کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

   

ناهید باقی

    

 
تجربه خواندن "وطن‌های آدم" در غربت

 

 


قبل از هر چیزی می‌خواهم یادآور شوم که این تبصره را به عنوان خواننده آماتور نوشته‌ام. من ادعای شاعری و نویسندگی را مدت‌ها پیش کنار گذاشتم.

در ماه‌های اخیر تلاش بیشتری کرده ام که بین روزمرگی‌ها و گرفتاری‌ها، فرصتی برای مطالعه گیر بیاورم. شاید خوش‌شانس بودم که کتاب "وطن‌های آدم" نوشته نقیب آروین و پی دی اف بیگانه‌ی آلبر کامو همزمان به دستم رسید.

بیگانه را روی موبایلم داشتم و در مسیر راه تا دفتر می خواندم و کتاب آروین را در خانه و پایان روز کاری.

اگر بگویم که من از متن آروین لذت بیشتری بردم تا شاهکاری چون بیگانه، اغراق نکرده‌ام. نه به دلیل‌ اینکه نویسنده کتاب دوستم است، شاید به این دلیل که اتفاقات و تصاویر این کتاب به شدت به روز‌مره‌های زندگی ما در افغانستان نزدیک بود و خودم را در جای جای متن پیدا می‌کردم.

نوشته‌های آروین برای من همیشه خواندنی بوده است. از دوره اتفاق اسلام و انجمن ادبی بیاد دارم که متن آروین روان و گیرا بود، ولی خاصیت منحصر به فرد او نگاهش به ظرافت های زبانی در گفتار عامیانه بود. رابطه برقرار کردنش با متون و زبان حسادت مرا بر‌ می‌انگیخت.


این کتاب هم جدا از برخورد معمول نقیب آروین با زبان و متن جامعه نیست. اگر دنبال رمانی می گردید که خط اصلی داستان در آن دنبال شده باشد؛ ابتدا و انتهای داستان در آن مشخص باشد، یا بی تابانه به اوج داستان فکر می کنید، بهتر است سراغ این کتاب نروید. ولی اگر به استفاده از زبان محلی در ادبیات نوشتاری علاقه دارید یا جهش ساختاری را می‌پسندید، و یا دنبال نگاه متفاوت به کل ماجرای داستان نویسی استید از این کتاب لذت خواهید برد.

در این رمان اصل داستان، قهرمان هایش، فضا، توصیف، ساختار همه چیز متفاوت است، حین مطالعه کتاب موارد زیر بیشتر از بقیه توجه مرا جلب کرد.

ساختار:

همچنان که در مقدمه گفتم، با آنکه کتاب فصل بندی شده، ولی ساختار معمول را ندارد. رمان با توصیفی از اتفاقی در سی سال پیش از زندگی یک راننده شروع می شود، اما سیر حوادث در حد او نمی ماند. راننده جایش را به پسر خردسالی در بادغیس ( کودکی خود نویسنده) می‌دهد و بعد به رفیق و پسانتر به دانشجوی طب و...

داستان ابتدا از زبان شخص سوم بیان می‌شود و در قسمت های وسط، خود نویسنده با نوشتن از زندگی خود وارد داستان می‌شود و آتو بیوگرافی را در داستان شاهد هستیم. بخش های از داستان توصیف ‌واقعیت‌ها استند و بخش‌های از آن صرفا به عنوان فرضیه های زمانی مطرح می‌شوند. وارد کردن این واقعیت های روزمره در داستان بسیار هنرمندانه صورت گرفته است. این پیوند‌زدن‌ها، دوباره گسستن‌ها و از یکی به دیگری رفت‌ و آمدها تفاوت اصلی این رمان با بقیه است.

با آنکه داستان ساختار معمول را ندارد، اما از فصلی به فصلی رفتن، و ارجاع مکرر به مکان‌ها و شخصیت‌ها این فرار ساختاری را جبران می‌کند. برای من این تسلسل درونی تا حدی خوشایند بود. هر چند درقسمت‌های آخر کتاب، انگار نویسنده این روند را بسیار آگاهانه و به اجبار وارد ساختار می‌کند.

