کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

داکتر ثنا نیکپی

    

 
«پروانه ها در زمستان به پرواز می آیند»

 


ثنا نیکپی و زلمی بابا کوهی ، تورنتو، کانادا ، 2002
 

«پروانه ها در زمستان به پرواز می آیند» نام مجموع داستان است که ده داستان ادیب توانای دری زلمی باباکوهی را در بر می گیرد.

در معرفی این کتاب سه داستان کوتاه را از اول، وسط و آخر آن انتخاب نموده ، برداشت های خود را مانند یک خواننده بیان می کنم. هرگاه درک من با پیام نویسنده و خواننده ها متفاوت باشند نمی خواهم نظر خود را بالای دیگران تحمیل نمایم. امید وار هستم این برداشت ها در معرفی کتاب «پروانه ها در زمستان به پرواز می آیند» که هدف اساسی این مقال است ، کمک کرده بتواند.

1. نهر ته شنگ

«نهر ته شنگ» اولین داستان در مجموعه «پروانه هادر زمستان به پرواز می آیند» می باشد. ویژه گی این داستان کوتاه در آنست که طرح و متن آن در اطراف یک درخت می چرخد گویا کرکتر اصلی داستان هم شنگ پیر باشد. شنگ که نام داستان هم از آن گرفته شده، نه تنها جزء مهم داستان، بلکه سمبول و تصویریست که مناسبات و حتی بخش روبنای یک سیستم یا فرماسیون جامعه را ترسیم می نماید. در حقیقت شنگ نه تنها در نهر که مهمترین عنصر زندگی در آن جریان دارد، سایه افگنده ، حتی سایة آن تا عمق دهکده و دیوار های هر خانه راه یافته و وهم «سایه داری»اش بر زندگی مردم طلسم افگنده است.

نهر و تقسیم غیر عادلانه آب آن کمکش زندگی را می سازد و درخت با موهوماتی که در اطراف آن ساخته و پرداخته شده است، منبع باور هایی است که توسط آن جنایات حاجی و طبقه حاکم پوشانده می شود

داستان از دیدگاه تاریخی تمثیل خوبی از مناسبات ملوک الطوایفی است که حاجی و خان سرنوشت مردم را رقم میزده و اثری از قانونیت و حاکمیت ملی موجود نبوده است. نویسنده با مهارت جادویی اش خرافات و موهومات مسلط بر جامعه را در اطراف درخت پیر و فرسوده که فقط یک شاخ سبز دارد ، تشبیه نموده و ناتوانی سیستم موجود را در تشبیهات «مسجد متروک و نزدیک قبرستان» ، «سیاهی شب» ، «استخوان مرده» روشن ساخته و به خواننده اش تفهیم کرده است که این خرافات بی بنیاد است. همچنان داستان ناتوانی مردم را که سرنوشت و حتی «آخرت» شان را با درخت، اجنه و موهومات غیر حقیقی پیوند داده اند، نشان میگیرد و آنرا برملا می سازد.

داستان نویس که خود راوی یا تماشاگر حوادث در این داستان است در باره شایعات پخش شده در میان مردم می نویسد: «مردم کوچه نزدیک شنگ را» سایه دار» می دانستند و عقیده داشتند که شنگ «سنگین» است و اگر کسی در شب های «تاریک ماه» از زیر آن عبور کند «زده» می شود.»1 بدون شک « سایه دار» بودن ، «سنگین بودن» شنگ و تعیین وقت «تاریک ماه» از جانب طبقه حاکم بر جامعه، ساخته و پرداخته شده و به صفت یک تهدید بزرگ و وسیله یی برای پوشش جنایات «حاجی و سیستم موجود جامعه از آن استفاده می شده است.

