کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

س.ح. روغ                                                                     ۳۰/۰۹/۲۰۲۰

    

 
دو تندیس سلسال  و شاهمامه بامیان کی ها بودند؟

 

 

 

 

طرح مسأله:

در نوشته های متأخر، این سوال را، به گونه ای، جناب راوش پیش کشید؛  وی نوشت که این دو تندیس از بودا نیستند؛ بل از دو معشوق هستند؛

بدنبال جناب راوش، جناب صبورالله سیاه سنگ این نظر جناب راوش را رد کرد؛ و با اتکا به دو کتاب[1] نوشت که برعکس این دو تندیس هر دو به بودا متعلق هستند[2]؛

در سال۲۰۱۵ جناب داکتر زمریالی طرزی، باستانشناس معروف وطن، و استاد کرسی باستانشناسی در یونیورسیتی استراسبورگ، مقاله ای نوشت با عنوان «دربارهٔ مجسمه های بامیان»؛ جناب طرزی نشان داد که با اتکا به آثارمتعددی که شخص خودشان نوشته است؛ و با اتکا به تحقیقات و حفریات میدانی که خودشان انجام داده است، ادعای جناب راوش بی پایه است؛ و به تندی جناب راوش را شماتت کردند؛ اتکای اصلی استاد طرزی به متون هوان تسانگ چینایی است که در قرن هفتم میلادی از بامیان گذشته است؛

درسال ۲۰۱۸جناب فاضل کیهانی در فیسبوک نوشتهٔ «تندیس های ایستادهٔ بامیان، تندیس های مهرو ناهید» را نشر کرد؛ و مباحثی را تازه کرده، که به گونه ای، جناب راوش مطرح کرده بود؛

مشکل اصلی دیدگاه جناب کیهانی این است که به تکرار منابع ومأآخذِ  تا کنون موجود می پردازد؛ اما این تکرار رهگشا نیست؛ فقط در پرتو یک دیدگاه نو می توان این منابع تکراری را نقد کرد؛ و یک نظر نو را قایم کرد؛

استاد طرزی پس از۲۰۰۱ دوباره به بامیان برگشت؛ و در سال ۲۰۰۸ در گزارش «بازگشت بودا به بامیان» بشارت می دهد که در نتیجهٔ کاوش های جدیدی که در تحت ریاست ایشان در بامیان انجام شده است، بیش تر از۲۰ تندیس نو متعلق به دورهٔ بودایی بامیان بیرون کشیده شده که مهمترین شان مجسمهٔ خوابیدهٔ ۱۹متری بودا است؛ داکترطرزی می گوید که به رویت مسکوکاتی که پیدا شده اند، قدمت این تندیس های نو به قرن ۳ میلادی می رسد؛

·            

احتجاج های این شخصیت های ما را مرور کردیم؛

استدلال اصلی که پیش کشیده شده این است که این دو تندیس تکرارهمان یک بودا هستند؛ و تندیس دوم کامل تر از اولی است؛ و با نظر به رفع نواقص تندیس اول تراشیده شده است؛ این نظر را  استاد کهزاد به نقل از گودار و هاگن، پیش کشیده بود؛ و ص. سیاه سنگ می نویسد که اکثر منابع هندی هم این نظر را داشته اند؛

مطابق به این نظر این دو تندیس یک «زوج» نیستند؛

خاصتاً با نگاه به احتجاج های روشن ومسلکی که استاد طرزی به تأیید این نظربات پیش کشیده اند، اصولاً جایی برای یک بحث مجدد باقی نیست؛

·            

با عرض حرمت مجدد به استاد طرزی، و با استیذان ازجناب ایشان، اگرمجاز باشیم و فرض را براین بگذاریم که این دو تندیس «یک زوج» هستند، پس به کدام نتایج تازه رسیده می توانیم؟

برای این تجدید نظر یک دلیل مهم تاریخی داریم؛

می دانیم که تندیس شاهمامه باید تا پیش از۲۴۰ میلادی تراشیده شده باشد؛

آورده های استاد طرزی دربارهٔ مسکوکاتی که نو تثبیت شده اند، و از قرن ۳ میلادی هستند، این ادعا را تصدیق می کنند؛

در۲۴۰م.ساسانیان، با ساقط ساختن امپراطوری پارتی بر پارت شرقی هم دست می یابند و تا بخش های غربی امپراطوری کوشانی می رسند؛ ساسانیان این متصرفات خود را کوشانشار نامیدند، ویک ردیف شاهزادگان ساسانی را برای ادارهٔ آن گماشتند که در تاریخ، کوشانشاهان و سکانشاهان نامیده شده اند؛ این ادعا که کوشانشار شامل بامیان[3] و گندهارا هم می شده است، باید تدقیق شود؛ سلاله کوشانشار در۲۴۰م. استوارشد و در۳۶۰م. به دست کیداریان منقرض ساخته شد؛

