گامهای خسته ام
در تکثیر درد
طرح عبور را
بسمت تو میبافند
و
نگاه نگرانم
در پشت پنجره های انتظار
به بند کشیده شده اند
میخواهم ابرهارا
از حریر آسمانت بردارم
و در صلابت کوهت
آفتاب شوم
در مرز خواب و بیداری
زیر پلک کابوس ها
میبینم که
مسیح به صلیب کشیده ای
و من تن غرق در خونت را
لمس نمیتوانم
برای این همه شرمنده ای توام
خانه ام
مرا ببخش
که راهی برای نجات ماهیان از چنگ کوسه ها ندارم
مرا ببخش میهنم
مرا ببخش
فریبا نصریان |