در نیمه داستان پارگرافی در نظر گرفته شده است که چیز های زیادی را تشریح می کند:» شنگ پیر در مرز زندگی و مرگ ایستاده بود. در یک سویش قبرستان و مسجد قدیمه و متروک که در آن چند قبر قرار داشت و مردم می گفتند شهید های اند که بخاطر حقابه شان با ستم کشته شده اند و در سوی دیگرش دیوار های باغ ها قد می کشیدند و کوچه ها باز شده بود و به هر سو راه می گشودند. خانه ها و مردم و باغبانان و دهقان های که با بیل های شان آب های نهر را در جویها می بستند و باغ ها را می آراستند، چشم انداز های اطراف شنگ بودند.»2
این پارگراف در حقیقت تابلویی است که نه تنها منظره یی از درخت، قبرستان، مسجد متروک و دهقانان بیل بدست را به نمایش می گذارد، بلکه چیز های نادیدنی را نیز به بیننده این تابلو نشان میدهد، حتی مرده های داخل قبر و علت قتل آنها و قاتلین آنها را. گرچه راوی تنها یک بار از کشته شدن دهقانان بخاطر گرفتن حقابه شان از زبان مردم یادآوری کرده، ولی توانسته است خواننده اش را با مهارت تا عمق موضوع برده و آنها را با انگیزه های اصلی حوادث آشنا کند.

جمله کوتاه دیگر علت این همه بی عدالتی را در جریان گفتگوی پرخاش آمیز شاپور و دهقان حاجی روشنتر می سازد، طوریکه سوال دیگر در ذهن خواننده باقی نمی ماند. جمله پرخاش آمیز اینست: «بسیار غرغر نکو شاپور!... من حقابه ترا نمی خورم ... حاجی می خوره... من باغبان هستم... اگر دعوایی داری برو با حاجی بگو!» 3

در داستان «نهر ته شنگ» نثر زیبا بکار برده شده است که مطالعه آن بر خواننده ادب پسند لذت بخش است.
مثلا: «ابر های تیره رنگ می باختند.»4 این جمله ی زیبا آمدن روز و روشنی را نوید میدهد. « نهر در آیینه جاری خود تصویر موهوم شنگ پیر را تا دوردست ها می برد»5. این جمله در یک برادشت ساده و فزیکی یک حادثه طبیعی را بیان می کند. مثلا زمانی که تصویر چیزی در آب جاری بیافتد به نظر می رسد که تصویر یکجا با آب در حرکت است. لاکن از نقطه نظر مفهوم شنگ تصویر خطرناکتر ذهنی دارد که قبلا در روان و اذهان مردم ده حک شده است. این تصویر نادیدنی ولی برای همه آشنا بخاطر آب نهر به جز اخلاق و آداب آنها تبدیل شده است. پس آب و مساله مالکیت آنست که تصویر ها و تصور ها در مورد آن ایجاد شده است. شنگ تنها وسیله است. در جای دیگر داستان می خوانیم: « یکی از شب های روشن تابستان بود. مهتاب نقره می پاشید و شنگ برهنه، تن به نور ماه سپرد و در جلوه ابهام آمیزی ایستاده بود. «مهتاب نقره می پاشید»، « درجلوه ابهام آمیزی ایستاده بود.» تشبیهثات بسیار زیبا.

نویسنده می خواهد از دیدگاه مردم و از میان مردم به درخت نگاه کند، ورنه می داند که تنها یک دهقان دلیر با تبرش می تواند این درخت پیر را از بیخ و بن بکند و بر سایه های حقیقی و مجازی اش خاتمه بدهد و سینه کاواک آنرا بشکافد و سحر اجنه را افشا نماید.

باوجودیکه مطالعه این جمله های زیبا تشنگی ام را رفع می کنند، ولی درک جمله های ذیل تا اندازه یی برایم دشوار است.

مثلا: « نهر آب هایس را آرام آرام میراند.»7 ، «آب به ... پلوان ها برود»8 ، شنگ ...که در سیاهی شب سیاهتر می تابید.»9

کار برد کلمات و جمله های گفتاری مانند «دل نا دل»، «غالمغال» ، «غرغر»، «چون استخوان مرده سفید می زد.» توأم با فصاحت و سادگی، درک داستان را به خواننده ها آسان می سازد و تعداد خواننده این اثر با ارزش ادبی را بیشترمی کند.