در آغاز قرن۶م. هیپتالیان تا هند سرازیر شدند و طی جنگ های هونیک سلالهٔ گوپتا را ساقط ساختند؛ هیپتالیان در۵۵۷ م. بدست خسرو انوشروان ساسانی درهم شکسته شدند؛

از آغاز قرن۵ میلادی که سلالهٔ نیزک ها در غزنی تا سیستان اقتدار زابلستان را دایر کردند، در این هنگام بامیان در دست «شیر» های بامیان بوده است؛ «شیر» ها یکی از سلاله های پادشاهی متحده ای بوده اند که با نام عمومی کوشانیان - هیپتالیان می شناسیم؛

 

این تاریخ را فشرده ساختیم، تا نگاهی به اوضاع آیینی وفرهنگی سرزمین ما در این مرحله افگنده باشیم؛

در این مقطع سرزمین ما کانون اصلی دوران بودیزم ازحوزهٔ ما تا به شرق دور، بوده است؛ اما در همین مقطع، آیین بودیک با مقابله ها و با سرکوب و نابودسازی های بسیار خشن هم مقابل شده است؛

یک حقیقت برجا می ماند: سرزمین ما، خاصتاً دردورهٔ کوشانیان بزرگ یک کانون بسیار فعال دوران آیین بودایی شده است؛ وبامیان یک کانون بسیار فعال این دوران بوده است؛ وعلی رغم تحولات متعددی که عاید شد تا خوالی قرن دهم م. این مرکزیت بودایی سرزمین ما برجا بوده است؛

با نظربه تاریخ حوزهٔ ما درطی پنج قرن اول بعد ازمیلاد، از این فرضیه حمایت می کنیم که تندیس شاهمامه در دوران کوشانیان بزرگ، و ترجیحاً در دوران کینیشکای بزرگ بنا شده است؛ و برای این دو دلیل داریم:

یکی درمتون بودایی، از کنشکا شاهنشاه کوشانی به عنوان کسی تجلیل شده است که هیچ‌کس به مانند اوپشتیبان آیین بودا نه بوده است؛ کنشکا درپشت سکه های خود تندیس بودا (بودو) را نقرکرده بود؛وبه نام بودا«بودو» سکه های جداگانه وارد چلند ساخته بود؛

دیگری این دلیل که مکتب گندهارا، ومکتب هده، درقرن اول م. فعال می شوند و محصولات آن دو مکتب حیرت انگیز هستند[4]؛

پس می نویسیم که تندیس کوتاه تر در قرن دوم میلادی ساخته شده است؛

صبورالله سیاه سنگ، هم، چنین می نویسد:

«هر دوکتاب پيشگفته، مانند صدها اثرديگر دراين زمينه، آشکارا روشن ساخته اند که درنيمهء نخست سدهء دوم در باميان، نخست پيکرهء ۳۵ متري يا بودای کوتاه ساخته شد»

 

یک شاخص می گذاریم: تندیس شاهمامه پیش از۲۴۰م.، یعنی پیش از تأسیس کوشانشار ساسانی، تکمیل شده است؛

درپاسخ به این سوال که چرا در میان ساختمان شاهمامه تا سلسال چند سده وقفه آمده است؟ این دلیل آورده شده که استادان آمدند، ودیدند، که حجاری شاهمامه خطا و سرکجی دارد، پس ازشاهمامه سرپیچی کردند و چند سده دوام کرد تا به ساختن یک تندیس «درست» تر تصمیم گرفتند؛ یعنی چون  شاهمامه به تندیس  بودا شباهت نه داشت، پس به ساختن یک تندیس کاملاً شبیه بودا آغاز کردند!! 

معلوم نیست که مورخان ما چرا به چنین دلیلی دل خوش کرده اند؛

چنین کاری در هیچ جایی نه شده است؛ نه تنها نظر به اعتقاد بودایی یک تندیسی که اندازه های نادقیق داشته باشد، حتماً یک تندیس «خراب» نیست؛ بل بسیار مهم است در نظر بگیریم که شاهمامه به پیروی از میراث مکتب گندهارا و هده  تراشیده شده است؛ آثار گندهارا و هده مشخصهٔ اصلی شان همین بوده است که این مکتب در تأسیس اندازه های حداکثر دقیق و زیبا در پیکرتراشی پیشقدم بوده است؛

پس چگونه است که شاهمامه به بودا شباهت نه داشته است؟ وچگونه بوده است که درساختمان این دو تندیس بامیان سه سده وقفه آمده است؟؟

دقیق تر می شویم:

دلیل این وقفه، یک دلیل تاریخی است؛

کوشانیان بزرگ دراثر هجوم خیونت های هیپتالی منقرض می شوند؛ با انقراض پارت ها، سرزمین پارت شرقی درشرق البرز و درغرب و جنوبغرب افغانستان کنونی نیز بدست ساسانیان می افتد؛ در این جریان شاپوریکم هنوز دردوران اقتدار پدرش اردشیربابکان جنگ هایی پراگنده با پارتیان شرقی کرده باشد، اما کدام «فتوحات» بزرگ ساسانی از این مدرک گزارش نه شده است؛ و درنتیجهٔ آن پارت ها به سلالهٔ ساسانی پیوسته اند؛ «فتوحات» شاپوریکم در گرجستان و ارمنستان رخ داده اند؛

