کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

غلام سخی حلامیس

    

 
دختری از تبار رنج

 

 



نخستین مقاله ای که از او خواندم؛ «چه گوارا از دیدگاه دختری از هزارستان» عنوان داشت. مقاله با روحیه انقلابی و مبتنی بر ارزش های انسانی چون آزادی، عدالت و برابری نگاشته شده بود. از چه گوارا توصیف شده بود؛ این که چگونه این مردی، که به تعبیر شریعتی به اندازه ی تمام تاریخ بزرگ است، مرزهای سیاسی را در نوردید و در سنگرِ آزادی به دفاع برخاست. پس از خواندن مقاله اش؛ دریافتم بارِ نخست نامِ چه گوارا، به خاطر این که در چهار کشور برای رهایی ملت‌های محروم و ستم‌دیده‌ی جهان سومی از ظلم و استبداد مبارزه کرده است؛ برایش دغدغه خلق کرده تا در مورد این بزرگ مرد جهان سوم بیش تر بداند؛ اما چون او از تبارِ شیرین و گل بیگم است و در یکی از بزرگ ترین زندان های سیاسی دنیا زاده شده، برایش مقدور نبوده تا در مورد مبارزانِ چون چه گوارا مطالعه کند‌.

زنان هزاره، از چیزی به نام «تبعیضِ مضاعف» رنج می برند. از یک سو داغِ ننگِ هزاره بودن را بر جبین دارند و از سوی دیگر؛ فرهنگ، رسوم و رواج های درون هزاره گی بر زن هزاره ستم روا می دارد. مادران هزاره در وقت زایمان دعا می کنند، که فرزند دختر به دنیا نیاورند. چون نوزادِ دختر را مایه ی سر افکنده گی می پندارند.‌ بارها اتفاق افتاده که زنی به خاطرِ به دنیا آوردنِ نوزادِ دختر مورد لت و کوب قرار گرفته باشد. در زمان انتخاب نام برای نوزاد نیز برای پسر اسم های محمد، علی، حسین، حسن و... را بر می گزینند. اما برای نوزاد دختر بیش تر اسم های چون بس بی بی، بس ما، بس بیگم و... را انتخاب می کنند. چون این اسم ها، بار معنایی منفی دارند؛ از بدو دوران کودکی برای دختران چنین تلقین می شود، که چیزی از پسران کم دارند و یک درجه پایین تر از آن ها قرار می گیرند. ریحانه را اما طبیعتِ دور افتاده و جوِ حاکم مذهبی از مطالعه در باره ی چه گوارا و همگنانِ او محروم می نماید. اگر بگوییم؛ که هزارستان سرزمین مذهب و ملا است، سخن به گزاف نگفته ایم. در هزارستان کتاب های «مخزن المصایب»، «طوفان البکاء»، «حلیة المتقین» و «حماسه حسینی مطهری» زیاد است؛ اما از کتاب های «دوزخیان روی زمین»، «انسان و سوسیالیسم در کوبا»، «جنگ شکر در کوبا»، «زنده گی، جنگ و دیگر هیچ» و... خبری نیست. اگر وجود هم داشته باشد؛ در دست رسِ دختران قرار نمی گیرد. در هزارستان، آن چه به وفرت پیدا می شود، درد است، محرومیت است و انزوا و حاشیه نشینی. زمانی ملاها در آن جا، حاکمان مطلق و نمایندگانِ خدا در روی زمین بودند؛ آن چه آن ها می گفتند هیچ فرقی با آیات قرآن و احادیث پیامبر نداشت. سخن ملا، سخنِ خدا بود و بی چون و چرا اجرا می شد. به همین دلیل، ملا و سید از زنِ هزاره «حیوانِ خانگی» و «برده جنسی» ساخت. قلمروِ کارِ زن به اطرافِ دیگدان، کنارِ چشمه و گه گاهی هم همکاری با مردان در مزرعه محدود شد.

