کابل ناتهـ، Kabulnath


Bild könnte enthalten: 1 Person
 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

               منوچهر فرادیس

    

 
استاد سلام

 

 

استاد سلام!
حال‌تان چطور است؟ هر باری که درباره زندگی پس از مرگ می‌پرسیدم می‌گفتی نمی‌دانم، اما فکر می‌کنم یک خواب بلند سیاه است.


از این خواب، به خوابم بیا استاد جان و برایم بگو به قول خودت «چی دم داری؟» دل‌تنگت هستم خیلی زیاد.
چه خوب این شهر و مردمان آن و سرمایه‌دارهای دولتی و غیر و دولتی را می‌شناختی و از هیچ کدام، هیچ کدام هیچ چشم‌داشتی نداشتی و بسیار بر اوضاع فعلی کشور بدبین بودی، بسیار. و من با این بدبینی‌ات در ته دل موافق نبودم، از خامی بود؛ اما تو چه خوب این شهر امروزی و آن تازه به دوران رسیده‌ها را می‌شناختی.
سخن بر سر تخریب سینمای پارک بود و گفتی می‌شود جای آن حالا که تخریب شده است، کاخ فرهنگ ساخته شود. کاخی که در آن تالار سخن‌رانی و سینما و محافل ادبی باشد. رستورانت داشته باشد و هوتل برای فرهنگیانی که از دیگر شهرها یا خارج از کشور می‌آیند. کتاب‌فروشی داشته باشد و کافه‌ای برای فرهنگ و... و ساده‌لوحانه میان سخنت پریدم و گفتم خوب حالا که فلانی خودش را همه کاره می‌داند و تخریب و ساختن آن را به عهده گرفته است، این طرح را برایش بده. نگاهی کردی که از نگاهت پیدا بود که چشم‌های مهربانت می‌گفتند: ای ساده. و گفتی: بسیار خوش‌باور هستی، بسیار، هنوز هم خوش‌باور هستی.


آری استاد جان تو این میلیاردرهای تازه به دوران رسیده خدایان کوچک را خوب می‌شناختی، اما من به اقتضای سن، نگاه خوش‌باورانه داشتم. حق با تو بود استاد جان.
بار بار این جمله صادق هدایت را در سال‌ ۹۰ که تازه پایم به خانه‌ات باز شده بود تکرار می‌کردی: ما رفتیم و دل شما را شکستیم.
آری استاد جان رفتی و دل ما را شکستی.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل          ۳۷۳           سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        قوس/ جدی ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                شانزدهم دسمبر  ۲۰۲۰