بدینگونه ساسانیان با بامیان همجوار می شوند؛ ساسانیان علاقهٔ خاص شان به ترویج وتحمیل زرتشتی گری بوده است؛ و این تمایل خاصتاً پس از قدرت گرفتن کرتیر در دربار شاپوریکم، تشدید شده است؛ ساسانیان دلبستگی خاصی به آیین بودا نه داشته اند؛ خصومت و سرکوب نه تنها علیه  آیین بودیک، و آیین مانی، بل در برابر سایرآیین ها، هم، تشدید شده است؛ واین تعصب وخصومت و نابودسازی آثاربودایی در حوزهٔ ما در دورهٔ کوشانشاری، هم، پیش آمده و تشدید شده است؛

ازجانب دیگر استقرارخیونیت ها وکیداری ها ونیزک ها وهیپتالی ها، به جای کوشانی ها، به مقابلهٔ خشن در میان آیین مهر وآیین بودیک انجامیده است؛ ومثلاً در دورهٔ هیپتالی ها نابودسازی خشن آثار و پیروان بودیک عملی شده است؛ به این ترتیب در دو مقطع: یکی تهاجم ساسانی که حتماً بر زرتشتی گری اصرار داشته اند؛ و دیگری استقرار هیپتالیان که به شدت ضد بودایی بوده اند؛ این وقفه عاید شده است؛

این وقفه، یک وقفهٔ تاریخی بوده است!

واین وقفهٔ تاریخی یک دلیلی در نهایت جنوبشرقی حوزهٔ ما هم داشته است ، که ما به آن توجه نه کرده ایم؛ این دلیل، پیوستگی دوران آیین بودایی در حوزهٔ ما با همین دوران آیین بودایی در هند غربی وشمالغربی، بوده است؛

در هند سلسلهٔ غارهای بودایی آجانتا[5] هم در دو مرحله ساخته شدند:

مرحلهٔ اول در دورهٔ سلالهٔ ساتاوانا ازقرن دوم ق.م. تا قرن دوم ب.م.؛که منطبق است با دورهٔ بودایی هینایانا؛

مرحلهٔ دوم از قرن پنجم تا قرن ششم م.؛ در دورهٔ سلالهٔ واکاتانا از قرن سوم تا قرن ششم م. که منطبق است با دورهٔ بودایی ماهایانا؛

ساختمانU- مانند جبال گهات غربی، و نسبت آن به دریا، با ساختمان جبال بامیان و نسبت آن با دریا، شباهت غیرقابل انکار دارد؛ ناممکن است که ساخت تندیس اول بامیان درقرن دوم م.؛ و ساخت تندیس دوم بامیان درقرن پنجم و ششم م. را از جریان ساخت غارهای آجانتا در مهاراشترای هند غربی جدا کرد، که با همین وقفه صورت گرفته اند؛

این پیوند را دلیل دیگری هم تقویت میکند: نام مهاراشترا ازنام مهارتیس می آید؛ مهارتیس نام هندی است برای عراده های جنگی بوده است که می دانیم که اختراع آریا ها بوده اند؛ یعنی مردمانی که غار های آجانتا را ساخته اند، همان آریا هایی بوده اند که تندیس های بامیان را ساخته اند؛ رگ ودا صریحاً از پنج قوم آریایی سخن می گوید:

«تمام پنج نژاد به میترا توسل می جویند، که در یاری نیرومند می باشد؛ چون او نگاهدارندهٔ همه خدایان است»[6]

 

پس یک وضعیت متناقض به وجود آمد؛

از یکطرف مشوقات «جهانی»، از بیرون، دچار وقفه می شوند؛ و از طرف دیگر برغم مقابله های خشن با غلبهٔ آیین بودیک، موقف «چندین آیینی» که کوشانیان داشتند، غالب میشود؛ اما بهر حال حمایت و  مصوونیتی که برای آیین و پیروان بودیک دردورهٔ کوشانیان بزرگ نافذ بود،با معادلات نو مواجه شد؛طی این معادلات  نو، سه آیین مهر(وزنخدایی) و بودیک؛ ومانی؛ درسرزمین ما با آیین زرتشتی، که به حیث آیین رسمی ازجانب سلالهٔ ساسانی دیکته می شد، در یک مجاورت و  مقابلهٔ بی سابقه قرار گرفته اند؛ حاصل این مقابله و مجاورت

یک تساهل مذهبی بسیار  کمیاب بوده که از  مهمترین شاخص های فرهنگی این دوره است؛  از این نظر است که روی سکه های کیداری «بودا میترا» ظاهر می شود؛ و نیزک ها که بدون تردید آیین مهر داشته اند، و در معبد زینداور به عبادت میترایی می پرداخته اند؛اما درهمین حال نگارندهٔ حدودالعالم همین زینداور را «بودایی» می نویسد؛ و مارکوارت در بارهٔ امکان ناپذیری تفکیک آیین ها و مذاهب در زینداور  می نویسد؛

