عزیز من
هنوز زنده گی را خیلی دوست دارم
و قرارنیست برایت بمیرم
یا مازوخیسمانه
خنجری بسازم از پولاد و
بی دلیل بزنم به چشمم
نه بیکارم
که کوه را برایت بشکافم
نه هم تکلیف روانی دارم
که چرک و چتل در صحرا ولگردی کنم
شبها هم تا صبح اگر از غمت بیدار بمانم
فردا
به هزار و یک مسؤلیت چه جواب بدهم
عزیز من، نازنین من
عصر ما دیگر از شعر "کوچه" گذشته است
بگذار گفتمانِ سازنده یی داشته باشیم
با حفظ احترام متقابل
و ایمان بیاوریم که برداشتها متفاوت اند
تنها در اشعار گذشته گان
عاشق غلام معشوق بود
و در زنده گی گذشته گان، بر عکس
غلامِ دیروز
همین کارگرِ امروز است
و امروز اگر
عاشق
کارگر معشوق شود
مشکل
با قانون مالیات ایجاد می گردد
زیرا
منحیث کارگر، مالیه ندادن
یعنی کار سیاه کردن
یعنی مال بیت المال را دزدیدن
یعنی قانون شکنی کردن
و این قانون شکنی
خیلی تفاوت دارد
با "شالوده شکنیی" ژاک دریدا
عزیز من،
آخر، تو دوازده سال در مکتب بودی
و همه می دانیم:
"هر که مکتب رفت آدم می شود"
|