مرا بسرا
در سطر های سپید
وقتی آسمان هم شاعر شود
سپید میسراید
یا با انگشتان روشنت
دریچه ماه را بگشا دیریست
مهتاب مرا نشسته.
![](../../Salae_Hashtoum/Exploding-head.gif)
به تو
تو ستایش انگیزی
لحظه های با تو بودن
باز نیافتنی است
نامت عطر میریزد بر پیکر شنوای
ولحظه های مرا دستبند میزند
با عطر زنده گی
![](../../Salae_Hashtoum/Exploding-head.gif)
شگوفه ی سنگ
این تاریکیی یخ بسته
بر چهره ی زمان
آب نمیشود
فصل فاصله ها ادامه دارد
صبر «ایوبی »و انتظار «یعقوبی»
آماسیده است
کج باوران این کاروان بی سالار
باسینه های سنگیی شان
هلهله ی پذیرش را
از یاد برده اند
و دستهای سیاه
تبر حادثه را تیز میکنند
من با آفتاب تعهد کرده ام
که از گرمای تعصب دور باشم
وقتی بدون شرط
یکدیگر را دوست بداریم
سنگها هم شگوفه میدهند.
|