دراین فضا است که مفهوم«میترا» به حیث یک واسطة العقد درمیان این چار آیین، مهری وبودایی ومانی و زرتشتی، وارد میدان می شود؛ معلوم است که هرچار آیین تبیین های متفاوت از میترا را منظور می کرده اند:

آیین زرتشتی، میترا را ازمقام خدایی پایان می کشد، ومیترا را درمقام یکی ازهفت «فرشتهٔ» مقرب اهورامزدا جای می دهد؛ وبرعلاوه میترا را، دربرابر اهورامزدا، «مؤنث» می سازد؛ اما بهر حال میترا در آیین زرتشتی حضور خود را تحمیل می کند؛

مفهوم نظم کیهانی«ریتا»، و«دهارما»ی زمینی منتج ازآن، ازمنصوصات رگ ودااست؛ و«آیین» در آموزش بودا، به پیروی از همین دو مفهوم بنیادی رگ ودایی آغاز می یابد[7]؛

و «میترا» در آیین مانی به آموزش «نور» متکامل می شود؛

کیش میترا به نقطهٔ وصل آیینی مبدل می شود!

·            

 

نتیجه می گیریم:

نخستین نتیجه این می شود که دوتندیس بامیان را به لحاظ مقابله و آمیزش آیین های متعدد درنظر می گیریم؛ ازاین نظرمحرز، وحداقل محتمل، می شود که این دو تندیس، تندیس های خاصتاً «بودایی» نه باشند؛ بنابران همه نظریاتی زیر سوال می روند که تاکنون دربارهٔ بودایی بودن این دو تندیس ابراز شده اند؛

و نتیجهٔ دوم این می شود که سلسال و شاهمامه، حقیقتاً باید تندیس یک زوج باشند؛

 

 

تأکید میکنیم که، با استیذان ازاستاد طرزی، یک بررسی نو دراین موضوع را با این پیشفرض می گشاییم که شاهمامه و سلسال  دو تندیس از یک زوج هستند؛

مهم ترین دلیلی که در رد این پیشفرض آورده شده، این بوده که بودا همیشه تنها و«یگانه» ظاهر شده، و کدام زوج در کنار وی نه بوده است؛

آیا این دلیل نادرست است؟

نی! این دلیل درست است!

اما معنای اصلی این دلیل، یک معنای دیگر است که از توجه بیرون مانده است: معنای این دلیل این است که دوتندیس بامیان، اصلاً از بودا نیستند؛ نه تنها شاهمامه، بل سلسال هم، تندیس بودا نیست؛

·            

پس باید جستجو را کاملاً از نو آغاز کنیم وبا دقت پی بگیریم که این تندیس ها مُعرّف کدام سیما ها میتوانند بود؟

پس زوج هایی ازانسان نخستین را می پالیم که، نظربه نظام های اعتقادی در نسبت بلاواسطه با خدا بالا آمده اند؛ و زوج هایی از خدایان را می پالیم که  در مقام خدا - شاه فرود آمده اند؛

از میان نمونه های متعدد، در دو نمونهٔ انسان نخستین دقت می کنیم:

مشی و مشیانه

و

آدم و حوا

 

و هیچ دلیلی نه می یابیم که این دو تندیس را به این دو نمونه عطف کنیم؛

·            

 

پس در نمونهٔ «خدایان قدیم» دقیق می شویم؛ و از میان نمونه های متعدد، در نمونهٔ سه زوج خدایان دقت می کنیم:

 

 

ایزیریس و ایزیس

راما و سیتا

میترا و  ورونا

 

·            

ایزیریس و ایزیس ازجانبی بیش تر دراساطیر شمال افریقا حضور دارند؛ بعد ایزیس، در سیمای مصری خود، یک سانتور/ قنطوریس[8] است که با تندیس شاهمامه دربامیان مطابقت نه میکند؛ و بالاخره ایزیس به واسطهٔ یک نماد کاملاً شناخته شده وارد حوزهٔ ما می شود که دربارهٔ آن نماد بحث می کنیم؛

·            

راما وسیتا شخصیت های اصلی رامایانا هستند، و ازهرنظر می توانند در این متن مورد بحث ما جای بگیرند؛ اما راما و سیتا، بهر حال شخصیت های حماسی - داستانی هستند؛ و در حوزهٔ ما چنین شخصیت هایی بیش تر «نژاد انسانی» دارند، تا «نژاد آسمانی»؛ بالا تر توضیح دادیم که همین تفاوت، متمایز میسازد «اتل» را از«هیرو»؛ و«پهلوان» را از «قهرمان»؛

·            

این نظر که این دو تندیس، نماد آفتاب و ماهتاب باشند، نیز دقیق به نظر نه می رسد؛ ماهتاب مهمترین سیمای «آسمان شبانه»[9] است؛ که در اساطیر خیلی قدامت دارد؛ یعنی ربط نزدیکی با آیین های متأخر ندارد؛