به نظر من با آنکه فضای پست مدرن داستان امکان رهایی و بی قیدی بیشتر را به نویسنده می‌دهد، ولی او به تکرار آنچه را که ممکن است باعث تسلسل نسبی در ذهن خواننده شود، وارد داستان می‌کند. این تکرار گاهی نه تنها که باعث تسلسل نمی شود بلکه مثل یک برگردان اجباری و بی‌مناسبت می ماند. من حرکت سیال از یک شخصیت به دیگری و از یک شهر به شهر دیگر را بیشتر دوست داشتم. تا پرداختن بار بار به کاراکتر رفیق در کابل و بادغیس و یا برگشت چند ‌باره به راننده.

زبان:

مهمترین دلیل جذاب بودن کتاب زبان آن بود. استفاده از فارسی رایج در افغانستان، زبان سلیس و روان، استفاده گسترده از واژگان عامیانه، ذوق و سلیقه در توصیف افراد از مواردی ست که چشمگیر اند. چیز دیگری که به شدت جلب توجه می‌کرد چیدن قیدها و صفت‌ها به صورت متضاد کنار هم بود. مثلاً باعجله و بی‌عجله، سرعت و آرامش، مناسب و نامناسب...

تلاش دیگری که خیلی آشکار و واضح است، این که نویسنده از زبان نوشتاری مروج نزدیک به گویش ایرانی شدیدا دوری کرده. او رستوران را رستورانت می‌نویسد و از استفاده ماشین و دوچرخه دوری کرده است. بجای هژده چرخ (کامیون) و دوچرخه موتر باربری می‌نویسد و بایسکل. بجای بیمارستان شفاخانه و بجای نشانی آدرس. هوتل را هتل و طیاره را هواپیما نمی‌نویسد. او آگاهانه نکتایی را بر کروات، صنف را کلاس، تبنگ میوه را بر بساط بر می‌گزیند. حسی که این انتخاب به خواننده می‌دهد اینست که مخاطب مورد نظر نویسنده کاربران زبان فارسی در افغانستان هستند نه ایران. نمونه‌های که در سطرهای بالا آورده شده شاهدی بر این ادعا است.

با آنکه ساختار کتاب متفاوت است و توقع نمی‌رود واژه‌های گفتاری در این کتاب ظهور پیدا کند، ولی واژه‌های چون تموز، چاشت، کرات و مرات، حساب و کتاب، کراچی‌وان، تبنگ، لای و گل، گل‌پر، پیرزال و... به زیبایی متن افزوده اند.

فضا:

آنچه داستان وطن های آدمی را از همه داستان‌های افغانستان جدا می‌کند، فضای آن است. به سختی می‌شود ، در ساختاری چنان نو و تازه زبان و فضا را چنان پر قدرت در دست داشت. با آنکه‌ رودرویی حجم بزرگ سوژه و آبژه ممکن است باعث بهم ریختگی فضا شود و گاهی خواننده را خسته کند ولی تنوع تکرار نا پذیر به این داستان میدهد که نایاب است.

قهرمان‌های این داستان افراد معمولی اند که نمونه‌های ان را ما در جامعه دیده‌ایم، ولی در عین حال خاص اند و به آنها نپرداخته‌ایم. کاراکترهای که دانش جمعی یک منطقه و محل اند. همه کس در مورد آنها چیزی می‌داند و همه با همان اطلاعات موجود در مورد آنها بسنده کرده اند. تناقضات رفتاری و گفتاری که در در مورد افراد وجود دارد و بی میلی اطرافیان به اصلاح این اطلاعات بسیار خوب به تصویر کشیده شده بود. برای من لذت‌بخش‌ترین قسمت داستان توصیف این نوع کاراکترها بود.

گاهی وصف شخصیت ‌‌‌‌ها سه چهار صفحه طول کشیده بود، ولی نه با حال و هوای داستان های کلاسیک. ارتباط با این شخصیت‌ها برای من آنی بود، شاید به این دلیل که در رمان‌های خارجی قصر‌های با شکوه توصیف می‌شوند و رابطه‌های متفاوت از تجربه اجتماعی ما. انضباط که نویسنده برای توصیف دقیق این شخصیت‌ها به خرج می‌دهد، تحسین برانگیز است.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۵۸     سال  شانـــــــــــــــــــزدهم        حمل/ ثور ۱۳۹۹      هجری  خورشیدی   شانزدهم اپریل  ۲۰۲۰