در هزارستان، کم تر زنی یافت می شود که از سوادِ کامل برخوردار باشد. زیرا، فرهنگِ جامعه حکم می کرد که زن به جای کتاب خواندن «مادر اولادها» باشد. به جای سیر و سیاحت در سرزمینِ کتاب، در اوج بدبختی زنده گی کند و بمیرد. چه استعدادهای بودند، بدونِ این که لذتی از زنده گی برده باشند، در زیرِ خاک دفن شدند. زیرا طبیعت آن ها را در زندانِ سیاسی هزارستان به دنیا آورده بود و فرهنگ مردسالار، آن ها را ابژه جنسی بیش نمی دانستند. اگر به دوبیتی های هزاره گی که در آن احساس و عاطفه زنانه حاکم است، یک نگاه کوتاه بیندازیم به اوجِ دردها و دلتنگی های دخترانِ هزاره پی می بریم. دوبیتی هایی که معلوم نیست، توسط که و چه وقت سروده شده است. «الا ابرِ سیاهِ پاره پاره/ دلم تنگ است در این ملکِ هزاره». خیلی از مهارت ها که برای مردان در هزارستان عادی است؛ برای زنان هزینه بر است و دست بردن بدان ها حکمِ گام گذاشتن به «قلمروِ ممنوعه» را دارد. یکی از این زنان «آبه میرزا» بود، که به موسیقی و دمبوره نوازی رو آورد. اما جامعه مردسالار، تحملِ صدای زن را نداشت. آبه میرزا از جامعه طرد شد و سال ها در حاشیه زیست و غریبانه جان سپرد. به لطف حضورِ نیروهای بین‌ المللی و حادثه ی یازده سپتامبر، افغانستان دچارِ تحولات عمیقِ سیاسی و فرهنگی گردید. هزارستان نیز از این تحولات به دور نماند و نگاه های معطوف به انسانیت در جامعه اندک اندک شکل گرفت. زنان نیز آزادتر شد و حق و حقوقی برای آن ها دست و پا گردید. مکتب رفتنِ دختران، که سال ها از آن به عنوانِ «ننگِ قوم و قبیله» یاد می شد، به یک امرِ عادی مبدل گردید و اکنون هزاران دختر در مکاتب مختلف هزارستان مصروفِ آموزش است. اما راه درازی در پیش است تا حقوق زن در جامعه بسته و مذهبی نهادینه گردد و زنان از آزادی کامل برخوردار شود.

ریحانه رها، دختری است از ولسوالی میرامورِ ولایت دایکندی/ ارزگان سابق. او از سرزمینِ شیرین و ابراهیم گاوسوار است. سرزمینِ که حکمِ اورشلیمِ موعودِ هزاره را دارد. ریحانه، دورانِ کودکی را در دایکندی سپری کرد. مانندِ دیگر هم جنسان اش دردِ زن بودن را بر بازوان اش حمل کرد. در کوره ی رنج پخته شد و در آتش فقر و محرومیت سوخت. مکتب را در دایکندی خواند و با گذشتن از هفت خوانِ «کانکور» به دانشکده ی هنرهای دانشگاه کابل راه یافت. در آن جا «ادبیات سینما» خواند و فارغ شد. ریحانه رها، چهار سال در «خوابگاه دخترانه ی دانشگاه کابل» زیست؛ مکانی که بیش از این که به «لیلیه دانشگاه» بماند به یک «تونلِ تنگ و تاریک» می ماند. فضای خفقان آور و تبعیض آلودِ خوابگاه باعث گردید، که با جمعی از دانشجویان دست به اعتراض زند و نگذارد حقوقِ شان پایمال گردد. ریشه ی این اعتراض بر می‌ گردد به برخوردِ غیر انسانیِ مسئول خوابگاه و‌ دادنِ بوتلِ «مربای شکسته» به یکی از دخترانِ هزاره. وقتی آن دختر اعتراض می نماید و «مربای شکسته» را بر می گرداند با سیلیِ بر صورت اش پاسخ دریافت می کند. مسئولِ خوابگاه می گوید: «هزاره موش‌خور، دو روپیه نمی‌ارزی و می‌آیی با مه جر و بحث می‌کنی. قیمتِ این مربای شکسته، چند برابر تو و کلِ قومت است!». دانشجو از ضربِ سیلی به زمین می‌افتد و بی هوش می شود. ریحانه و دیگر دختران وقتی از این اتفاق خبر می شوند، بر علیه این رفتارِ خشونت آمیز می ایستند و فضای خوابگاهِ دخترانه دانشگاه کابل به هم می‌ریزد. ریحانه یکی از سازمان دهندگانِ اصلیِ «جنبشِ مربا» بود؛ به همین دلیل و به جرمِ این که لب به اعتراض گشوده از سوی وزارت تحصیلات عالی با پنج دانشجوی دیگر، که یکی از آن ها از قوم تاجیک بوده، به دانشگاه‌های ولایتی در غزنی، دایکندی، بدخشان و هرات تبعید می شوند. این تصمیم‌ وزارت تحصیلات عالی با واکنشِ تندِ کاربرانِ شبکه های اجتماعی و فعالانِ مدنی و حقوق بشر مواجه شد. ریحانه دو سمستر را بیرون از خوابگاه سپری کرد و در نهایت به خوابگاه برگشت و نشان داد که صدای عدالت خاموش نشدنی است و اگر جرئت و شجاعت به خرج دهیم، هیچ‌ نهادی و هیچ فرد و گروهی نمی تواند بر ما ظلم و بی عدالتی روا دارد.