 

·            

 

جناب فاضل کیهانی در این رابطه «ناهید» را نام می برد؛

ناهید از یاران مهر است؛ اما درتاریخ مذاهب درحوزهٔ ما، تبیین روشنی از مناسبت درمیان مهر و ناهید به حیث یک زوج نه می یابیم ؛ تاریخ مذاهب درحوزهٔ ما ناهید را«نیالوده» تعریف میکند؛ و درتفسیرها این معنا با مفهوم «باکره»، در تعریف مریم، مقایسه می شود؛

در سیبل آی خانم، مهر بر حرکت گردونهٔ ناهید ناظر است؛ استاد حامد نوید در شرح این سیبل، نتایجی بیش تر  از این نه می گیرد؛

پایانتردر بحث از زنخدایی نشان می دهیم که چرا«اندرا = ایندرا = ناهید = اناهیتا» در تندیس های بامیان مورد نظر نه بوده است؛

 

·            

بدینسان نظر ما  هرچه بیشتر به زوج میترا و ورونا، سیما های اصلی رگ ودا، معطوف می شود؛ پس غُمض تندیس های بامیان را نه می توان گشود، مگر از طریق یک نگاه مقایسوی در میان  رگ ودا و سیر تأسیس این تندیس ها؛ چرا؟

چون رگ ودا آغازهایی را مستند می سازد، که در بیرون از آن آغازها، نه می توان مبانی تأسیسی تندیس های بامیان را پی گرفت؛

 

اول:

«ورونا که در مجاورت رودخانه ها برمی خیزد {برافراخته است.روغ} و در میان آنها هفت خواهردارد»[10] «آنجا که منزلگاه باستانی ورونا است که ما به آن دسترسی داریم؛ مانند نگاهدارنده گله، اوخداوند ما است» [11]  «جایگاه ورونا پا برجا است و او به هفت چون پادشاهی حکومت میکند»[12] «هفت خواهر با هم سرود های ستایش را می خوانند که در آن ها نام هفت گاو ذخیره گشته است»[13]

همه مفسران این هفت خواهر راهفت دریا تفسیر کرده اند؛ درجایگاه این دریاها هم بحث شده است؛ به نظر ماکس مولر مراد از هفت خواهر رود خانهٔ سند و سرسواتی و رودخانهٔ پنجاب و شعبات پنج گانه آن است؛ لاسن و لودویگ دریای کوبها را بجای سراسوتی پذیرفته اند؛ نیز گفته اند که منظور ازهفت خواهر،هفت رودخانهٔ آسمانی است که نشانه حاصل خیزی است و اسم گاو ها را دارد[14]

با نظر به آخرین داده ها می نویسیم که منظور ازهفت دریا، رودخانه های زیرین هستند:

سیحون؛ جیحون؛ هیرمند؛ کابل؛ سند؛ دجله؛ فرات؛

رگ ودا به وضاحت ورونا را در نقطهٔ وسطی این «هفت» جای می دهد؛ بسیار حیرت آوراست که درنظر بگیریم بامیان دقیقاً همین نقطهٔ وسطی در میان همین هفت دریا است؛

معنا این که به پیروی و به تمثیل از رگ ودا، این نقطهٔ وسطی جستجو و تثبیت شده؛ و دقیقاً درهمین نقطهٔ وسطی، یعنی در بامیان، تندیس ورونا در قرن دوم میلادی برپا شده است؛

شاهمامه اول ساخته شده است، چون ورونا در رگ ودا خدای برتر است:

«خدایان از  ورونا  پیروی خواهد کرد»[15]؛ و «ورونای الهی؛ ورونای قادر»[16]

 

در این میان یک دلیل بعدی برجسته می شود که تقدم ورونا را می رساند؛

رگ ودا، ورونا را درمحور و«تنهٔ» «درخت زندگی»[17]جای میدهد؛«برای احترام به تریتا بشتابید»[18] «حکمفرمایی که اشعهٔ رخشان دوررس او تمام زمین های سه گانه را در برگرفته است و سه کشوراعلای

 

آسمان  را پُرساخته است» [19] «ورونا پادشاه نیروی مقدس تنه درخت را در ناحیهٔ بی پایه برافراشته نگاه می دارد»[20]

این بیان نشان میدهد که چرا عدد «سه» در نزد آریاییان مقدس بوده است؛

و شاهمامه در بامیان ساخته شده، چون به این وسیله  ورونا در «جایگاه باستانی»خود «در مجاورت رودخانه ها بر می خیزد» و «جایگاه ورونا پابرجاست»؛

 

دوم:

در این حال این سخن استاد داکتر طرزی، دقیق و مبتنی بر مشاهدهٔ مسلکی است، که می نویسد:

«در ساختمان بدنی بودای ۳۸متری، هیچ نشانهٔ زنی دیده نه می شود»