2. آبی و سیاه

برهه زمانی در داستان «آبی و سیاه» از یک نقطه حساس در تاریخ افغانستان آغاز میگردد، زمانیکه طالبان بر شهر مزار شریف مسلط هستند، ناگهان چشم میا جان طالب بچه قندهاری به گنبد آبی رنگ مزار سخی و از آنجا به به آسمان می افتد. او مجذوب و شیفته رنگ آبی می شود و یاد تشله های آبی دوران کودکی اش او را به رنگ آبی شیفته تر می کند. جنگ رنگ ها در ذهن او غلیان می کند. رنگ های که معنی و سمبول ها را با خود حمل می کند. رنگ آبی سمبول صلح و زیبایی و سیاه نشانه ظلمت و زشتی است. طالب جوان که با دستار سیاه، تفنگ سیاه و با سیاهیی پیچانیده شده و به سیه کاری فرستاده شده ، ناگهان اسیر رنگ آبی میگردد و آنرا با سیاه یی در تضاد می بیند.

معرفی میاجان و مدرسه یی که او در آن پرورده شده بود، با متن زیبای دری با مهارت ادبی نوشته شده است که شرایط و ویژه گی های مدرسه های دینی در پاکستان را در چند جمله ساده و زیبا طوری جا داده که معجزه آفریده است. نویسنده بر اشاره در باره سابقه میاجان می نویسد: «در مدرسه یی که او پرورده شده بود، جز رنگ سیاه و سفید ، رنگ دیگری وجود نداشت. جهان او در دو رنگ خلاصه می شد. مدرسه نیز رنگ دیگری نداشت. در و دیوارش سفید رنگ شده بود. لباس ها، دستار ها، دستمال ها ، شال ها نیز سفید یا سیاه بودند. کتاب ها با رنگ سیاه و کاغذ های سفید چاپ شده بودند. از رنگ آمیزی های جهان کودکانه خبری نبود. حتی دیگر تشله های رنگی را نیز از آنها دور کرده بودند. از کاغذپران های رنگه . کبوتر های ماغ که اصلا سخنی در میان نمی آمد.»10
در جای دیگری آمده است: « در مدرسه خنده نبود، ممنوع بود ، گناه داشت، مدت ها بود که امواج واکنشی حیات در درونش پس زده بود. در کویته خنده حرام بود، در قندهار گاهیی لبخندی زده بود ولی حالا بدون اراده می خندد.»11

طوریکه در بالا گفته شد، شکل این جمله ها بسیار بسیط است، ولی پیجیده ترین مسایل در مضمون و محتوی آنها نهفته است. مثلا: محدود ساختن ذهن طالبان مدرسه های دینی با چند رنگ ، چند کتاب وکاغذ، دورکردن تشله های رنگی که جز شستشوی مغزی طلاب است، دوری از بازی ها و عنعنه های مردم همه شیوه هایی اند که انسان را به وسیله یی تبدیل می کنند، تا از آنها در اجرای پلان های غیر انسانی شان بهره برداری کنند.

ختم داستان با کشته شدن میا جان از طرف دشمنان «به گفته نویسنده»، تا اندازه یی عجز و معصومیت وی را نشان میدهد، ولی به عقیده من مرگ سرباز طالب که جز لشکر ظلمت و تخریب بود و این لشکر هشت تا دوازده هزار انسان را در شهریکه صحنه های داستان در آنجا واقعه شده از تیغ کشید، نمی تواند با مرگ کبوتری که یکجا با میا جان ، جان میداد ، قابل مقایسه باشد. کبوتر هر قدر زیبا باشد ارزش بهتر و بالاتر از انسان را ندارد. میاجان هرقدر «معصوم» می بود، نمی توانست تاثیر مثبت در میان لشکر ظلمت و خون را داشته باشد. با همه خوبی های موقتی که برای کرکتر میا جان داده شده است او جز لشکر متجاوز است که از خاک بیگانه به شهر مزار شریف آمده و از جانب مدافعین و ساکنان شهر در جنگ رویاروی کشته شده است.

رویهمرفته، نقطه اوج داستان (climax) که آغاز آزادی ذهنی میا جان از طلسم محدودیت های تعیین شده در مدرسه های پشاور و کراچی بود (نه کویته) پیام خوبی دارد که تاثیرات فرهنگ قوی را بر فرهنگ مردود، ساختگی و تقلبی نشان میدهد. بیاد آوردن رنگ تشله میا جان در قندهار باطل بودن شستشوی مغزی جوان افغان در پاکستان را به نمایش می گذارد. زیرا میاجان «خنده های گم شده اش»12 را دوباره می یابد.

