زدنِ فرزندان بهادر شاه ظفر و آوردن سر هاى شان به بهادر شاه ظفر بيمار نزديك به مرگ بود، دوم: سعى او كه ميخواست راه عايد خود را باز گذارد و انگليس ها را وادارد تا پول تقاعدى عمويش را مرتب بپردازند. اين كتاب از اول تا آخر در توصيف انگليس ها نوشته شده و اغتشاس را كار جنون آميز مى داند.

مضاعف به دو علت پيشين كه ياد شد غالب هدف سومى هم دارد كه باعث نوشتن دستنبو شده است. او در سال هاى آخر عمرش تلاش داشت كه ارزش خود را به عنوان استاد زبان فارسى به رُخ اهل قلم بكشد. نوشتن "قاطع برهان" دال بر همين امر است كه غالب در مقابل نويسندهء "برهان قاطع" با سماجت مى ايستد و او را تأديب مى كند. غالب دستنبو را به قول خودش با" زبان دساتير" مى نويسد و  مى گويد فقط در آن جا هايى كه مراد از نام اشخاص و يا محلات عربى بوده، ناگزير همان كلمات عربى را استفاده كرده است، مابقی تمام كار با زبان فارسى بوده است. غالب در اين جا فردوسى را به خاطرآدم مى آورد، تنها بااين تفاوت كه فردوسى شعر ناب فارسى نوشته بود و غالب همين كار را در نثرش مى كرد[2].

 ٣- قاطع برهان

 اين كتاب نقدى است كه بر واژه نامهء برهان قاطع تأليف محمد حسين دكنى، نوشته شده است.  ظاهراً قصد غالب از اين كار اصلاح اين واژه نامه بوده است، اما حمله هاى زبانى او بر مؤلف اين را واضح مى سازد كه قصد او يك نوع رقابت است، به طور نمونه غالب بر مؤلف مى آشوبد كه چرا كلمهء استاد را معناى لغوى داده است. به قول او اين كار زايد است زيرا كه تمام جهان مى داند كه استاد چه معنى مى دهد. البته اگر از اين چيز ها بگذريم نقد غالب بر برهان قاطع تسلط او را بر زبان فارسى نشان مى دهد و غالب در اواخر عمر مى خواسته


 

Mirza Ghalib١-

A creative Biography

Natalia Prigarina

Oxford University Press

Karachi Pakistan

 

٢- نمونهء از نثر دستنبو

توانا داور نه سپهر فراز هفت اختر فروز و دانا خدای روان با تن آميز دانش و داد آموز که اين هفت نه را بی مايه و افزار فراز آورد و کارهای آسان و دشوار را روايی و بند های سُست و استوار را گشایش به کشش و کوشش اينان بازست اندازه این بربست و برنهاد نه بدان انداز بست که این کالبد های باهم ستیزنده از یکدگر گریزنده بهم آميزنده روان نداشته باشد و در فرماندهی از فرمانبری نشان و در گرايش و ودرايش از نخست پاس فرمان نداشته باشند. ب

 زر از اختر و گردون چه دم زنی که هنوز

 همی رهیم نشناسی ستان و درد ارا

مشو ستاره پرستار کافتابی هست

فرو گرفته فروغش نهان و پیدا را

ز اورد زاوش را در پيمودن سودست و بهرام و کيوان را در آلودن زیان.

دستگاه اگر هست گو باش دانا داند و شناسا شناسد که خجستگی و خستگی را مایه از کجاست. ستگارگان سرهنگان وا دارند و سرهنگان دادگاه، با آنکه هيچگاه از چنبر داد سر برون نيارند، در منش و روش با هم انبازی و کار جز کار سازی ندارند. اگر يکی به درشتی درستی کار خواست و ديگری بزمی گرمی هنگامه روا داشت، همه پیراستن و آراستن است، نه سخت گيری و فرو گذاشت

چر گر که ز زخمه زخم بر چنگ زند

پيداست که از بهر چه آهنگ زند

رستخيز از روی شمار همگی يکهزار و دويست و هفتاد و هفت عدد دارد. چون اعداد جا که جيم و الف است، از رستخيز برآورند، همان هفتاد و سه باز ميماند که پس از يکهزار و دويست ميبايد. سخن کوتاه در موقف اين رستخيز بيجا که همه جا بود، من بدان تنهايی و بينوايی که جز سايهء خويش در برابر و جزء دساتير و برهان قاطع سوادی در نظر نداشتم و رستم آباد دهلی به کنج کاشانه چون تصوير ديوار خانه از حس و حرکت اثر نداشتم.

 

حفظ كردند تا روزى به چاپ برسند.

نامه هاى غالب ارزش ادبى دارند، زيرا كه وى شيوهء نامه نويسى را تغيير داد و از روش مُنشى ها كه روش جا افتاده، اما پر از عناوين و القاب بود جلوگيرى كرد، مگر روح شاعرانه را در آنها دميد و به همين علت نثر شعر گونه را در نامه هاى غالب مى يابيم. نامه هاى غالب بيشتر مضمون جدال با روزگار را دارند و شاعر در اين نامه ها از بى عدالتى و دشوارى سخن ميراند. او از بى عدالتى اهل ثروت و حشمت مينالد كه به او توجه ندارند و از بى رحمى زنده گى شكايت مى كند كه هيچگاه او را از مشقت و ذلت حذر نداشته است. مضمون اين نامه ها عاشقانه نيست.

 ادامه دارد...

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٦٨                          سال چهـــــــــارم                       مارچ 2008