این گفتار استاد طرزی خاصتاً ازاین نظر دقت می طلبد که درمکتب بگرام و هده زیباترین تندیس های زنان به حاصل آمده است؛ پس معنای این سخن استاد طرزی چنین میشود که بی شباهت بودن شاهمامه به یک زن، تصادفی نیست؛ و تندیس گران بامیان اصلاً یک زن را در نظر نه داشته اند؛

واین حقیقت یکباردگر به ورونا بر می گردد؛ زیرا ورونا در رگ ودا اصلاً یک شخصیت مؤنث نیست؛ تذکیر و تأنیث خدایان ازمشخصات آیین هندویی است[21] که بسیار بعد تر ظاهر می شود؛ اما رگ ودا بحث درتذکیر وتأنیث خدایان را مسکوت می گذارد؛ و این از مهمترین وجوه تمایز وداها با آیین هندو است:

«یک واقعیت مفرد را دانایان به چند نام می خوانند...نام او(خورشید) را اندرا میترا، ورونا، واگنی خوانده اند...یکی را به چندین نام می خوانند»[22]

 

دراین میان تنها از اندرا، جای بجای، به حیث «مادر» ذکرشده است: «اندرا برهمه سرور است؛ از ایام قدیم مادر بانو به جشن ها و قربانی های همگانی می رود؛ مادر قهرمانان، ملکه اندرا...»[23]

 

پس شاهمامه حقیقتاً تندیس یک زن نیست؛ و شاهمامه نه تنها به تندیس یک زن بی شباهت است؛ بل شاهمامه به بودا هم بی شباهت است؛ شاهمامه، تندیس همان ورونا است؛ ورونا نه می توانسته به بودا شباهت داشته باشد؛ و ورونا نه می توانسته به یک زن شباهت داشته باشد؛

شاهمامه «یک کسی است که مثل هیچکس نیست»[24]!

تا جایی که تاریخ ادیان درحوزهٔ ما مستند می سازد، شاهمامهٔ بامیان  اولین و یگانه تندیس ورونا بوده است؛

از تحولات قابل ذکر در تاریخ مذاهب در حوزهٔ ما یکی هم این است که پس از این دوره، ورونا، در مقام یک خدا، متروک می شود؛ از این نظر است که معرفی هویت تندیس شاهمامه، در متون، دچار سردرگمی شده است[25]؛

 

 

سوم:

و اما چرا باید تندیس دوم تأسیس می شد؟

چون رگ ودا فقط در بارهٔ دو تن از خدایان از  یک «زوج» سخن میگوید؛

ورونا و میترا:

«میترا و ورونا آن زوج دانا»[26]«...پادشاهان فرمانروا ورونا و میترا، خدایان توأم، که در میان خدایان مفتخرند»[27]

پس سه نتیجه می گیریم:

یکی- این دو تندیس یک زوج هستند؛

دیگری- ورونا و میترا در مقام زوج خدا - شاه مطرح می شوند؛

آخری- تندیس اولی ورونا و تندیس دومی میترا است؛

 

چارم:

ورونا و میترا قانونگذاران، و ناظران، زندگی انسانی هستند:

«ورونا ومیترا راه ثابت خویش را می پیمایند؛آن هنگام که آن ها خورشید را در آسمان بالا می برند »[28]«چون افتاب سر بزند من با سرود شما را می خوانم ای میترا و ورونا که فکرشما مقدس است؛ ای ورونا و ای میترا باشد که ما از شما(این لطف را) بدست بیاوریم که هرجا آسمان وزمین و روز است ما را برکت دهید»[29] «بزرگ است قوانین ورونا و میترا»[30]« میترا  مردم را با چشمانی که بسته نه می شود می نگرد؛ میترا چون به سخن در اید مردم را به کار می انگیزد»[31] 

از اینجاست که هر دو تندیس بامیان رخ به آفتاب، رخ به صبحدم دارند؛ و از اینجا است که رگ ودا بیش از۲۰ سروده در نیایش به مناسبت صبحدم{ = اوشاس} دارد؛ و بیش از۳۰۰ بار نام صبحدم را مکرر می کند؛ ومشخص می کند که صبحدم همان است که از دامان شب، انوار آن، پیش از طلوع، ساطع می شود؛

چنین می نماید که بیدل در ذکر مکرر از صبحدم و سحر و شفق به رگ ودا هم نظر دارد:

 

صبحدم، سیاره بال افشاند از دامان شب

وقت پیری ریخت ازهم عاقبت دندان شب

 

به یاد محفل نازش سحرخیز ست اجزایم

تبسم تا کجا ها چیده باشد دستگاه آنجا

 

زرد رویت می ‌کند زنگار جهل از انفعال

اندکی زین راه  برگرد وشفق کن شام را

 

 

پنجم:

خوب؛ اگر شاهمامه  ورونا است، پس تندیس بزرگ تر، هم، حتماً باید از میترا باشد؛ اما با تعجب می دانیم که  تندیس بزرگ تر به بودا شباهت تام دارد؛ یعنی چی؟

در این جا ما به پاسخ به این سوال می رسیم که چرا بوداییان تندیس های بزرگ از بودا برپا کرده اند؟ ازاین تندیس ها مقصد «شخص» بودا نیست؛