صحبت گدا با میا جان، بازی میا جان با کبوتر ها ، خنده ها و توجه وی به گنبد آبی لحظه هایی را نشان میدهد که هرگاه صلح موجود باشد، زندگی می تواند قانونمندانه به جانب مثبت حرکت کند.

شاید پیام نویسنده این باشد که در موجودیت صلح زیبایی ها بر زشتی ها غلبه می کند و جنگ اگرعادلانه باشد یا تجاوزی، بهر صورت زشت است.

3. پروانه ها در زمستان به پرواز می آیند

داستان «نهر ته شنگ» بیداد طبقاتی را در دوران صلح انعکاس داده و داستان «آبی و سیاه» جذبه و تأثیر فرهنگ غنی را بر فقر و فقدان فرهنگ ، پیروزی زیبایی را بر زشتی ، در زمان جنگ به نمایش میگذارد. ولی داستان «پروانه ها در زمستان به پرواز می آیند»، سرنوشت اسفبار کودکی را تمثیل می کند که مادر بیوه اش به عقد نکاح تفنگ سالاری مجبور میگردد. با قساوت و بی رحمی کودک را که پدر یتیم است، زنده مادر یتیم می سازند.
کرکتر اصلی مهرو کودکی که جدایی وی از مادرش داستان را به نقطه اوج میرساند و پیام داستان را که افشای قساوت ، بی رحمی ، بی عدالتی و بی تفاوتی و بی قانونی تفگنداران و حاکمیت آنها را به خواننده ها می رساند.
چیزی که بسیار مهم است ساحه فعالیت داستان است. همه فعالیت های کرکتر ها در در یک ساحه مقید مانند دروازه و کلکین ، اتاق و درز دیوار خلاصه می شود. محدودیت مکانی با محدویت های زندگی زن در زمان حکومت های دسپتیزم دینی مطابقت دارد. در این دوره های سیاه دروازه آخرین جولانگاه و کلکین یگانه چشم انداز زنان بوده است. چنانچه داستان از تق تق دروازه شروع می شود و به تماشا از کلکین به پایان می رسد.

پرورش کرکتر ها ، صحنه ها و درامه ها در داستان به آرامی ، بدون انتقاد از کسی و بدون بستن اتهام به کسی طوری پی هم ریخته شده اند که خواننده را با واقعیت های موجود جامعه به آسانی آشنا می سازد و توانایی کلام ، جمله ها و پارگراف ها طوری است که می تواند در تشریح درست صحنه های داخل خانه افکار خواننده ها به خیابان های شهر معطوف بدارد و سوال ایجاد نماید که آیا این مصیبت خانگی از مصیبت های بیرونی آب نمی خورد؟ مثلا: مادر مهرو به مادر کلان می گوید: «اگر می توانی در برابر این مرد بایستی و جوابش کنی بهتر است!» مادرکلان جواب می دهد: «به این مرد زورگو چه بگویم. با او چه گفته می توانم؟ هه، تو بگو؟ او تفنگدار است، پولدار است. زور کسی به او نمی رسد. چه کسی از یک کشت بیوه و بیکسی مانند ما حمایت می کند. باز هم خدا را شکر که حاظر شده با نکاح و آبرو این کار را به سرانجام رساند. ده ها زن و دختر را از خانه های شان به زور برده اند. بازخواستگری نیست . همه گی نامرد شده . همه گوش و چشم خود را در برابر این زور گویان بسته اند. زور کس بدانها نمی رسد. بازخواست و پرسشی نیست، حکومت نیست، دهن آخند و ملا را هم بسته اند. من چه می توانم؟ غیر ازین تو تا کی می خواهی بیوه بمانی؟ جوان هستی و باید سرپرستی داشته باشی. زن جوان بی پناه درین دوره و زمانه نمی تواند بی مرد زندگی کند... کوچه و شهر پر از حرامی و دزد است....جوان ناکامم را ک