ریحانه رها یکی از استثناهای نسلِ خود است: نترس، یاغی و صادق. این خصوصیات موجب شد، که در سال اولِ دانشجویی تبعید شود و آواره گی و سرگردانی از خوابگاه را به جان بخرد. پس‌ از این که به «خوابگاهِ دخترانه ی دانشگاه کابل» برگشت، نیز در مقابل بی عدالتی و نا روایی سکوت اختیار نکرد. با آن که، به این شرط به خوابگاه برگشتانده شده بود، که اگر بارِ دیگر دست به اعتراض زند یا سرکشی نماید، از خوابگاه اخراج می گردد؛ اما با آن هم او دو نوشته در هفته نامه های جاده ابریشم و نیم رخ نشر کرد، که پیرامون وضعیتِ بدِ خوابگاه نوشته شده بود. یکی از این نوشته ها باعث شد، که یک هیأت از سوی وزارت تحصیلات عالی موظف شود و وضعیت خوابگاه دخترانه ی دانشگاه کابل را بررسی کند. آمدنِ هیأت موجبِ تغییراتِ بسیاری در محیطِ خوابگاه شد: باز شدنِ صنف‌های روان‌درمانی، انگلیسی و کامپیوتر، ایجاد اتاق تفریح و برگزاری برنامه های ورزشی به صورتِ منظم. اما امسال، آن گونه که شنیده می شود، از این برنامه ها در خوابگاه خبری نیست.

او متفاوت می اندیشد و متفاوت زنده گی می‌ نماید. برخلافِ سایرِ دختران و زنان در افغانستان، موهایش را کوتاه می‌ کند؛ چیزی که یک امرِ غیر معمول در جامعه سنتی پنداشته می شود. با این که، ادبیاتِ سینما خوانده، اما تنها به درس های دانشگاه اکتفا نکرده است. کتاب خوانده، ورزش کرده و مقاله و داستان می نویسد. یک مدت «معاون مدیر مسئولِ هفته نامه ی جاده ابریشم» بود و برای این نشریه مقاله می‌ نوشت‌ و گزارش تهیه می کرد. اکنون، سردبیرِ هفته نامه ی نیم‌ رخ است؛ نشریه ی که رنج‌های زن بودن در افغانستان از آن انعکاس داده می شود و فعالان حقوق زن در آن می‌ نویسند. ریحانه در کنار این که می نویسد، در رشته «کاراته» ورزش نیز می کند. او اولین افغانستانی بود که چند سال پیش در مسابقه دوش ماراتن در ایران شرکت نمود و در این مسابقه از افغانستان، برای نخستین بار نماینده گی کرد. مسابقه با اشتراک بیش از 150 دونده از سراسر ایران و سه دونده خارجی از فرانسه، اسپانیا و افغانستان در استان «هرمزگان» واقع در جنوب ایران برگزار شده بود.

او مومن به آیینِ فمینیسم است. کتاب ها و خاطراتِ سیمون دوبووار را خوانده و از کتابِ «جنس دوم» الهام‌ گرفته است. مدت ها شیفته ی عایشه بنت الشاطی بوده و آثار علی شریعتی، ماکسیم گورکی،‌ کافکا و شعرهای رابعه بلخی را مطالعه کرده است. او به این سخنِ سیمون دوبووار که گفته بود: «زن، زن به دنيا نمي آيد، بلكه زن را زن مي سازند»، ایمان دارد. برای روزی مبارزه می کند، که انسان ها جدا از دین، قیافه، نژاد و جنسیت به یک دیگر احترام بگذارند. هیچ ظالمی بر مظلوم ظلم روا ندارد و عدالت درون مایه ی تمام کنش های انسانی گردد. عشق به آزادی و دفاع از ستم دیدگان در تمام نوشته های اش موج می زند. در یکی از یادداشت های اش نوشته بود: «من امیدوارم که روزنه هایی گشوده شود؛ و با استفاده ی درست از وقت و ابزاری که در دست داریم، بتوانیم عاملین گشوده شدن همان روزنه ی امید باشیم. برای زندگی بهتر و فضای مملو از احساس انسانیت در مرحله ی که دیگر جنسیت معنایی نداشته باشد».

سخن آخر: به پندار من، چهره های دیگر اندیش و آنانی که به عدالت و انسانیت باور دارند، باید از ریحانه رها و ده ها آوازِ استثنایی دیگر حمایت کنند. از اقداماتِ جسورانه شان تجلیل نمایند و اسباب امنیت خاطر آن ها را فراهم کنند. در جامعه ای که از دَر و دیوارِ آن تبعیض و خشونت می بارد، وجودِ انسان های از این دست به مثابه ی روییدنِ گُل و گیاه در کویرِ بی آب و علف است. دولت افغانستان نیز به جای این که با فرستادنِ فرزندانِ درس نخوان و تنبلِ رهبران جهادی و زورمندان قومی بورسیه ها را حرام می کنند؛ برای دختران و پسرانِ که با هزار زحمت درس می خوانند و در چشمانِ شان امید به فردای بهتر و انسانی تر می درخشد، باید زمینه تحصیل را در دانشگاه های معتبر دنیا فراهم کنند. استعدادهای همانند ریحانه، فرزند رنج هستند و با فقر و محرومیت بزرگ شده اند. برای آزاد شدن از قیودِ باورهای مردسالارانه مبارزه کرده و در خانه و جامعه تحقیر را به جان خریده اند؛ اما دست از مبارزه بر نداشته و صادقانه برای آزادی و برابری جنسیتی تلاش کرده است.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۳۳۰         سال  چهــــــــــــــــــاردهم             دلو     ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی        شانزدهم فبوری   ۲۰۱۹