دیدیم که آموزش رگ ودا دربارهٔ نظم کیهانی «ریتا»؛ ونظم زمینی مطابق به آن «دهارما»، خود سرآغاز «آیین» بودا است؛ در آموزش بودا سرتاسر آموزش رگ ودی دربارهٔ میترا باز گرفته می شود؛ و در موضع نو جابجا می شود؛

درآموزش بودا، مفهوم «بودی ستوه» مطرح میشود؛«بودی ستوه» به صادق ترین پیرو بودا خطاب می شود؛ و بهترین بودی ستوه، که به جاودانگی می رسد، «میتریه»  نامیده می شود؛ بودی ستوه راه کمال را می پیماید تا جاودانه شود؛ بودی ستوه، همان میترا می شود؛ میترا، در آیین بودا، تمثال جاودانگی می شود؛ هدف  از هر تندیس بودا، اشاره به همین جاودانگی در کمال است؛

تندیس بزرگ بامیان، وحدت میترا وبودا است؛ تندیس بزرگ یک تندیس  ساده از بودا نیست؛ تندیس سلسال، تندیس «بودای جاودان» است؛ همان که در تورفان «ازار بودا» نامیده شده است؛

اینک می دانیم که کیداری ها چرا «بودا میترا» نوشته بوده اند!!

·            

بدینسان دستنوشتهٔ هوان تسانگ، که هر دو تندیس را از«ساکیامونی» می خواند، را تعطیل می کنیم؛ هوان تسانگ از منطق تأسیسی این دو تندیس بی اطلاع بوده است؛

 

 


 

[1]- ص. سیاه سنگ دو اثر را برجسته می سازد:

1) موسيو ومادام گودار و پروفيسور هاکن؛ آثارعتيقهء بودايي باميان؛ ترجمهءاحمدعلي کهزاد، انتشارات انجمن ادبي کابل؛ کابل۱۳۱۵


2) 
Professor SC Upasak; History of Buddhism in Afghanistan

 (MA PHD London) Ex-Director Nava Nalanda-Mahavihara

 

 

 

[2] - کابل ناتهه ؛ شماره ۴۳؛ فبروری ۲۰۰۷

[3]- می دانیم که دولت ساسانی نه توانست با خیونیت ها مقابله کند؛ و بلخ را به خیونیت ها وا گذاشت؛ بامیان تاریخ قدیم دارد؛ آسوری ها کوه های بامیان را «بیکینی» نامیده اند؛ «قصرضحاک» در بامیان تاریخ قدیم دارد؛ در دورهٔ بودایی، یعنی بعد از قرن سوم ق.م.، باميان‌ به‌ تدريج‌ به‌ یک مركزتجاري- مذهبى‌ مهم‌، وبه يكى‌ ازبزرگترين‌ مراكزآيين‌ بودا تبديل‌ گردید؛و درتحت مکتب گندهارا آثاري‌ بديع‌ از هنر بودايى‌ درآنجا پديد آمد كه‌ شگفتى‌ هربيننده‌ ای‌ را برمی انگيزد؛۱۲هزارمغارهٔ منقش،وتندیس های بیشمار، حاصل این دوران  است. هيوآن‌ تسانگ‌، ده ها معبد بودايى‌ را دیده است كه‌ در آن ها هزاران‌ راهب‌ به‌ عبادت‌ مشغول‌ بودند؛ ساسانیان در۲۴۰م.‌، نواحی پارت شرقی را ضمیمه کردند و با باميان‌ همجوار شدند؛ شار های محلى‌ باميان،‌ كه‌ نسب‌ به‌ شاهان‌ كوشانى‌ مى‌ بردند، ملقب‌ به«شير» بودند؛ آيين‌ بودا در قرن های‌ اولین اسلامى‌ نيزدر باميان‌ رواج‌ داشته‌ است‌.درقرن۸م.‌ باميان‌ هنوز مذهب‌ بودا داشته؛ شيرباميان‌ به‌ دين‌ اسلام‌ درآمد، بااين هم، آيين‌ بودا ومعابد بودايى‌ ادامه‌ یافت؛ در۲۵۶هق اين‌ ناحيه‌ به‌ تصرف‌ يعقوب صفاری در آمد؛ معابد آن‌ ويران‌ و تاراج‌ شد وباميان‌ دچار فقر وفراموشى‌ گرديد. در اواسط  قرن۴هق‌ شيران‌ باميان‌ بدست البتكين‌ ساقط شدند؛ درعصرغوريان‌، فخرالدين‌ مسعود غوری اقتدار باميان‌ و تخارستان‌ را بدست گرفت وسلالهٔ  شنسبيان‌ باميان‌ را تأسيس‌ کرد كه‌ در۶۱۲هق‌ بدست‌ خوارزميان‌ منقرض‌ گرديد؛ در۶۱۸ هق بامیان به‌ تصرف‌ سپاهيان‌ چنگيز درآمد؛ وی شهر را ويران‌، و مردم‌ را قتل‌ عام‌ كرد؛ وبامیان را «موباليغ‌»، يعنى‌ شهر منحوس و ‌بد ناميد؛ شدت‌ ویرانی های چنگیزی به حدی بود كه‌ بامیان برای يك‌ قرن‌، همچنان‌ ويران‌ و غيرمسكون‌ باقى‌ ماند؛

[4]- یک کتاب از قلم شهید پوهاند بهاءالدن مجروح با عنوان «بودا چنین گفت» به زبان پښتو موجود است که متأسفانه دستیاب نه شد؛

[5]- غارهای باستانی آجانتا در۵۶ کیلومتری جنوبِ شهرجالگائون،درایالت هند به نام مَهاراشترا قراردارند. این غارها در جوار روستای آجانتا، و در بخشی از کوه‌ های گهات غربی واقع شده‌ اند. معابد آجانتا، در شیب یک درهٔ سنگیِ و در امتداد رود خانه‌ ای به نام  وگهور (Waghur)  ساخته شده ‌اند. غارهای آجانتا مجموعهٔ ۳۰ غار بزرگ هستند که درون آن‌ ها پر ازمجسمه ‌ها و نقاشی‌هایی حیرت انگیز است؛ این مجموعه درسال ۱۹۸۳میلادی وارد فهرست میراث جهانی یونسکو شد؛۱۰کیلومتر دور تر از ایالت مهاراشترا، درجزیرهٔ الفنتا، سنگ بناهای عظیم الفنتا جای دارند که معابد مربوط به آیین هندو هستند؛

[6]- رگ ودا؛ص۲۱۴

[7]- علی پاشایی درکتاب «بودا؛آیین؛زندگانی؛انجمن؛تهران۱۳۴۷؛ بحث در«آیین» بودا را با بحث درمفهوم بنیادی«دهارما»؛صص۱تا۶۲؛    آغازمیکند که طوریکه نوشتیم یک مفهوم رگ ودایی است؛وهمین بحث را درکتاب «فراسوی فرزانگی»؛صص۲۶۲ تا۲۷۳؛ ادامه میدهد؛  

[8]- سانتور به موجودات اساطیری اطلاق می شد که تن انسان و سر حیوان داشتند؛ در آغاز یک ترکیب از تصویر انسان و اسپ را چنین می نامیدند؛ در غار های اجانتا تندیس های ناوا، نیمه انسان نیمه مار، دیده می شوند که وظیفهٔ دربانی دارند؛

[9]- شروین وکیلی؛ اسطوره شناسی آسمان شبانه؛ تهران ۱۳۹۹؛ از این کتاب انتقاد شده است؛

[10]- رگ ودا؛ ترجمهٔ سید رضا جلالی نایینی؛ تهران۱۳۸۵؛ ص۳۱۶

[11]- رگ ودا؛ص۳۱۷

[12]- رگ ودا؛ص۳۱۹

[13]- رگ ودا؛ص۴۱۴عدد هفت چند بار در رگ ودا مکرر می شود:هفت اسپ(ص ۴۱۴)؛هفت ریسمان(ص۴۱۵)

[14]- رگ ودا؛ص۳۱۶

[15]- رگ ودا؛ص۴۸۹

 

[16]- رگ ودا؛ص۳۶۹

[17]- درخت زندگی یا درخت کیهانی یکی از مهمترین انگاره های نظام جهان در دنیای باستان بوده است؛ و همان است که بالاتر تحت عنوان Yggdrasilاز آن بحث کردیم؛

[18]- رگ ودا؛ص۳۱۸

[19]- رگ ودا؛ص۳۱۹

[20]- رگ ودا؛ص۴۳۷

[21]- بار نخست در مذهب هندویی تذکیر و تأنیث خدایان وارد بحث می شود؛ که آن را تری مورتی وتری ودی می نامند؛این جریان کم وبیش موازی است با پیدایی خدایان مذکر ومونث درمعتقدات های یونانی؛آیین زنخدایی، متفاوت است از تأنیث خدایان؛

[22]- رگ ودا؛ص۲۴۵

[23]- رگ ودا؛ص۵۱۵  

[24]- رگ ودا شرحی را که از ورونا می کند، بسیار سلبی است:« او دارای یک چهره و چشم و بازوان و دست ها و پا ها است...»

     /رگ ودا؛ص۱۲۷/

[25]- درخود رگ ودا هم ذکر ورونا معدود است؛ از مجموع ۱۰۲۸سرود رگ ودا فقط ۲۴ سرود به ورونا وقف شده است و دراین سرود ها هم غالبا یکجا با میترا مورد ستایش است؛

[26]- رگ ودا؛ص۴۱۱

[27]- رگ ودا؛ص۵۳۶

[28]- رگ ودا؛ص۲۰۹

[29]- رگ ودا؛ص۴۵۷

[30]- رگ ودا؛ص۵۰۴

[31]- رگ ودا؛ص۲۱۳

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۶۹     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        میزان ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی                            اول اکتوبر  ۲۰۲۰